جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: تنومند. [ ت َ م َ ] (ص مرکب ) توانا و تندرست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تندرست . (صحاح الفرس ). توانا. (شرفنامه ٔ منیری ). از: تن + اومند (پسوند اتصاف و مالکیت ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : به تعلیم دانش تنومند باد به دانش پژوهی برومند باد. نظامی . بهر جا که باشی تنومند و شاد سپندی به آتش فکن بامداد. نظامی . مرد محنت کشیده ای شب دوش چون تنومند شد به طاقت و هوش . نظامی . رنجور تن است یا تنومند هستم به جمالش آرزومند. نظامی . || بلندبالا و عریض و صاحب قوت و فربه را گویند. (برهان ) (آنندراج ). باقوت . (انجمن آرا). تندرست . (صحاح الفرس ). قوی جثه و فربه ، و بعضی نوشته اند که تنومند بمعنی صاحب قوت ، چه تنو بمعنی قوت و مند بمعنی صاحب . خان آرزو گوید که «واو» در ترکیب کلمه ٔ دوحرفی و لفظ مند زیاده کنند چنانکه برومند. (غیاث اللغات ) . زورآور و پهلوان . (شرفنامه ٔ منیری ). قوی و زورآور و قادر و بلندبالا و عریض . (از ناظم الاطباء) : سواری تنومند و خسروپرست بیامد ببر زد در این کار دست . فردوسی . دریغ آن سر تخمه ٔ اردشیر دریغ آن جوان و سوار هژیر تنومند بودی خرد با روان ببردی خبر زین به نوشیروان که در آسیا ماهروی ترا جهاندار دیهیم جوی ترا به دشنه جگرگاه بشکافتند برهنه به آب اندر انداختند. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 3005). شاه فرمود تا کمربندان هم دلیران و هم تنومندان . نظامی . حمله بردند چون تنومندان دشنه در دست و تیغ در دندان . نظامی . به نیروی تو شادم و تندرست تنومندتر زآنچه بودم نخست . نظامی . تعالی اﷲ از آن نخل تنومند که بر چندین ولایت سایه افکند. کلیم (از آنندراج ). || دارنده ٔ تن را نیز گفته اند که تن پرور باشد. (برهان ). تن پرور. جسیم . (ناظم الاطباء). تناور. (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا). دارنده ٔ تن اعم از انسان و جز آن . که تن دارد : تنومند بی مغزی و جان نزار همی دود از آتش کنی خواستار. فردوسی . خردمند را خلعت ایزدیست سزاوار خلعت نگه کن که کیست تنومند را کو خرد یار نیست به گیتی کس او راخریدار نیست نباشد خرد جان نباشد رواست خرد جان جانست و ایزد گواست . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2396). چنان چون تن و جان که یارند جفت تنومند پیدا و جان در نهفت همان کالبد مرد را کوشش است اگر بخت بیدار در جوشش است . فردوسی (ایضاً ص 2453). تنومند را از خورش چاره نیست وزین بر تنومند بیغاره نیست . (گرشاسبنامه ). ای روان همه تنومندان آرزوبخش آرزومندان . سنائی . تنومند را قدر چندان بود که در خانه ٔ کالبد جان بود. نظامی . تنومند ازو جمله ٔ کائنات بدوزنده هر کس که دارد حیات . نظامی . چو گشت آن سه دوری ز مرکز عیان تنومند شد جوهری در میان . نظامی . || شاد و خرم . (برهان ) (ناظم الاطباء). شاددل . (صحاح الفرس ). خرم دل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بود مرد دانا به گاه نبرد تنومند و آزاده و رخ چو ورد. عنصری (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). من آنگه زندگی یابم تنومند که جان بدْهم بدیدار خداوند. (ویس و رامین ). پرزور، توانا، پرقوت، قدرتمند، زورمند، قوي، بزرگ، بزرگجثه، تناور، جسيم، چاق، ستبر، عظيمالجثه، فربه، قويهيكل، كلان كمزور، ناتوان لاغر، نزار stout, robust, huge, rugged, burly, sturdy, stalwart, athletic, corpulent, stockish, full-bodied, thick شجاع، سميك، قوي، بدين، متين، سمين، ممتلئ، عنيد، جريء، نشيط، عنيف، جعة، جعة قوية kalın épais dick grueso spesso چاق و چله، ستبر، ضخیم، نیرومند، محکم، قوی هیکل، خوش بنیه، هیکل دار، کلان، عظیم الجثه، حجیم، سترگ، گنده، زمخت، سخت، نا هموار، پیچ و تابدار، زبر و خشن، گره دار، کلفت، سفت، درشت، بی باک، قوی، مصمم، شدید، ورزشی، ورزشکار، پهلوانی، پرعضله، فربه، گوشتالو، جسیم، کودن، عاری از احساسات، قطور
کلمه "تنومند" در زبان فارسی به معنای "قد بلند و عضلانی" یا "نیکو و قوی" به کار میرود و اغلب برای توصیف افراد یا موجودات با قامت و جسم قوی استفاده میشود.
قواعد فارسی و نگارشی مرتبط با "تنومند":
نحوه نگارش: کلمه "تنومند" به صورت صحیح باید به همین شکل نوشته شود و از حروف صحیح استفاده گردد.
جنس کلمه: این کلمه صفت است و میتواند برای توصیف افراد (مثلاً "یک مرد تنومند") یا حیوانات (مثلاً "یک اسب تنومند") به کار رود.
صرف و التزام: صفت "تنومند" میتواند به شکلهای مختلفی برای توصیف جمع یا مؤنث تغییر یابد. برای مثال:
"زنی تنومند"
"مردان تنومند"
"زنان تنومند"
همنشینی: کلمه "تنومند" معمولاً با کلماتی مثل "مرد"، "زن"، "حیوان" و ... به کار میرود و در جملات توصیفی قرار میگیرد.
نشانهگذاری: در نوشتار رسمی، میتوان از ویرگول یا سایر نشانههای نگارشی قبل و بعد از کلمه "تنومند" بسته به ساختار جمله استفاده کرد.
به طور کلی، کلمه "تنومند" به عنوان یک صفت توصیفی، فضای متنوعی برای کاربرد دارد و میتواند در متون ادبی، توصیفی و علمی مورد استفاده قرار گیرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "تنومند" در جمله آورده شده است:
درختان تنومند جنگل سایهای خنک در زیر خود ایجاد میکنند.
او با بدنی تنومند و قدرت زیاد، در مسابقات ورزشی عملکرد فوقالعادهای دارد.
این شخصیت تنومند و شجاع در داستان، نقش مهمی در نجات دوستانش ایفا کرد.
تنومند بودن این گیاه به آن کمک میکند تا در برابر شرایط نامساعد محیطی مقاومت کند.
مرد تنومند با قدمهای استوار خود بر روی زمین میرفت و توجه همه را جلب میکرد.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: چاق و چله، ستبر، ضخیم، نیرومند، محکم، قوی هیکل، خوش بنیه، هیکل دار، کلان، عظیم الجثه، حجیم، سترگ، گنده، زمخت، سخت، نا هموار، پیچ و تابدار، زبر و خشن، گره دار، کلفت، سفت، درشت، بی باک، قوی، مصمم، شدید، ورزشی، ورزشکار، پهلوانی، پرعضله، فربه، گوشتالو، جسیم، کودن، عاری از احساسات، قطور
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر