جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

piyāz
onion  |

پیاز

معنی: پیاز. (اِ) سوخ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بَصل . دوفص . بصلة. (منتهی الارب ). عنبرة القدر. (منتهی الارب ). گیاهی خوردنی که حصه ٔ داخل زمینی آن مدور یا شبیه به آن است بقدر تخم مرغ یا کوچکتر و یا بزرگتر و با شاخی سبز و باریک و میان کاواک و طعمی تند. رنگ ته پیاز سفید و زرد و سرخی خاص است و در آن چند طبقه روی هم هست . در قاموس کتاب مقدس آمده : نباتی است شبیه بزنبق که در مصر بسیارمیروید و پیاز مصری بواسطه ٔ بزرگی و نیکی طعم معروف است و بدین واسطه اسرائیلیان خوردن آن را بر من ّ و سلوی ترجیح میدادند. (قاموس کتاب مقدس ) :
دو دستم بسستی چو پوده پیاز
دو پایم معطل دو دیده غرن .
ابوالعباس عباسی .
ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربه بر همه
چون شوی چون داسگاله خود نبری جز پیاز.
ابوالقاسم مهرانی .
مردم بیهش جوید بدل مشک پیاز.
قطران .
صبر کن بر سخن سردش زیرا کان دیو
نیست آگاه هنوز ای پسر از نرخ پیاز.
ناصرخسرو.
ای رای تو بر سپهر تدبیر
صورتگر آفتاب تقدیر
راز کره ٔ پیاز مانند
پیش دل تو برهنه چون سیر.
(از سندبادنامه ).
بمانی چون پیازی پوست بر پوست
همی سوزی چومغزت نبود ای دوست .
عطار (اسرارنامه ).
چون پیازی تو جمله تو بر تو
گر تو بی تو شوی ترا بخشد.
عطار.
هست این راه بی نهایت دور
توی بر توی جمله مثل پیاز.
عطار.
سلب گرچه ده تو کند چون پیاز
شود کوفته زیر گرزت چو سیر.
کمال اسماعیل .
دست ناپاک چون دراز کند
بمثل گر سوی پیاز کند
یک بیک جامه هاش بستاند
همچوسیرش برهنه گرداند.
کمال اسماعیل .
تو ملاف از مشک کان بوی پیاز
از دم تو میکند مکشوف راز.
مولوی .
ای دریغا گر بدی پیه و پیاز
په پیازی کردمی گر نان بدی .
مولوی .
وقت ذکر غزو شمشیرش دراز
وقت کر و فر تیغش چون پیاز.
مولوی .
آنکه چون پسته دیدمش همه مغز
پوست بر پوست بود همچو پیاز.
سعدی .
پیاز آمد آن بی هنر جمله پوست
که پنداشت چون پسته مغزی دروست .
سعدی .
چار ارکان مختلف در دیگ آش سرکه هست
رو پیاز و مس چغندر، دنبه سیم و گوشت زر.
بسحاق اطعمه .
فریاد ز دست فلک شعبده باز
شهزاده بذلت و گدازاده بناز
نرگس زبرهنگی سر افکنده به پیش
صد پیرهن حریر پوشیده پیاز.
؟
قزاح ؛ پیاز و دیگر دیگ افزارفروش . (منتهی الارب ). بصل ُ حرّیف ؛ پیاز تندزبان گز. (از منتهی الارب ).
- امثال :
از سیر تا پیاز ؛ بی استثناء.
از سیر تا پیاز برای کسی گفتن ؛ بتمامه شرح دادن .
بن نگرفتن پیاز کسی ؛ کونه نبستن آن ، مجازاً به فایده و نتیجه نرسیدن کوششهای وی :
پیاز نیکی من هیچگونه بن نگرفت
بدین سزد که بکوبند سرچو سیر مرا.
سوزنی .
پیاز آدم هر جائی کونه نمی بندد؛ همیشه بخت یار نیست .
پیاز برای کسی یا بریش کسی خرد نکردن ؛ نظیر تره خرد نکردن . اعتنائی ننمودن .
پیاز خوردن و صد تومان دادن .
پیاز کسی کونه کردن ؛منفعت یافتن و ترقی کردن درمال .
پیاز هم جزو میوه شد.
حرام خوردن آنهم پیاز.
کسی را ازنرخ پیاز خبر دادن ؛ سزای کار زشت او را بدو دادن :
چو سیر کوفته دارد سر ستم پیشه
خبر دهد ستم اندیش را ز نرخ پیاز.
سوزنی .
نه سر پیازم نه ته پیاز؛ دخالتی در آن ندارم .
هم پیاز را خورده هم چوب را.
هم چوب میخورد هم پیاز و هم پول میدهد.
یکی نان نداشت بخورد پیاز میخورد اشتهایش باز شود.
- مثل پوست پیاز ؛ بسیار ننک . سخت نازک .
- مثل پیاز ؛ پوست بر پوست . همه پوست . بی مغز. درون تهی .
|| کونه ٔ هر نوع گیاه که به کونه ٔپیاز خوردنی ماند، چون سنبل و عنصل و نرگس و زعفران و غیره . کونه ٔ بعض گیاهان چون لاله و سنبل و نرگس و جز آن . بصلة. حصه ٔ زیرزمینی هر گیاه شبیه به ته پیازخوردنی چون نرگس و زنبق و جز آن : پیاز گل ؛ کونه ٔ بوته ٔ آن . || پیاز تیره مغز؛ بصل النخاع . پیاز مغز.
... ادامه
386 | 0
مترادف: ازليم، بصل، صوغان
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) (زیست‌شناسی)
مختصات: (اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: piyAz
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 20
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
onion | bulb , an onion
ترکی
soğan
فرانسوی
un oignon
آلمانی
eine zwiebel
اسپانیایی
una cebolla
ایتالیایی
una cipolla
عربی
بصل | بصلة
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "پیاز" در زبان فارسی قواعد و نکات نگارشی خاصی دارد که شامل موارد زیر می‌شود:

  1. نوشتار: کلمه "پیاز" به همین شکل نوشته می‌شود و نباید به صورت دیگر (مانند "پیازها" یا "پیازان") به کار رود مگر در موارد مختلف گرامری.

  2. جمع: برای جمع بستن "پیاز"، می‌توان از "پیازها" استفاده کرد. به عنوان مثال: "پیازها در بازار موجود است."

  3. نقطه‌گذاری: اگر این کلمه در انتهای جمله بیاید، باید پس از آن علامت نقطه قرار گیرد. مثلاً: "من پیاز خریده‌ام."

  4. حروف اضافه: "پیاز" می‌تواند با حروف اضافه مختلف ترکیب شود. به عنوان مثال:

    • "پیاز در سوپ"
    • "یک پیاز بزرگ"
  5. قافیه و تکیه: در ادبیات و شعر، "پیاز" می‌تواند بر حسب قافیه و تکیه‌های زبانی مورد استفاده قرار گیرد.

این نکات به شکل صحیح نگارش و استفاده از کلمه "پیاز" در جملات کمک می‌کند.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "پیاز" در جمله آورده شده است:

  1. من برای تهیه سالاد، یک پیاز قرمز خریداری کردم.
  2. پیاز یکی از مواد اصلی در پخت غذاهای ایرانی است.
  3. او هنگام خرد کردن پیاز، اشک‌هایش ریخت.
  4. برای طعم‌دهی بهتر، پیاز را به همراه سیر سرخ کردم.
  5. در این دستور پخت، باید پیاز را به صورت نگینی خرد کنید.

اگر به جملات بیشتری نیاز دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


واژگان مرتبط: پیاز گل، لامپ چراغ برق، لامپ برق

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری