جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

jāh
dignity  |

جاه

معنی: جاه . (اِ) پارسی باستان یاثه ، هندی باستان یاته . مقام . مکان .منزلت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). منزلت و مرتبه بنزد پادشاه . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). منزلت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مکان . جایگاه . مرتبه . درجه . مقام . لیاقت . عظمت . بزرگواری . جلال . (ناظم الاطباء). بزرگی . یقال : فلان ذوجاه . (منتهی الارب ). زجاج در شرح ادب الکاتب گفته : بعض لغت نویسان گفته اند: جاه مقلوب وجه است و به این عبارت : «وجه الرجل فهو وجیه ؛ اذا کان ذاجاه » استناد کرده اند و تفصیل داده اند که بین «جاه » و «وجه » قلب صورت گرفته است . (نشوءاللغة ص 17). اصل آن «وجه » بود سپس قلب شده و «و» در وسط قرار گرفته و «جوه » شده و واو تبدیل به الف شده و بصورت جاه درآمده است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). آبروی . (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات ). قدر. (ربنجنی ). قدر مردم . (مهذب الاسماء) :
بسا که مست در این خانه بودم و شادان
چنانک جاه من افزون بد از امیر و ملوک
کنون همانم و خانه همان و شعرهمان
مرا نگوئی کز چه شده ست شادی سوک .
رودکی .
من جاه دوست دارم کازاده زاده ام
آزادگان بجان نفروشند جاه را.
دقیقی .
ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود
بسزاوار کن آیفت که جاهت دارد.
دقیقی .
ورا هر زمان پیش افراسیاب
فزونتر شدی حشمت و جاه و آب .
فردوسی .
بتوران نباشد چو تو کس بجاه
بتخت و بمهر و به تیغ و کلاه .
فردوسی .
خدایا ببخشا گناه ورا
بیفزای در حشر جاه ورا.
فردوسی .
مروت نیابی گرت چیز نیست
همان جاه نزد کست نیز نیست .
فردوسی .
ایا بمرتبت و قدر و جاه افریدون
ایا بمنزلت و نام نیک اسکندر.
فرخی .
کهینه عرصه ای از جاه او فزون ز فلک
کمینه جزوی از قدراو مه از کیوان .
عنصری .
مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد
باشد چنانکه درخور او باشد و جدیر.
منوچهری .
تاش زمین بوسه داد و گفت : بنده خود این محل و جاه نداشت ... خداوند آن فرمود که ببزرگی او سزید. (تاریخ بیهقی چ 1 ص 246). شخص امیرماضی .... را در پیش دل و چشم نهد و در نعمتها و نواختهای گونه گونه و جاه و نهاد وی نگرد نه اندر آنچه حاسدان و... (تاریخ بیهقی ). و اگر چیزی رفته است که از آن وهنی بجاه وی یا کراهتی بدل وی پیوسته است آنرا بواجبی دریافته شود. (تاریخ بیهقی ).
کسی را که دادی بزرگی و جاه
همان جاه مستان از او بی گناه .
اسدی .
ز هر کس فزون جاه شان نزد شاه
گذشته درفش مهیشان ز ماه .
اسدی .
آن جاه و جلالی که بمالت بود امروز
آن سوی خردمند نه جاهست و نه اجلال .
ناصرخسرو.
آن سگان کز خون فرزندانش میجویند جاه
روز محشر سوی آن میمون بی همتانیا.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 25).
گر ندارد حرمتم جاهل مرا کمتر نشد
سوی دانا نه نسب نه جاه و قدر و نه حسب .
ناصرخسرو.
ای شاه نصیب خویش بیرون کن
زین جاه بلند و نعمت شاهی .
ناصرخسرو.
جاهم چو کاهد خرد فزاید
کارم چو ببندد سخن گشاید.
مسعودسعد.
یکی را حب جاه از جاده ٔ مستقیم به بیراه افکند (کلیله و دمنه ). و چون یکچند بگذشت و طائفه ای ازامثال خود را در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفسی بدان مایل گشت . (کلیله و دمنه ). بجاه و مال از امثال و اقران بگذشتم . (کلیله و دمنه ).
بچاه جاه چه افتی که عمر در نقصان
بقصد فصد چه کوشی که ماه در جوزا.
خاقانی .
دشمن تو کی بود با تو برابر بجاه
شیر علم کی شود همبر شیر ژیان .
خاقانی .
همت بدلم گفت که جاه آمد مپذیر
عزلت بدلم گفت که فقر آمد دریاب .
خاقانی .
میان بیوه زنان و ارباب نعمت و جاه سویتی به انصاف ظاهر گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 439). بمزید قربت و رتبت مخصوص گشت و جاه تمام یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 436). بعزت مالی که دارند و بعزت جاهی که پندارند برتر از همه نشینند. (گلستان ).
شوربختان به آرزو خواهند
مقبلان را زوال نعمت و جاه .
سعدی .
با کسی کو براه پیشتر است
نزد سلطان بجاه بیشتر است .
گر بزرگی کند مدارش خرد
که تو را بار او بباید برد.
اوحدی .
عزیز مصر برغم برادران غیور
ز قعر چاه برآمد به اوج جاه رسید.
حافظ.
هرچیز که محدود بود شکل پذیرد
ز آن جاه تو بیرون بود از حد تشاکل .
قاآنی .
- آسمان جاه ؛ بلندمقام . بزرگ منزلت : و گماشتگان اورا مقید و محبوس بدرگاه آسمان جاه بیاورد. [ ند ]. (مجمل التواریخ گلستانه ص 2).
- باجاه ؛ مکین . بامنزلت . خطیر.
- باجاه و آب ؛ بامقام . بامنزلت . بابزرگی . باقدر :
ببینی فرنگیس باجاه و آب
چو ماه دو هفته بر آفتاب .
فردوسی .
چنین گفت از آن پس به افراسیاب
که ای شاه با دانش و جاه و آب .
فردوسی .
بیامد بنزدیک افراسیاب
که ای شاه بادانش و جاه و آب .
فردوسی .
که اویست هم خویش افراسیاب
هم از تخمه ٔ تور با جاه و آب .
فردوسی .
کامه و التفات کرد بمن
زان مرا جاه و آب دیدستند.
خاقانی .
- جمجاه ؛ آنکه همانند جم باشد در منزلت و مقام . جم اقتدار. جم قدر. جم مقام : پادشاه جمجاه بنظر شفقت و عطوفت در وی نگریست . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 179).
- جمشیدجاه ؛ همانند جمشید در منزلت و مقام . جمجاه .
- ذیجاه ؛ دارای عظمت و بزرگواری . (ناظم الاطباء).
- سلیمان جاه ؛ سلیمان منزلت . آنکه در رتبت و مقام همانند سلیمان باشد :
کریم دولت و دین آصف و سلیمان جاه .
(از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 2).
- عالی جاه ؛ دارای مرتبه ٔ بلند. (ناظم الاطباء) بلندمرتبه . رفیعمقام . والامقام .
- والاجاه ؛ والامقام . بلندپایه : و شاه والاجاه ، سهراب خان را برای آوردن برادر به اصفهان فرستاد. (مجمل التواریخ گلستانه حاشیه ص 24).
|| مزید مؤخر امکنه باشد: خان جاه ؛ خانقاه . خانگاه . (یادداشت مؤلف ). || طالع. بخت . اقبال . فیروزی . || دنیا. (ناظم الاطباء).
... ادامه
820 | 0
مترادف: آبرو، اعتبار، جلال، دبدبه، درجه، رتبه، شان، شكوه، شوكت، عرض، فر، مجد، مسند، مقام، منزلت، منصب
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی باستان]
مختصات: (اِ.)
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: jAh
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 9
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
dignity | eminence , pomp , eminency
ترکی
evet
فرانسوی
oui
آلمانی
ja
اسپانیایی
jajaja
ایتالیایی
già
عربی
جاه
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "جاه" در زبان فارسی به معنای مقام، مرتبه یا جایگاه است و در موضوعات مختلفی می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره می‌شود:

