جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: چادر.[ دَ / دِ / دُ ] (اِ) خیمه . سایبان . بالاپوش زنان . ردا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پارچه ای که زنان برای پوشانیدن چهره و دستها و سایر اعضا و البسه بر روی همه ٔ لباسها پوشند. جامه ٔ رویین زنان . جامه ٔ بی آستین زبرین زنان که تمام سر و تن و پای و دست را از نظرها مستور دارد. پارچه ای است عریض و طویل که زنهاسر میکنند. (فرهنگ نظام ). ردای زنان . بالاپوش . پرده . حجاب . و رجوع به حجاب شود : زن از چادر غافل ماند، گوشه ٔ چادر بگشاد... پاره ای خاک در چادر بست . (سندبادنامه ص 70). در مثل میگویند: «حمام نرفتن بی بی از بی چادری است » یا «خانه نشستن بی بی از بی چادری است ». || روپوش . روبنده . حجاب . رجوع به حجاب شود. ترجمه ٔ وطاء و بدین معنی با لفظ در سرکشیدن و به چهره کشیدن و پوشیدن وبر کتف برافکندن و از پشت برکشیدن . (آنندراج ). || مطلق سرپوش . پوشش . مطلق پوشش . هر چیزی از پارچه و جز آن که جایی یا کسی یا چیزی را بپوشاند. || پارچه ٔ عریض و طویل که رختخواب در آن می بندند. (فرهنک نظام ). چادر شب . || لحاف . روپوش که هنگام خواب بر روی خود اندازند. لحاف ... هر جامه ای که بالای جامه ها باشد همچو چادر و مانند آن . (منتهی الارب ). ملحفة. چادر (منتهی الارب ) : بخسبند و یک گوش بستر کنند دگر بر تن خویش چادر کنند. فردوسی . بخفت اندران سایه بوزرجمهر یکی چادر اندر کشیده به چهر. فردوسی . بگفت این و چادر بسر برکشید تن آسانی و خواب را برگزید. فردوسی . از سنگ بسی ساخته ام بستر و بالین وز ابر بسی ساخته ام خیمه و چادر. ناصرخسرو. || خیمه . خرگاه . شادروان . سایبان . صاحب آنندراج نویسد: «در ترکی به معنی خیمه و با لفظ زدن مستعمل است ». || سفره و سماط. (ناظم الاطباء). || خرقه . (ناظم الاطباء). || آبشار. (ناظم الاطباء). || بالن . || کفن : سرانجام با خاک باشیم جفت دو رخ را به چادر بباید نهفت . فردوسی . همه دشت از ایشان تن بی سر است زمین بستر و خاکشان چادر است . فردوسی . بر چشمه تختی و مردی بر اوی بمرده به چادر نهان کرده روی . اسدی . اتحمی ؛ نوعی از چادرهای یمن . اتحمیه ؛ نوعی از چادرهای یمن . تحمه ؛ چادرهایی که بر آن خطوط زرد باشد. ازار؛چادر و شلوار. لفاع ؛ چادر یا گلیم یا گستردنی ... جرده ؛ چادر سوده و کهنه . جنینة؛ نوعی از چادر ابریشمی است . جلباب ؛ پیراهن و چادر زنان و معجر یا چادری که زنان لباس خود را بدان از بالا بپوشند. خملة؛ چادر جامه ٔ خواب دار و جامه ٔ مخمل مانند چادر و جز آن . خمیلة؛ چادر مخمل خواب دار. رداء؛ چادر. مرداة؛ چادر. ریطة؛ چادر یک لخت یا هر جامه ٔ نرم و تنک که زنان بر سر اندازند. رائطة؛ چادر یک لخت که زنان بر سر افکنند. سیح ؛ نوعی از چادر. سند؛ نوعی از چادرها. سمط؛ چادر بی آستر که بر دوش اندازند یا چادر از پنبه . شرعبی ؛ نوعی از چادرها. صیدن ؛ چادر درشت بافت . صتیة؛ چادر و جامه ای است یمنی . طیلس ؛ چادر. طیلسان ؛ چادر. طرحة؛ چادر. عصب ؛ نوعی از چادر. عطاف ؛ چادر. عاطف ؛ چادر. معطف ؛ چادر. عبعب ؛ چادر باریک و نازک از پشم شتر. غدفلة؛ چادر فراخ . فوطة؛ چادر نگارین یا چادر خط دار. قرطاس ؛ چادر مصری . تحول الکساء؛ چیزی در چادر نهاد و بر پشت برداشت آن را. کرُ؛ چادر. لوط؛ چادر. معقد؛ نوعی از چادر. ملف ؛ چادر. ملاءة؛ چادر یک لخت . ریطة؛ چادر یک لخت . مریش ؛ چادر منقش . مئزر؛ چادر. مهاصری ؛ چادری است یمنی . نصیف ؛ چادر دو رنگ . تجواز؛ نوعی از چادر منقش . التفاع ؛ چادر درخود پیچیدن . (منتهی الارب ) : پوپک دیدم بحوالی سرخس بانگک بربرده به ابر اندرا چادرکی دیدم رنگین بر او رنگ بسی گونه بر آن چادرا. رودکی . یک سو کنمش چادر یک سو نهمش موزه این مرده اگر خیزد ورنه من و چلغوزه . رودکی . بگفت این و بگشاد چادر ز روی همه روی ماه و همه مشک موی . فردوسی . ز کافورزیر اندرش بستری کشیده ز دیبا بر او چادری . فردوسی . چو پنهان شد آن چادر آبنوس بگوش آمد از دور بانگ خروس . فردوسی . چو پیدا شد آن چادر زرد رنگ از او گشت گیتی چو پشت پلنگ . فردوسی . چو شب چادر قیرگون کرد نو ز شهر و ز بازار برخاست غو. فردوسی . چو خور چادر زرد بر سر کشید بشد باختر چون گل شنبلید. فردوسی . چو خورشید از آن چادر لاجورد برآمد بپوشید دیبای زرد. فردوسی . تو گفتی که جامی ز یاقوت زرد نهادند بر چادر لاجورد. فردوسی . دویاره یکی طوق با افسری ز دیبای چین بافته چادری . فردوسی . ز دیبا کشیده برو چادری ز هرگوهری بر سرش افسری . فردوسی . هامون گردد چو چادروشی سبز گردون گردد چو مطرف خز ادکن . فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 271). سلاح یلی بازکردی و بستی بسام یل و زال زر، دوک و چادر. فرخی . تو گویی بباغ اندرون روز برف صف ناژوان و صف عرعران بسی خواهرانند در راه رز سیه موزگان و سمن چادران بپوشیده در زیر چادر همه ستبرق ز بالای سر تا به ران . منوچهری . چهل جنگی همه گرد دلاور کشیده چون زنان در روی چادر. فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص 491). پس آنگه چون زنان پوشیده چادر به پیش ویس بانو شد سراسر. فخرالدین اسعد (ویس و رامین ). مر او را گفت رامین ای برادر بپوش این راز ما را زیر چادر. فخرالدین اسعد (ویس و رامین ). بیارم ویسه را با کیش و چادر پیاده چون سگان در پیش لشکر. فخرالدین اسعد (ویس و رامین ). ز خون رخ به غنجار بند و دخور ز گرد اندر آورد چادر بسر. اسدی . چوشیر ژیان جست از افراز تخت گرفتش گلوبند و بفشارد سخت بدرید چادرش و بفکند پست دهانش بیاکند و دستش ببست . اسدی . نهالی به زیرش غلیژن بدی ز بر چادرش آب روشن بدی . اسدی . فکرت ما زیر این چادر بماند راز یزدانی برون زین چادر است . ناصرخسرو. گل سرخ نوکفته بر بار گویی برون کرده حوری سر از سبز چادر. ناصرخسرو. تسبیح میکنندش پیوسته در زیر این کبود و تنک چادر. ناصرخسرو. هر کسی را زیر این چادر درون خاطر جویا به راهی دیگر است . ناصرخسرو. زیر این چادر نگه کن کز نبات لشکری بسیارخوار و بیمر است . ناصرخسرو. مسبب چون بود پس هر کسی را که وهمش گرد او گردد چو چادر. ناصرخسرو. زیر سخن است عقل پنهان عقل است عروس و قول چادر. ناصرخسرو. یکی چادری جوی پهن و دراز بیاویز چادر ز بالای گاز. ازرقی . بر چادر کوه گازرآسا از داغ سیه نشان برافکند. خاقانی . گفتم چادر ز روی بازنگیری ؟ بکر نیی ، شرم داشتن چه مجال است ؟ چادر بر سر کشیدتا بن دامن یعنی بکرم من این چه لاف محال است ؟ از پس بکران غیب چادر فکرت بفکن خاقانیا که بر تو حلال است . خاقانی . صبح را تقدیر او از شیر چادر میدهد شام را تقدیر او از قیر معجر میکند شهاب زرگر (از لباب الالباب ج 2 ص 4 و 5). زیر چادر مرد رسوا و عیان سخت پیدا چون شتر بر نردبان . مولوی . رفت جوحی چادر و روبند ساخت در میان آن زنان شد ناشناخت . مولوی . این غول روی بسته ٔ کوته نظر فریب دل میبرد بغالیه اندوده چادری . سعدی (کلیات چ مصفا ص 741). بس قامت خوش که زیر چادر باشد چون باز کنی مادر مادر باشد. سعدی (گلستان ). 1- حجاب، سرانداز، مقنعه
2- خرگاه، خيمه، سايبان، سراپرده، مظله، شادروان tent, veil, tentage, chador خيمة، خباء، فسطاط، صيوان خيمة، الخيمة المخيخ، تظليل، خيم، سكن بخيمة، عسكر بخيمة çarşaf tchador tschador chador chador خیمه، چتر، سایبان، توجه، ساباط، پرده، نقاب، خمار، وسایل چادر
کلمه "چادر" در زبان فارسی به معنای سرپناه یا پوشش معلق است که معمولاً از پارچه یا سایر مواد ساخته میشود. در اینجا به چند نکته گرامری و نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میکنم:
نوع کلمه: "چادر" یک نام (اسم) است و به همین دلیل میتواند به عنوان فاعل، مفعول یا مضاف إليه در جملات استفاده شود.
صرف و نحو: این کلمه در جملات میتواند به شکلهای مختلفی ظاهر شود:
فاعل: چادر در باد تکان میخورد.
مفعول: او چادر را برپا کرد.
مضاف: رنگ چادر زیبا است.
جمعسازی: جمع "چادر" به شکل "چادرها" است.
مثال در جمع: چادرها در کمپ برپا شدهاند.
مفاهیم مرتبط: ممکن است این کلمه به صورت مجازی یا ترکیبی در عبارات مختلف مانند "چادر مسافرتی" یا "چادر عشایری" استفاده شود.
نحوه نوشتار: این کلمه به صورت "چادر" نوشته میشود و باید از استفاده از املای اشتباه مانند "چادَر" (با 'ر' بزرگ) خودداری کرد.
نقطهگذاری: در جملاتی که "چادر" در وسط یا انتهای جمله قرار میگیرد، باید نکات نگارشی مانند فاصله و علامتگذاری رعایت شود.
با رعایت این نکات، میتوانید به درستی از کلمه "چادر" در نوشتههای خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "چادر" در جمله آورده شده است:
ما برای سفر به کوهستان چادر برداشتیم تا در شب در آن استراحت کنیم.
در جشنوارهای که برگزار شد، افراد زیادی در چادرهای رنگی camp زدند.
چادر بچهها در حیاط خانه به عنوان محلی برای بازی و تفریح ساخته شده بود.
هنگام بارش باران، چادر ما به خوبی از ما در برابر آب محافظت کرد.
چادرهای بافتنی در بازار شب از زیبایی خاصی برخوردار بودند و مورد توجه همه قرار گرفتند.