پخته
licenseمعنی کلمه پخته
معنی واژه پخته
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- مطبوخ 2- آزموده، حاذق، كارآمد، مجرب، مدبر 3- آماده، تمام، رسا، كامل 4- رسيده، منضوج | ||
متضاد | خام | ||
انگلیسی | baked,ripe | ||
عربی | مخبوز، محمص، خبيز، خبز | ||
ترکی | pişmiş | ||
فرانسوی | cuit | ||
آلمانی | gekocht | ||
اسپانیایی | cocido | ||
ایتالیایی | cucinato | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "پخته" در زبان فارسی به معنای "پخته شده" و به طور کلی به حالتی اشاره دارد که غذایی به طور کامل و مناسب آماده شده است. این کلمه دارای چندین کاربرد و قاعده نگارشی است:
با توجه به این نکات، میتوان به نحوه صحیح استفاده از کلمه "پخته" در متنهای فارسی تسلط پیدا کرد و از آن بهدرستی بهره برد. | ||
واژه | پخته | ||
معادل ابجد | 1007 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | poxte | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت مفعولی) | ||
مختصات | ( ~. خا) (ص مر.) | ||
آواشناسی | poxte | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی پخته | ||
پخش صوت |
پخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف )مطبوخ . قدیر که به آتش گرم و نرم شده باشد سهولت خوردن و هضم را. با حرارت قابل خوردن شده :
عمری ای نابکار چون غلبه
روی چونانکه پخته تفشیله .
منجیک .
یکی پای بریان ببرد از بره
همه پخته چیزی که بد یکسره .
فردوسی .
آن دیگ پخته بر جای است . (تاریخ بیهقی ).
فرمان ترا چرا مطیع است
تا پخته خوری بدو و بریان .
ناصرخسرو.
آنکه به طعام رفته بود زهر در آن پخته کرد. (شاهد صادق ).
|| رسیده . یانع. نضیج . مقابل نارسیده ، خام .نرسیده ، کال ، نارس : برها و میوه هاء پخته در وی بکمال رسد. (نوروزنامه ).
در باغ ایادیش بر اشجار مروّت
پخته است و رسیده رطب و خار شکسته .
سوزنی .
|| مجرّب . آزموده . محتاط. سنجیده . فهمیده . وزین . گران سنگ . وزین الرأی . مُنتبه . عاقل . ضابط. لَبیب . که از افراط و تفریط اندیشه بیرون است . جاافتاده . دانسته . مُدَبّر. باتدبیر. نیک اندیشیده :
خام گفتی سخن ولیکن تو
نیستی پخته چون بگوئی خام .
فرخی .
و وی مردی پخته و عاقبت نگر است . (تاریخ بیهقی ). این رسول از معتمدان درگاه است باید که وی را پخته بازگردانیده آید تا این کارهای تباه شده به صلاح بازآید. (تاریخ بیهقی ). جواب داد که نیک آمد امروز بازگردند و فردا پخته بازآیند که این مال سخت زود میبایدحاصل شود تا اینجا دیر نمانیم . (تاریخ بیهقی ). با سواران پخته ٔ گزیده حمله افکندند. (تاریخ بیهقی ).
ای پخته نگشته ز آتش عقل
امید تو بس خام می نماید.
مسعودسعد.
در زمانه ز هر چه جانور است
تا نشد پخته آدمی بتر است .
سنائی .
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی .
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی .
سعدی (دیوان چ مصفا ص 609).
نشود مرد پخته ، بی سفری
تا نکوشی نباشدت ظفری .
اوحدی .
|| تمام . کامل .بی نقص چنانکه قولی و فعلی . نیک اندیشیده :
هیچ مردی تمام و پخته نگفت
که ازو هیچ کاری آید خام .
فرخی .
در این باب رای زنند و کاری پخته پیش گیرند. (تاریخ بیهقی ). تا بر کاری پخته از اینجا بازگردیم . (تاریخ بیهقی ). به رسولی فرستاده آمد [ حصیری ] تا سلام و تحیت ما [ مسعود ] را اَطیبه و اَزکاه بخان رساند و اندر آنچه او را مثال داده آمده است شروع کند، چون تمام کرده آید و پخته ، با اصلی درست و قاعده ای راست بازگردد. (تاریخ بیهقی ). آن باید که چون اینجا بازرسی با کاری پخته بازگشته باشی . (تاریخ بیهقی ).
بر خوان ژاژخای منه هرگز
این خوب قول پخته و بایسته .
ناصرخسرو.
و پخته تدبیرها بمعنی رأی درست است . (محمودی از شعوری ). || می پخته ؛ بُختَج . شراب جمهوری . سیکی . و برخی گفته اند پخته آب انگوری را گویند که سه نوبت بجوش آمده و پخته شده باشد. دینوری گوید فُختَج با فاء نیزگفته اند و گاه شود پس از آنکه آب انگور سه نوبت جوش خورد به اندازه ٔ آبی که از آن بخار شده ثانیاً آب در آن ریزند و سپس آنرا بر آتش گذارند و پس از آنکه چندی بر آتش ماند در اوانی مخصوص ریزند و در آنها را استوار کنند و بحال خود گذارند تا بخوبی تخمیر شود ودر مورد لزوم آنرا بکار برند و نام این شراب را جمهوری نهاده اند. (بحر الجواهر) :
بر ما بباش و دل آرام گیر
چو پخته نخواهی می خام گیر.
فردوسی .
از آن پخته می لعل کن جام را
که پخته کند مردم خام را.
اسدی .
پر از در و یاقوت هر جای جام
خمی پخته می هر سو از سیم خام .
اسدی .
|| سِمسِم . کنجد. شیرَج . (بحر الجواهر). || تافته . محکم (در نسج و جامه ) و خام پخته قسمی جامه است که تار تافته و پود ناتافته دارد و پُخته بَرپُخته جامه ای که تار و پود آن تافته است . || فلخیده . فلخمیده . محلوُج (پنبه ...).
- پخته شدن ؛ انطباخ . نضج . انسبات (پخته شدن خرما). (تاج المصادر بیهقی ). ارطاب ؛ پخته شدن خرما. (زوزنی ). انثلاغ ؛ پخته شدن خرما بر درخت . تجزیع. یَنع؛ پخته شدن میوه . پخته شدن میوه ، رسیدن آن : تا سرما نباشد و میوه ها زود پخته شود. (مجمل التواریخ والقصص ).
- پخته کردن کاری را ؛ تمام و کامل کردن آنرا :
آتش شمشیر تو چون کار شاهی پخته کرد
آبگون جام تو باید مدتی پرخمر خام .
معزّی .
- خط پخته ؛ خط نیکو که ازروی تعلیم و دستور باشد، که صاحب آن بسیار کتابت کرده بود.
- زر پخته ؛ زرّ گداخته . زر ناب . زر مذاب ، که از غِل ّ و غش پاک کرده باشند :
زَبَر جزع و دیوار پاک از رخام
درش زرّ پخته زمین سیم خام .
اسدی .
تدبیر و ملک داشتن شاه شمس ملک
چون زرّ پخته از دل چون سیم خام تست .
سوزنی .
شاعر پخته سخن یابد به هر بیتی ازو
بدره بدره زرّ پخته کیسه کیسه سیم خام .
سوزنی .
- کاغذ پخته ؛ که آهارو مهره دارد :
کاغذ خام شکرپیچ بود
کاغذ پخته بود معنی پیچ .
ابن یمین .
شد تن من همچو زرّ پخته بزردی
کز تف تبهای تیز بود در آتش .
سوزنی .
- نان پخته ؛ نعمتی بی تَعب ِ طلب :
خهی نان پخته زهی گاوِ زاده .
سوزنی .
1- مطبوخ
2- آزموده، حاذق، كارآمد، مجرب، مدبر
3- آماده، تمام، رسا، كامل
4- رسيده، منضوج
خام
baked,ripe
مخبوز، محمص، خبيز، خبز
pişmiş
cuit
gekocht
cocido
cucinato
کلمه "پخته" در زبان فارسی به معنای "پخته شده" و به طور کلی به حالتی اشاره دارد که غذایی به طور کامل و مناسب آماده شده است. این کلمه دارای چندین کاربرد و قاعده نگارشی است:
-
نحوهٔ نگارش: کلمه "پخته" به صورت صحیح و با املای درست نوشته میشود. توجه به حروف صدادار و بیصدا در این کلمه مهم است.
-
جنس و شمار: "پخته" به عنوان صفت، میتواند به تنهایی یا به عنوان صفت توصیفی با اسمهای جمع و مفرد به کار رود. به عنوان مثال:
- "آبجوش با برنج پخته"
- "سبزیپختهها"
-
قواعد صرفی: این کلمه میتواند در جملات به عنوان صفت (مثل "خورشت پخته") یا به عنوان قسمتی از واژههای دیگر (مثل "پختن") به کار رود.
-
کاربرد در جملات: استفاده از "پخته" در جملات مختلف ممکن است بسته به معنا و زمینه متفاوت باشد. به عنوان مثال:
- "برنج پخته خوشمزه است."
- "او غذای پخته را بهتر میپسندد."
- قیدها و قضاوتها: میتوان "پخته" را با قیدهایی مانند "بهطور کامل" یا "بهخوبی" توصیف کرد، مانند:
- "غذا بهخوبی پخته شده است."
با توجه به این نکات، میتوان به نحوه صحیح استفاده از کلمه "پخته" در متنهای فارسی تسلط پیدا کرد و از آن بهدرستی بهره برد.