  1. نحوه نوشتن: کلمه "جاه" به صورت صحیح باید به همین شکل نوشته شود و هیچ‌گونه تغییر یا اضافاتی در انتها ندارد.

  2. تلفظ: "جاه" به معنای "جایگاه" و "مقام" تلفظ می‌شود و به صورت "جا" و "ه" به طور کامل ادای می‌شود.

  3. نقش‌های دستوری:

    • "جاه" می‌تواند به عنوان اسم مورد استفاده قرار گیرد و به عنوان مفعول، فاعل یا مبتدا در جملات استفاده شود.
    • همچنین می‌تواند با حرف جر به کار رود (مانند "در جاه").
  4. استفاده در اصطلاحات: "جاه" در اصطلاحات مانند "جاه و مقام" یا "آدم باجاه" به معنای شخصی با مقام یا شخصیت اجتماعی بالا مورد استفاده قرار می‌گیرد.

  5. در جملات:

    • مثال: "او در میان مردم به خاطر جاه و مقامش مورد احترام است."
    • مثال: "جاه طلبی یکی از صفات ناپسند است."
  6. زمینه‌های ادبی: "جاه" در شعر و ادبیات فارسی نیز به وفور یافت می‌شود و می‌تواند به توصیف شخصیت‌ها یا وضعیت‌های اجتماعی پرداخته شود.

به‌طور کلی "جاه" کلمه‌ای رایج و با معانی متعدد در زبان فارسی است که می‌تواند در متن‌های مختلف به کار رود.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "جاه" در جمله آورده شده است:

  1. جاه‌طلبی او باعث شد تا به مقام‌های بالای اجتماعی دست یابد.
  2. در دنیای امروز، بسیاری از افراد به دنبال جاه و مقام هستند.
  3. او به خاطر جاه‌طلبی‌هایش، روابط خانوادگی‌اش را از دست داد.
  4. از نظر او، جاه و ثروت مهم‌تر از عشق و دوستی است.
  5. جاه و نفوذش در جامعه، به او این اجازه را داد که در تصمیم‌گیری‌های مهم شرکت کند.

اگر به مثال‌های بیشتری نیاز دارید، خوشحال می‌شوم که کمک کنم!


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری