جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: آستین . (اِ)قسمتی از جامه که دست را پوشد از بن دوش تا بند دست . کُم ّ. (السامی فی الاسامی ). آستن . آستی : که آن شاه و لشکر بدین سو گذشت که از باد کژآستین تر نگشت . فردوسی . شد از کار ایشان دلش پر ز بیم بپوشید رخ به آستین گلیم . فردوسی . جهان سربه سر گفتی آهرمن است به دامن بر از آستین دشمن است . فردوسی . برهنه سر آن دخت افراسیاب بر رستم آمد دو دیده پرآب همی به آستین خون مژگان برُفت بر او آفرین کرد و پرسید و گفت . فردوسی . برآمد بَرِ کردیه پر ز درد فراوان ز بهرام تیمار خورد همان دردبندوی با او بگفت همی به آستین خون ز مژگان برُفت . فردوسی . چون آستین رنگرزان زآفت زمان برگ رزان بشاخ بر از چند رنگ شد. لامعی . به آستین خود اندر نهفته دارد زهر اگرچه پیش تو در دستها شکر دارد. ناصرخسرو. مر مرا شکّر چسان وعده کنی گرْت سنگ است ای پسر در آستین ؟ ناصرخسرو. مکن دست پیشش اگر عهد گیرد ازیرا که در آستین مار دارد. ناصرخسرو. آستین گر ز هیچ خواهی پر از صدف مشک جو، ز آهو دُر. سنائی . آستین پیرهن بنمود زن بس درشت و پروسخ بد پیرهن . مولوی . در آستین جان تو صد نامه مُدْرَج است وآن را فدای طرّه ٔ یاری نمیکنی . حافظ. در روز محنتم سر دستی گرفته است چون بهله آنکه در همه عمر آستین نداشت . ؟ || آنقدر چیز که در آستین گنجد : قلم است این به دست سعدی در یا هزار آستین درّ دری ؟ سعدی . ترسم کز این چمن نبری آستین گل کز گلبنش تحمل خاری نمیکنی . حافظ. || طریقه . راه : هرکه بر آستین دین باشد عیسی مریم آستین باشد. سنائی . || دهانه ٔ خیک و مشک و مانند آن : بگشای بشادی و فرخی ای جان جهان آستین خی کامروز بشادی فرارسید تاج شعرا خواجه فرخی . مظفری (از فرهنگ اسدی ). - آستین افشاندن (برفشاندن ، فشاندن ) ؛ بعلامت مهر یا خلوص دوستی یا عفو یا تحسین ، دست و بالتبع آستین را بحرکت آوردن : هر روز وقت صبح فشاند چو مخلصان بر آستانْش گنبد دوّار آستین چون روی همچو ماه ترا دیدبامداد افشاندبر جمال تو گلزار آستین . ابوالفتح هروی . زمانیش سودا بسر در بماند پس آنگه بعفو آستین برفشاند بدستان خود بنداز او برگرفت سرش را ببوسید و در بر گرفت . سعدی . سخن گفت و دامان گوهر فشاند بلطفی که شه آستین برفشاند. سعدی . - || اشارت کردن . اجازت دادن : بیغما ملک آستین برفشاند وز آنجا بتعجیل مرکب براند. سعدی . - || پشت پا زدن . ترک گفتن . فروگذاشتن . دامن کشیدن از. دامن برافشاندن بر. دست کشیدن از : صبح خیزان چو جان برافشانند آستین بر جهان برافشانند. سیف اسفرنگ . - || رقص . پایکوبی : تا بصبوح عشق در، محرم قدسیان شوی خیز چو صبح آستین از سر صدق برفشان . خاقانی . - آستین برزدن (برنوشتن ، مالیدن ، برچیدن ، بالا زدن ) بکاری ؛ مصمم بر آن شدن . مستعد، آماده و مهیای آن گشتن : نخستین کسی کو بیفکند کین بخون ریختن برنوشت آستین ... فردوسی . خفته مرو نیز بیش از این و چو مردان دامن با آستینْت برکش و برزن . ناصرخسرو. ایشان را استماله کرد و لشکر را که برای قتل و غارت آستین برزده و دامن چیده بودند از تعرض ممنوع فرمود و معاف . چو سنبل توسر از برگ یاسمین برزد غمت بریختن خونم آستین برزد. ظهیر فاریابی . - آستین (آستین ملال ) بر کسی افشاندن ؛ با جنبش دست و آستین کراهت و نفرت نمودن : زین آستین فشاندن بر عاشقان چه خیزد رو دامن دلی ده از چنگ غم رهائی . لنبانی . شکّرفروش مصری حال مگس چه داند این دست شوق برسر وآن آستین فشانان . سعدی . روا مدار که از دامنت بدارم دست به آستین ملالی که بر من افشانی . سعدی . تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش مگس جائی نخواهد رفت جز دکان حلوائی . سعدی . - آستین بر گناه کسی کشیدن ؛ او را عفو کردن . قلم بر جرایم او کشیدن : چو دشمن بخواری شود عذرخواه برحمت بکش آستین بر گناه . امیرخسرو. - آستین پوش ؛ خاضع. منقاد : بر درگاه تو فلک آستان بوس است و ملک آستین پوش . (راحةالصدور). - آستین گرفتن کسی را ؛ مایه ٔزیان و ضرر شدن : یک سلامی نشنوی ای مرد دین که نگیرد آخرت آن آستین . مولوی . - اشک در آستین داشتن ؛ با هر ناملائمی خرد و ناچیز گریان شدن . - تیریز کردن از آستین ؛ دست تطاول کوتاه کردن : تیریز کرد دست حوادث ز آستین چون دامن تو دید گریبان روزگار. انوری . - در آستین کردن ؛ سود بردن . نفع و فایدت بحاصل کردن : هیچ سالی نیست کز دینار سیصد چارصد از پی عرض حشم کمتر کنی در آستین . منوچهری . - کوته آستین ؛ ضعیف . ناتوان . و توسعاً، صوفی . درویش : بزیر دلق ملمع کمندها دارند درازدستی این کوته آستینان بین . حافظ. - مثل آستین رنگرز ؛ به الوان . رنگارنگ . - مشک در آستین نهفتن ؛ صفتی نیک را پوشیدن خواستن . - امثال : بر و آستین هم ز پیراهن است . فردوسی . یدک منک . هزار قبا بدوزد یکی آستین ندارد ؛ به هیچ وعده وفا نکند. sleeve كم elbise kolu manche Ärmel manga manica
کلمه "آستین" در زبان فارسی به معنای بخشی از لباس است که دستها را در بر میگیرد. در زیر به چند نکته در مورد قواعد نگارشی و استفاده از این کلمه اشاره میکنم:
جنس کلمه: "آستین" یک اسم مؤنث است. لذا هرگاه بخواهیم صفتی را برای آن بهکار ببریم، باید مطابقت جنس و شمار را رعایت کنیم. برای مثال: "آستین بلند" یا "آستین کوتاه".
جمع و مفرد: جمع "آستین" به صورت "آستینها" است. برای مثال: "آستینهاي جدید مد روز هستند".
نحوه استفاده در جملات: این کلمه میتواند در جملات به عنوان فاعل، مفعول یا دیگر اجزای جمله استفاده شود. برای مثال:
فاعل: "آستینها زیبایی خاصی دارند."
مفعول: "او آستین جدیدی خریده است."
کاربردهای مختلف: در زبان محاوره و نوشتار رسمی، این کلمه ممکن است به صورتهای مختلفی مورد استفاده قرار گیرد، اما در نوشتار رسمی، رعایت قواعد نگارشی و املایی اهمیت ویژهای دارد.
نکات املایی: حتماً هنگام نوشتن "آستین"، از استفاده غلط مانند "اُستین" پرهیز کنید، زیرا "آستین" به صورت "آ" شروع میشود و باید به این نکته توجه شود.
با رعایت این اصول میتوانید به درستی از کلمه "آستین" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "آستین" در جملات مختلف آورده شده است:
او آستینهای پیراهنش را بالا زد تا بهتر کار کند.
در روزهای سرد زمستان، همیشه از آستیندار بودن لباسهایم استفاده میکنم.
وقتی به مهمانی رفتیم، او یک پیراهن با آستینهای بلند پوشیده بود.
آستینهای این کت بسیار زیبا و شیک هستند.
بچهای که در پارک بازی میکند، آستینش را به لبهٔ سرسره چسبانده است.