جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

hāsed
hassan  |

حاسد

معنی: حاسد. [ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حسد. رشگن . رشک برنده . رشک بر. حسدبرنده . حسود. صاحب حسد. حسدکننده . حقود. بدخواه . (دهار) (مهذب الاسماء). آنکه زوال نعمت غیر را تمنی کند. تمناکننده ٔ زوال نعمت کسی . باثر. (منتهی الارب ). ج ، حاسدون . حاسدین . حُسَّد. حُسّاد. حَسَدة : قُل اعوذ برب الفلق ... و من شَرّ حاسد اِذا حَسَدَ. (قرآن 1/113- 5).
اندی که امیر ما باز آمد پیروز
مرگ از پی دیدنش روا باشد و شاید
پنداشت همی حاسد کو باز نیاید
باز آمد تا هر شفکی ژاژ نخاید.
رودکی .
دلمان چو آب با می تن چون بهار بادی
از بیم چشم حاسد کش کنده باد باهک .
بوشعیب (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
با سهم تو آن را که حاسد تست
پیرایه کمند است و جلد کمرا.
منجیک (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
دو چیز را ز برای دو تن نهاده مقیم
ز بهر ناصح تخت و زبهر حاسد دار.
فرخی .
ای عوض آفتاب روز و شبان تاب تاب
تو بمثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد.
منوچهری .
مرا گفت ای ستمکاره بجانم
بکام حاسدم کردی و عاذل .
منوچهری .
حاسد چو بیش باشد بهتر رود سعادت
چون باد بیش باشد بهتر رود سماری .
منوچهری .
حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین
داد مظلومان بده ای عز میرمؤمنین
شیر نر تنها بود هر جا و خوکان جفت جفت
ما همه جفتیم و فرداست ایزد جان آفرین
حاسدم برمن همی پیشی کند، این زو خطاست
بفسرد چون بشکفد گل پیش ماه فرودین
حاسدم خواهد که او چون من همی گرددبفضل
هر که بیماری دق دارد، کجا گردد سمین
حاسدم گوید چرا بر من بیک گفتار من
کوژ گشتی چون کمان و تیر گشتی در کمین
کوژ گشتن با چنان حاسد بود از راستی
باژگونه ، راست آید نقش کوژ اندر نگین
حاسدم گوید ببردی دوستانم را زمن
دوستان را خود بر ابرو بود از وی خم و چین
مردم دانا نباشد دوست او یک روز بیش
هر کسی انگشت خود یک ره کند در زولفین
حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه
اینت بغضی آشکارا، اینت جهلی راستین
هر کجا باغی بود آنجا بود آواز مرغ
هر کجا مرغی بود آنجا بود تیر سفین
حاسدم گوید که ما پیریم و تو برناتری
نیست با پیران بدانش مردم برنا قرین
گر بپیری دانش بدگوهران افزون شدی
روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین
حاسدم گوید چرا خوانند کمتر شعر من
ز آن تو خوانند هر کس هم بنات و هم بنین
شعر من ماء معین و شعر تو ماء حمیم
کس خورد ماء حمیمی چون بود ماء معین ؟
حاسدم گوید چرا تو خدمت خسرو کنی
روبهان را کرد باید خدمت شیر عرین
پیلبان را روزی اندر خدمت پیلان بود
بندگان را روزی اندر خدمت شاه زمین
حاسدم خواهد که شعر او بود تنها و بس
بازنشناسد کسی بربط ز چنگ رامتین
نه همه حکمت خدا اندر یکی شاعر نهاد
نه همه بویی بود در نافه های مشک چین
شاعری تشبیب داند شاعری تشبیه و مدح
مطربی قالوس داند، مطربی شکر نوین
حاسدم گوید چرا در پیشگاه مهتران
ما ذلیلیم و حقیر و تو امینی و مهین
قول او بر جهل او، هم حجت است و هم دلیل
فضل من بر عقل من هم شاهد است و هم یمین
حاسدا هرگز نبینی ، تا تو باشی ، روی عقل
دوزخی هرگز نبیند روی و موی حورعین
حاسدا تو شاعری و نیز من هم شاعرم
چون ترا شعر ضعیف است و مرا شعر سمین
شعر تو شعر است ، لیکن باطنش پر عیب و عار
کرم بسیاری بود در باطن در ثمین
شعر ناگفتن به از شعری که باشد نادرست
بچه نازادن به از ششماهه افکندن جنین .
منوچهری .
نداشت سود از آن کآینه ی ْ سعادت او
گرفته بود ز گفتار حاسدان زنگار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
حاسد امروز چنین متواری گشته است و خموش . (تاریخ بیهقی ). حاسدان را هرگز آسایش نباشد. (تاریخ بیهقی ). پدر ما [ مسعود ] خواست که وی را ولیعهدی باشد... تا آن کار بزرگ با نام ماراست شد و پس از آن حاسدان و دشمنان دل او را بر ماتباه کردند... ما را بمولتان فرستاد. (تاریخ بیهقی ). و چون خواجه ٔ بزرگ احمد دررسید مقررتر گردانید تا باد حاسدان یکبارگی نشسته آمد. (تاریخ بیهقی ). نبایدکه حاسدان دولت را که کار این است که جهد خویش میکنند که دل مشغولیها می افزایند سخنی پیش رفته باشد. (تاریخ بیهقی ). و در نعمتها و نواختهای گونه گونه و جاه و نهاد وی نگردند اندر آنچه حاسدان و متسوقان پیش وی نهند. (تاریخ بیهقی ). جهد کرده آید تا بناهای افراشته در دوستی را افراشته تر کرده آید تا از هر دو جانب دوستان شادمانه شوند و حاسدان بکوری .... روزگار کران کنند. (تاریخ بیهقی ). پسر تاش را از خاصگان خود کرد که چون او سه چهار تن نبودند در سه چهار هزار غلام ، و او را حاسدان و عاشقان خاستند. (تاریخ بیهقی ). در این میانه عبدوس را بخواند و انگشتر خویش بدو داد و امانی بخط خود نبشت و پیغام داد که حاسدانت کار خود بکردند. (تاریخ بیهقی ). و حاسدان و دشمنان ما که بحیلت و تعریض اندر آن سخن پیوستند ایشان را بانگ بر زد و ما صبر میکردیم . (تاریخ بیهقی ). اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب وی این است که ... (تاریخ بیهقی ). تا آنگاه که مضربان و حاسدان دل آن خداوند [ محمود ] را... بر ما [ مسعود ] درشت کردند. (تاریخ بیهقی ). حاسدی مجال فساد یافته است . (تاریخ بیهقی ).
تیر عزمت که خست حاسد را
سپر از دیده و جگر باشد.
مسعودسعد.
ناصح ناصح تو برجیس است
حاسد حاسد تو کیوان است .
مس
عودسعد.
از آن که آتش تیغ و صهیل مرکب تو
دوچشم حاسد کور و دو گوش کردارد.
مسعودسعد.
حاسد او گفت کآید هر فرازی را نشیب
ناصح او گفت آید هر نشیبی را فراز.
سوزنی .
خسک شود مژه دردیدگان حاسد او
در آن زمان که بوی بنگرد بچشم حسد.
سوزنی .
حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد
آبدندان تر از او کس نتوان یافت بباز.
انوری .
بر امید کلاه دولت تو
حاسدان را قبا نمد مرساد.
خاقانی .
کشتن حاسد ترا درد حسد نه بس بود
کو بخلاف جستنت دارد امید مهتری .
خاقانی .
گر چه حاسد بخاطرم زنده ست
خاطرم کشت خواهد او را زار.
خاقانی .
گرفتم کآتش نابست قدح حاسدان در وی
چو آتش نام او داند کجا سوزاند اندامش .
خاقانی .
عقل بکر است و اختران ثیّب
ثیّبانند حاسدابکار.
خاقانی .
عالمی کز ابر جودش در بهار نعمتند
حاسدان را صاعقه در خانمان افشانده اند.
خاقانی .
اگر حاسدان بغرض گویند که این شتر است و گرفتار آیم کرا غم تخلیص من باشد. (گلستان ).
... ادامه
443 | 0
مترادف: بدانديش، بدخواه، بدسگال، حسود، رشكين
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم، صفت) [عربی، جمع: حُسّاد]
مختصات: (سِ ) [ ع . ] (اِفا.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: hAsed
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 73
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
hassan
ترکی
kıskanç
فرانسوی
jaloux
آلمانی
eifersüchtig
اسپانیایی
celoso
ایتالیایی
geloso
عربی
حسان
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه «حاسد» در زبان فارسی به معنی کسی است که به مال، مقام یا خوبی‌های دیگران حسادت می‌ورزد. در مورد این کلمه و نکات نگارشی و قواعد مربوط به آن، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  1. نحو و ساختار جمله:

    • «حاسد» می‌تواند به عنوان فاعل، مفعول یا صفت در جمله استفاده شود. مثلاً:
      • «او یک حاسد است.» (فاعل)
      • «من از حاسدها دوری می‌کنم.» (مفعول)
      • «حسادت او بسیار آزاردهنده است.» (صفت)
  2. ترکیبات و جملات:

    • این کلمه می‌تواند با دیگر واژه‌ها ترکیب شود و جملات پیچیده‌تری بسازد:
      • «حسادت او نسبت به موفقیت‌های دیگران باعث از بین رفتن دوستی‌ها می‌شود.»
  3. علامت گذاری:

    • در متون فارسی، «حاسد» می‌تواند همراه با علائم نگارشی دیگر مانند ویرگول، نقطه و غیره استفاده شود. مثلاً:
      • «باید از حاسدها احتیاط کرد، زیرا ممکن است به روابط آسیب بزنند.»
  4. نکات املایی:

    • شکل صحیح نوشتن کلمه «حاسد» با «ح» و «س» و بدون هیچ تغییر و قطع دیگری باید رعایت شود.
  5. تلفظ:

    • تلفظ صحیح این کلمه به صورت [hâsed] است.
  6. جایگاه در متن:
    • در متون ادبی و اخلاقی، «حاسد» به عنوان مفهوم منفی مورد استفاده قرار می‌گیرد و می‌تواند نشان‌دهنده ویژگی‌های منفی فرد باشد.

با توجه به کاربردهای مختلف کلمه «حاسد» می‌توان در نوشتار خود از آن به درستی استفاده کرد و به تأثیرات آن در بیان معنی و مفهوم دقت کرد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "حاسد" در جملات مختلف آورده شده است:

  1. همیشه از موفقیت‌های او خوشحال بودم، اما بعضی‌ها به خاطر حاسد بودنشان، او را زیر سؤال می‌بردند.
  2. احساس حاسد بودن هیچ‌گاه به انسان کمک نمی‌کند، بلکه تنها باعث ناراحتی خود فرد می‌شود.
  3. یک حاسد همیشه سعی می‌کند دیگران را از موفقیت‌هایشان محروم کند.
  4. او به عنوان یک حاسد شناخته می‌شد و هیچ‌گاه نمی‌توانست از خوشحالی دیگران لذت ببرد.
  5. حاسد بودن نشانه عدم اطمینان به خود است و باید بر روی بهبود خود تمرکز کرد.

امیدوارم این جملات مفید واقع شوند!


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری