جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: حاجب . [ ج ِ ] (ع اِ) اَبرو. برو. استخوان ابرو مع گوشت و موی . موی ابرو. و هما حاجبان . ج ، حواجب . قوس حاجب ؛ خم ابرو، کمان ابرو. (منتهی الارب ). || و قوس حاجب بن زرارة که بدان مثل زنند. رجوع به حاجب بن زراره شود. || بازدارنده . حاجز. مانع. پوشنده ٔ چیزی . || پرده دار. آنکه مردمان را باز دارد از درآمدن . چوبدار. خرم باش . دربان . حداد. سادن . بواب . قاپوچی . آذن . ج ، حَجَبه . حُجّاب : مر حاجب شاه و شاه را نیکو خواه . منوچهری . که مرا داد رازدار خدای حاجب کردگار بنده نواز. ناصرخسرو. ندیم و حاجب و جاندار و دستور همه رفتند و خسرو ماند و شاپور. نظامی . حاجب درگاه تو منع نداند که چیست هر که رود گو برو هر که رسد گو بیا. فیضی . این کلمه در تاریخ بیهقی مکرر آمده است : و کارها همه برغازی حاجب میرفت .... این قراتکین نخست غلامی بود امیر را به هرات نقابت یافت و پس از نقابت حاجب شد... در پیش امیر مسعود بودندی با حاجبی که نامزد بود.... با حاجب نوبت شغلی داشت ... وحاجب پنداشت که هر یکی را بیستگان چوب فرموده است ، یکی را بیرون خانه فرو گرفتند و چون سه چوب بر آن بزدند بانگ برآورد. امیر گفت هر یکی را یکی چوب فرموده بودیم و آن نیز بخشیدیم ... و چند حاجب با کلاه سیاه و با کمربند در پیش و غلامی سی در قفا... حسن سهل با بزرگئی که او را بود در روزگار خویش مر اِشناس را پیاده شد حاجبش او را دید که میرفت ... و ژکیدن و گفتارآن قوم بحاجب میرسانیدند و او میخندیدی و از آن باک نداشتی ... حسن بدید گریستن حاجب را و چیزی نگفت ، چون بخانه بازآمد. حاجب را گفت چرا می گریستی ؟... و غلامی را از آن خواجه احمدحسن به حاجبی نامزد کردند با قبای رنگین که حاجب خواجگان را در برسیاه رسم نباشد... خواجه احمدحسن و دو حاجب دیگر با وی بودند... بوسهل زمین بوسه داد و برفت او را دو حاجب ... بجامه خانه بردند... حاجب بازگشت و امیر بونصر مشکان را بخواند... معتصم گفت بخانه ٔ افشین رو با مرکب خاص ما و بودلف بسرای بو عبداﷲ باز بر... که رسول می آید بدین خدمت ، سبکتکین پیش تا رسول و نامه رسید بوعلی و ایلمنگو را با حاجبی از آن خویش بغزنی فرستاد... چون قصد ری کرد و بگرگان رسید و حاجب فاضل عم خوارزمشاه آنجا آمد... القبض علی اریارق الحاجب ... و حاجبش را [ اریارق ] التون تکین امیرک تکین با خود یار کرد... چون اریارق را ببستند و غلامان و حاجبش با حاشیتش دربشوریدند... سوی حاجبش پیغامی و دلگرمی سخت نیکو بود... چون عبدوس این پیغام بگذارد آبی بر آتش آمد و حاجب و غلامانش زمین بوسه دادند این فتنه در وقت بنشست ... و سه از آن حاجب جامه دار یا رق تغمش ... و در نهان حاجبش را طغرل که وی را عزیزتر از فرزند داشتی بفریفتند بفرمان سلطان ... یوسف بسیار شادی کرد و بسیار بخشید خادمان را و بسیار صدقه داد و این غلام را برکشید و حاجب او شد... خواجه بر اثر وی پیغام داد بر زبان حاجب خود که فرمان عالی چنان است که فرزند تو پسرت اینجا ماند... حاجب را حقی نیکو گذارد و باز گردانید... حاجب بدیوان ما آمد و پسران نیازی قودقش را که این شغل بدیشان مفوض بودی بخواند. هر دو حاجب خویش راآلتونتاش و اسفتکین بحراست خزائن زر و سیم و دیگر رغائب بازداشت ... چند حاجب و سرهنگان این پادشاهان باخیلها... و مقدم پیلبانان مردی بود چون حاجب ابوالنصر. و پس از این هر روزی کوتوالی قلعه ٔ غزنی شغلی با نام که بر سم وی است حاجبی از آن وی بنام قتلغ تکین آن را راست میدارد. چنانکه اینک در باب حاجب ساخته است ... رای نیکو را در باب حاجب که مر ما را بمنزله ٔ پدر است و عم تباه گردانید.... شک نیست که معتمدان حاجب این حال تقریر کرده باشند... اکنون بعاجل الحال فرزند حاجب را، ستی ، ولدی و معتمدی نواختی تمام ارزانی داشتیم ... اگر تا این غایت نواختی بواجبی از مجلس بحاجب نرسیده است اکنون پیوسته بخواهد بود... حاجب بوالنصربازوی رسول گرفت وی را از میان صفه نزدیک تخت آورد و بنشاند... روزی سخت با شکوه بود و حاجبی چند... بلکاتکین حاجبی را اشارت کرد... حاجب بلکاتکین از وی بستد و حاجب بونصر را داد تا پیش امیر بنهاد... و حاجب بلکاتکین بازوی وی بگرفت و نزدیک تخت بنشاند... امیر گفت مظفر را چرا کشتید گفتند فرمان خدواند رسید به زبان حاجبی ... || نوعی از ردیف است که قبل از قافیه واقع شود یا میان هر دو قافیه و هر مصرع بیت ذوقافیتین حائل گردد. (غیاث ). حاجب و محجوب را در لغت قبل به اصطلاح شرع شناختی . اما در نزد شعرا، در منتخب تکمیل الصناعه آید که : حاجب عبارتست از کلمه ای یا بیشتر که مستعمل باشد در لفظ و قبل از قافیه ٔ اصلی به یک معنی تکرار یابد. و یا چیزی که در حکم این مستعمل باشد. مثال اول لفظ «از یار» در این بیت : هر چند رسد هر نفس از یار غمی باید نشود رنجه دل از یار دمی . مثال دوم لفظ «در» در این بیت : زده عشق تو آتشم در جان سوخت جانم بوصل کن درمان . و اگر حاجب در میان دو قافیه واقع شود الطف آید مثاله . بیت : ای شاه زمین برآسمان داری تخت سست است عدو تا توکمان داری سخت . و شعری که مشتمل باشد بر حاجب آن را محجوب و رعایت تکرار حاجب واجب نیست بلکه مستحسن است . حاجب در ردیف از مخترعات شعرای عجم است و نزد فصحای عرب معتبر نیست . و در مجمع الصنایع آرد: که بعضی حاجب را بمعنی ردیف و محجوب را بمعنی مردف (بتشدید دال ) اطلاق کنند. || اول خورشید. (مهذب الاسماء). کرانه ٔ آفتاب که نخست بر می آید. (منتهی الارب ). تیغ خور. || کرانه ٔ هر چیز. (منتهی الارب ). 1-اسم
2- پرده، حجاب،
3- بواب، پردهدار، دربان
4- حايل، رادع
5- ابرو curtain, chamberlain, doorkeeper, eyebrow, porter, pain ستارة، ستار، حجاب، رفع الستار، جزء من جدار، ستار المسرح، نهاية المشهد hacib hajib hadschib hajib hajib دیوار، مانع، جدار، پیشکار، ناظر، رئیس خلوت، دربازکن، خط ابرو، گچبری هلالی بالای پنجره، اب رو، باربر، حمال، ابجو، آبجو پورتر
ستارة|ستار , حجاب , رفع الستار , جزء من جدار , ستار المسرح , نهاية المشهد
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "حاجب" در زبان فارسی معانی و کاربردهای متفاوتی دارد. در زیر به چندین نکته نگارشی و قواعد مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
چگونه نوشته میشود: کلمه "حاجب" باید به همین شکل نوشته شود و به هیچ عنوان نباید حروف آن تغییر کند.
ابزار تجزیه و تحلیل: "حاجب" به معنای کسی است که در مقابل شخصی دیگر ایستاده و او را نگهمیدارد یا مانع ورود دیگران میشود. همچنین به معنای شخصی که مقام و جایگاه مهمی دارد و در دربارها و محافل اجتماعی مسؤولیتهایی را عهدهدار است.
سهولت در خواندن: در نوشتار، فاصله و چیدمان جملات طوری باشد که خوانایی حفظ شود. بهتر است این کلمه در جملات به دقت و در زمینه مناسب به کار رود.
جنس و عدد: "حاجب" یک اسم غیرمؤنث است و در صورت جمع به "حاجبان" تغییر مییابد. لذا در موقعیتهای مختلف باید به جنس و عدد دقت شود.
نقش دستوری: "حاجب" معمولاً به عنوان اسم فاعل یا اسم مفعول در جملهها به کار میرود. به عنوان مثال:
حاجب در دربار حضور داشت.
او به عنوان حاجب در محفل جشن شرکت کرد.
جملات مرکب: در جملات پیچیده و مرکب، سعی کنید از کلمه "حاجب" در جایگاه مناسب و با معنای درست استفاده کنید تا از ابهام جلوگیری شود.
با رعایت این نکات، میتوان از کلمه "حاجب" به درستترین شکل ممکن بهرهبرداری کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "حاجب" در جمله آورده شده است:
حاجب پیوند بین دو دنیای متفاوت است و میتواند به ما کمک کند تا از یک دنیا به دنیای دیگر منتقل شویم.
در دوران قدیم، برخی از افراد به عنوان حاجب در دربار خدمت میکردند و وظیفه داشتند تا ورودی را کنترل کنند.
حاجب چشم، نقش مهمی در محافظت از چشمها در برابر گرد و غبار دارد.
او به عنوان حاجب در مراسم رسمی حاضر شد و وظیفهاش استقبال از مهمانان بود.
در ادبیات فارسی، حاجب به عنوان نمادی از نگهبانی و محافظت از اسرار شناخته شده است.
اگر سوال دیگری دارید یا به مثالهای بیشتری نیاز دارید، لطفاً بفرمایید!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: دیوار، مانع، جدار، پیشکار، ناظر، رئیس خلوت، دربازکن، خط ابرو، گچبری هلالی بالای پنجره، اب رو، باربر، حمال، ابجو، آبجو پورتر