جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

javān
young  |

جوان

معنی: جوان . [ ج َ ] (ص ، اِ) برنا. هر چیز که از عمر آن چندان نگذشته باشد. (آنندراج ). شاب ّ. مقابل پیر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
شدم پیر بدین سان تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پرانجوخ و تو چون خفته کمانی .
رودکی .
پیر فرتوت گشته بودم سخت
دولت تو مرا بکرد جوان .
رودکی .
از او بستد آن جوهر آنگه جوان
بدو گفت کای بانوی بانوان .
فردوسی .
جوانی بکردار تابنده ماه
بنزدیک رستم ورا دستگاه .
فردوسی .
که رامشگری دارم آنجا جوان
نوازنده ٔ رود و آرام جان .
فردوسی .
زبان برگشاد اردشیر جوان
چنین گفت کای کارکرده گوان .
فردوسی .
تعلقم بحیاتست وقت پیری بیش
که مفت باخته ام موسم جوانی را.
کلیم (از آنندراج ).
گردد اگر از شادی وصل تو جوان پیر
اندوه فراق تو کند پیر جوان را.
یغما (از آنندراج ).
|| مجازاً، تازه و نو: ملک جوان ، دولت جوان ، بخت جوان ، شهر جوان ، بلاهای جوان ، باده ٔ جوان و غیر آن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
- جوان پسند ؛ موافق طبع جوان . آنچه جوان آنرا پسندد.
- || هر کار که بعلت صعوبت آن یا بعلت مخالف حفظالصحه بودن آن زود کارمند خود را کشد، مانند طبق کشی ، کناسی ، زه تابی و غیره . بعضی مشاغل جوان پسند است ، یعنی عامل آن پیر نشود و در جوانی میرد. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا).
- جوان خاطر ؛ دارای اندیشه و فکر جوان . دارای خاطر روشن . جوان طبع :
بار دیگر ره جوان خاطر شد این مداح پیر
از ره مدح جوانبخت و جوان دولت وزیر.
سوزنی .
- جوان دولت ؛ تازه دولت . تازه بدولت رسیده :
جوان دولت و تیز و گردنکش است
گه خشم سوزنده چون آتش است .
فردوسی .
که ازجمله ٔ تاجداران روم
جوان دولتی بود از آن مرز و بوم .
نظامی .
چو دیرینه روزی سر آورد عهد
جوان دولتی سر برآرد ز مهد.
سعدی .
- جوان رنگی ؛ که رنگ جوان دارد. که بظاهر جوان است :
پیری عالم نگر و تنگیش
تا نفریبی بجوان رنگیش .
نظامی .
- جوان رویی ؛ جوان روی بودن :
از جوانی بود سیه مویی
وز سیاهی بود جوان رویی .
نظامی .
- جوان سال ؛ جوان . که در سالهای جوانی است :
هزار اشتر سیه چشم و جوانسال
سراسر سرخ موی و زردخلخال .
نظامی .
- جوان سیما ؛ جوانرو. بصورت و سیمای جوان :
تا جهان پیر جوان سیماست باد اندر جهان
رای پیرش را مدد بخت جوان انگیخته .
خاقانی .
- جوان شیر ؛ شیر جوان :
جوان شیری برآمد تشنه از راه
بدان چشمه دهان تر کرد ناگاه .
نظامی .
ز بیم سکه و نیروی شمشیر
هراسان شد کهن گرگ از جوان شیر.
نظامی .
- جوان طبع ؛ دارای طبع جوان :
نشسته خسروِ پرویز بر تخت
جوانفرّ و جوان طبع و جوانبخت .
نظامی .
- جوان عمر ؛ جوانسال . که در سالهای جوانی است :
خاصه کز گردش جهان ز جهان
آن جوان عمر رادمرد گذشت .
خاقانی .
- جوانفر ؛ دارای فرّ جوانی :
نشسته خسروِ پرویز بر تخت
جوان فرّ و جوان طبع و جوانبخت .
نظامی .
- جوان وش ؛ بسان جوان . بمانند جوان :
پیک جهان رو چو چرخ پیر جوان وش چو صبح
یافته پیرانه سر رونق فصل شباب .
خاقانی .
... ادامه
2873 | 0
مترادف: برنا، شاب، غلام، كودك، نوباوه، نوجوان، نوچه، نورسته
متضاد: پير
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [پهلوی: ĵuvān، مقابلِ پیر]
مختصات: (جَ) [ په . ] (ص . اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: javAn
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 60
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
young | youthful , adolescent , boyish
ترکی
genç
فرانسوی
jeune
آلمانی
jung
اسپانیایی
joven
ایتالیایی
giovane
عربی
شاب | جرو , طفل , غر قليل الخبرة , صغير , حديث السن , غر , حدث
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "جوان" در زبان فارسی به معانی مختلفی به کار می‌رود و قواعد خاصی برای نگارش و استفاده از آن وجود دارد. در ادامه به برخی از این قواعد اشاره می‌شود:

  1. نوشتار صحیح: کلمه "جوان" باید با "و" نوشته شود، نه "بان" یا شکاف‌های دیگر.

  2. مفاهیم و معانی:

    • جوان به معنی فردی است که در سنین جوانی (معمولاً زیر 30 سال) قرار دارد.
    • همچنین می‌تواند به عنوان صفت برای توصیف چیزهایی به کار رود که تازه و جوان هستند، مانند "جوان‌ترین درخت".
  3. قواعد صرف و نحو:

    • در جملات؛ این واژه می‌تواند به‌عنوان اسم، صفت و حتی در ترکیبات خاص به کار رود.
    • به عنوان اسم: "این جوان در مسابقه اول شد."
    • به عنوان صفت: "این باغ جوان است."
  4. استفاده در ترکیبات:

    • "جوانمرد" به معنی شخصی با فضایل انسانی.
    • "جوانی" به معنی دوران جوانی.
  5. عوامل نگارشی:

    • در نوشتار رسمی و ادبی، بهتر است با کلمات مناسب و متناسب استفاده شود. به‌عنوان مثال، "جوانان" برای اشاره به گروهی از افراد.
  6. نکات نگارشی:
    • استفاده از "جوان" در جملات می‌تواند با توجه به لحن، رسمی یا غیررسمی باشد.
    • در متون رسمی، بهتر است از ساختارهای جمله‌ای روشن و قابل فهم استفاده شود.

با رعایت این قواعد، می‌توانید به‌خوبی از کلمه "جوان" در نوشتار خود استفاده کنید. اگر سوال خاصی در این زمینه دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "جوان" در جمله آورده شده است:

  1. جوانان کشور ما باید برای پیشرفت آینده تلاش کنند.
  2. او یک جوان با استعداد در زمینه موسیقی است.
  3. جوانان نقشی مهم در تغییرات اجتماعی دارند.
  4. این کتاب به تجربیات یک جوان در سفرهایش می‌پردازد.
  5. جدیدترین تکنولوژی‌ها معمولاً توسط جوانان ابداع می‌شوند.

آیا به مثال‌های بیشتری نیاز دارید؟


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری