جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: پشیزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ) پول ریزه باشد بغایت تنک و کوچک . (فرهنگ جهانگیری ). گویند زری باشد قلب در نهایت نازکی و کوچکی . (برهان قاطع). پول خرد از مس یا برنج . پشیز. پشی . فلس . درم زبون . پول سیاه . || چیزی را گویند از برنج و امثال آن در نهایت تُنُکی که مابین دسته و تیغه ٔ کارد وصل کنند. (برهان قاطع). چیزی است که میان تیغه و دسته ٔ کارد وصل کنند برای استواری . (فرهنگ سروری ). حَرشَف ؛ پشیزه ٔ کارد و شمشیر. (منتهی الارب ). || درم ماهی را نیز گویند و بعضی گفته اند پشیز فلس و پشیزه درم ماهی باشد چه ها برای نسبت آمده .(فرهنگ رشیدی ). درهم ماهی . فلس ماهی . درمغه ٔ ماهی بود. (اوبهی ) : یکی پیکر بسان ماهی شیم پشیزه بر تنش چون کوکب سیم . فخرالدین اسعد (ویس ورامین ). تخت ملک است و مسند شاهی کوه ازو پر پشیزه ٔ ماهی . سنائی (در صفت اسب ). سموم قهر تو با آب اگر عتاب کند پشیزه داغ شود بر مسام ماهی سیم . انوری . سهف ، حَرشَف ؛ پشیزه ٔ ماهی . (منتهی الارب ). || چرمی باشد که بر دامن خیمه دوزند و ریسمانی بدان گذرانند. (برهان قاطع). چیزی است ، [ ظ: چرمیست ؟ ] که در دامن خیمه دوزند تا پایزه بدان استوار کنند. (فرهنگ سروری ): اقتفاء؛ بازدوختن توشه دان و پشیزه را میان دو پشیزه ٔ آن درآوردن .کُلیه ؛ پشیزه ای که بر توشه دان و جز آن دوزند. (منتهی الارب ). || آنچه از آهن بر در و تخته کوبند زینت را. آهنی که بر روی در یا تخته پوشند بصورت سوسماری یا کتیفی . ضَبِّه . کتیف . کتیفه : تضبیب ؛ پشیزه بر در زدن . (مجمل اللغة). || فلس سیمین یاآهنین بر عنان اسب . (السامی فی الاسامی ). زر یا سیم چون فلس ماهی که کمربند را سراسر بدان پوشند و از آن چون فلس جداجدا کنند تا کمربند را توان تافت و نوردید : چو زر ساوچکان بلک از او چو بنشستی شدی پشیزه ٔ سیمین عیبه ٔ جوشن . شهید (در صفت آتش سده ). چو پای باز در آن بیشه پرجلاجل بود ستاکهای درخت از پشیزه های کمر فرخی . چنانکه بر سپر خیزران پشیزه ٔ سیم حباب و دایره ٔ آب و قطره ٔ باران . کمال اسماعیل (از فرهنگ جهانگیری ). - پشیزه پشیزه ؛ پوسه پوسه : پشیزه پشیزه تنش همچو نیل از آن هر پشیزه مه از گوش پیل . اسدی . - پشیزه ٔ خرما ؛ چیزی خرد است که بر بن خرماست . دمچه ٔ خرما: ثُفروق ؛ پشیزه ٔ سر خرما. فسیط؛پشیزه ٔ سر خرما و دمچه ٔ خرما. (منتهی الارب ). - پشیزه نشان ؛ پولک نشانده . و نیز رجوع به پشیز شود. 1- پشيز
2- پولك، فلس
3- صحيفه، ورقه peshiza worch peşiza peshiza peshiza peshiza peshiza
کلمه «پشیزه» در زبان فارسی به معنی چیزی کمارزش یا بیاهمیت است. در نگارش این کلمه و استفاده از آن در جملات، چند نکته وجود دارد که باید به آنها توجه کرد:
نحو استفاده: پشیزه معمولاً به عنوان صفت به کار میرود و میتواند به همراه اسمها بیاید. مثلاً: «این یک پشیزه است.»
نقطهگذاری: در هنگام استفاده از کلمه «پشیزه» در جملات، باید به قوانین نقطهگذاری توجه کنید. پس از «پشیزه» در صورتی که جمله ادامه پیدا کند، نیازی به ویرگول نیست، اما اگر جملات جداگانهای در کار باشد، میتوان از ویرگول استفاده کرد.
قانونتای قافیه: در شعر و نثر، کلمه «پشیزه» میتواند قافیه مناسبی داشته باشد. به این ترتیب در انتخاب کلمات باید دقت شود.
عدم تکرار بیجا: در متون نگارشی، از تکرار کلمه «پشیزه» بهویژه در یک متن کوتاه خودداری کنید.
سازگاری با ساختار جمله: در جملات بلندتر یا توصیفی، «پشیزه» میتواند توصیفگر خوبی باشد، اما باید ساختار جمله از لحاظ گرامری صحیح باشد.
با رعایت این نکات میتوانید به درستی از کلمه «پشیزه» در نگارش فارسی استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
او به عنوان یک پشیزه، همیشه به دنبال چیزهای کوچک و باارزش است که دیگران آنها را نادیده میگیرند.
در فروشگاه، تنوع اجناس به قدری زیاد بود که حتی یک پشیزه هم میتوانست دل هر مشتری را به دست آورد.
در جمع دوستان، هر پشیزه با داستانهای خود، لحظات شاد و مفرحی را رقم زد.
لغتنامه دهخدا
جعبه لام تا کام
وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.