جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

xāye
testicle  |

خایه

معنی: خایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) خصیه ٔ انسان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (دهار). گند. جند. تخم . بیضه . دنبلان ، طملان :
بلیف خرما پیچیده بینمت همه تن
فشرده خایه به انبر بریده کیربگاز.
منجیک .
عجب آید مرا ز تو که همی
چون کشی آن کلان دو خایه ٔ فنج .
منجیک .
که زین خایه گرمایه بیرون کنم
ز پشت پدر خایه بیرون کنم .
فردوسی .
بجایی شد و خایه ببرید پست
برو داغ بنهاد و او را ببست .
فردوسی .
بخایه نمک بر پراگند زود
بحقه درآکند بر سان دود
هم اندر زمان حقه را مهر کرد
بیآمد خروشان و رخساره زرد.
فردوسی .
برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش
زهارها شده پر گوه و خایه ها شده غر.
لبیبی .
و این ستوربان خایه او [ مهتدی خلیفه ] را بیفشردتا بمرد. (مجمل التواریخ و القصص ).
سوزنی تیز در گرفته بچنگ
کرده زی خایه های خویش آهنگ .
سنائی .
- بخایم ؛ در تداول عامه وقتی کسی را مطلبی از دست رفته باشد چون به او بگویند که فلان چیز را از دست دادی او اگر در جواب گفت «بخایم » یا «بخایت » یا «بخایه ٔ پسرم » کنایه از این است که من را توجه به فلان چیز نیست و از دست رفتن آن اثری ندارد.
- دوخایه ؛ بیضتین . خصیتین . انثیین . انثیان .
- نیم خایه ؛ آنکه یکی از بیضتین او را در آورده باشند.
|| نیمکره و مجازاً فلک .
آن خایهای زرین از سقف نیم خایه
سیماب شد چو بر زد سیماب آتشین سر.
خاقانی .
- امثال :
بخایه ٔ اسب حضرت عباس ؛چون از کسی چیزی فوت شود و به او تذکر دهند او در جواب گوید بخایه ٔ اسب حضرت عباس از جواب او فهمیده میشود که این فوت او را اثری ندارد.
خایه ٔ حلاج بودن ؛ لرزان بودن .
فلانی خایه ٔ چپ فلان کس است ؛ بیشتردر محاوره ٔ لوطیان بکار رود و به معنی آن است که فلانی پیش او بسیار اعتبار دارد.
فلانی خایه ٔ چپ فلان کس نیست ؛ در محاوره ٔ لوطیان خطابی است برای توهین کسی .
|| تخم و بیضه ٔ هر جانور. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
چو گشتاسب آن اژدها را بدید
کمان را بمالید و اندر کشید
چو نزدیک اسب اندر آمد ز راه
سرونی بزد بر سرین سیاه
که از خایه تا ناف او بر درید
جهانجوی تیغ از میان برکشید.
فردوسی .
سیه چشم و بور ابرش و گاودم
سیه خایه و تند و پولاد سم .
فردوسی .
و از اسپان خنگ آن به که پس سر و ناصیه و پا و شکم و خایه و دم و چشمها همه سیاه بود. (نوروزنامه ). اگر خایه ٔ بزکوهی را که خصیةالابل خوانند خشک کنند و بخورد مارگزیده دهند نجات یابد. (برهان قاطع).
- امثال :
مگسهای خایه ٔ خر را می شمردم ؛ کنایه از بیکاری و کار معین نداشتن است .
|| کونه (یعنی گلوله هایی که در بن پاره ای گیاهان باشد چون کلم و چغندر و غیره ) : خایه ٔ کرنب را بتازی قنبیط گویند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی )... اَلقُنَّبیط؛ خایه ٔ کرنب . (مهذب الاسماء). || خایسک که به معنی چکش است . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) :
با اجل بر زدن چگونه بود
خایه ٔ مرغ و خایه ٔ سندان .
حکیم نزاری (از انجمن آرای ناصری ).
|| هرچه بشکل تخم مرغ باشد :
بر آن برنهادند سالی که شاه
ستاند ز قیصر بهر مهر ماه
ز زر خایه ٔ ریخته صدهزار
ابا هریکی گوهر شاهوار
زره بود و دیبای پرمایه بود
ز زر کرده آکنده صد خایه بود.
فردوسی .
ز سیم سره خایه صدبار هشت
که هریک بمثقال صد بر گذشت .
(گرشاسب نامه ).
|| بیضه ٔ مرغ . تخم مرغ . تخم ماکیان . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ). مرغانه . چوزی . خاگ :
تذرو تا که همی در خرند خایه نهد
گوزن تا همی از شیرپرکند پستان .
بوشکور بلخی .
دیگر سال دعا کرد موسی گفت این خواسته های ایشان سنگ گردان . خدای عزوجل آن رحمت ایشان از درم و دینار و از غله و از هر چیز که از درخت برآمدی و از زمین برستی آن سال همه سنگ گردانیدتا خایه که از مرغ بیفتادی سنگ گشتی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
بگاه سایه بر او تذرو خایه نهد
بگاه شیب بدرد کمند رستم زال .
منجیک .
بیاورد خوانی بر شهریار
برو خایه و تره ٔ جویبار.
فردوسی .
که مرغی که زرین همی خایه کرد
بمرد و سرباربی مایه کرد.
فردوسی .
چنین گفت داننده دهقان سغد
که برناید از خایه ٔ باز جغد.
فردوسی (از اسدی ).
شود خایه در زیر مرغان تباه
هرآنگه که بیدادگر گشت شاه .
فردوسی .
جوان رفت و آورد خایه دویست
به استاد گفت ای گرامی مایست .
فردوسی .
خورش زرده ٔ خایه دادش نخست
بدان داشتش چند گه تن درست .
فردوسی .
آبی چو یکی جوژ گک از خایه جسته .
چو نم جوجگکان از تن او موی برسته .
منوچهری .
گرز او مغفر چون سنگ صلایه شکند
در سرش مغز چو خایسک که خایه شکند.
منوچهری .
در باغ بگذاشتند و خایه و بچه کردند و بهرات از ایشان نسل پیوست . (تاریخ بیهقی ) و بخانه مادر گنبدی [طاوسان ] خایه و بچه کرده بودند. (تاریخ بیهقی ). مرغان گردانیدن گرفتند و خایه و گواژه و آنچه لازم روز مهرگان است . (تاریخ بیهقی ).
از آن مرغ هر کس چنین کرد یاد
که چون آشیان کرد و خایه نهاد.
(گرشاسب نامه ).
چهل دردیگر همه نابسود
که هریک مه از خایه ٔ باز بود.
(گرشاسب نامه ).
ا
ندیشه کن یکی ز قلمهای ایزدی
در نطفه ها و خایه ٔ مرغان و بیخ و حب .
ناصرخسرو.
بچه ٔ مرغ خانگی آن ساعت که از خایه بیرون آید دانه خورد و بدود. (از جامع الحکمتین ناصرخسرو).
در خسروی و شاهی مانند او که باشد
هرخایه نیست گوهر هرچشمه نیست کوثر.
معزی .
چون شتر مرغ نه چو مردم حر
بار را مرغ و خایه را اشتر.
سنائی .
دو خایه کردو بلغده شد و هم اندر رفت
شکست و ریخت هم آنجاسپیده و زرده .
سوزنی .
با سری چون خایه از خایه برون آورد سر
طرفه مرغی لکلک و زان طرفه تر لکلک بچه .
سوزنی .
گنج خانه ٔ هشت خلد و نه فلک دادم بدو
داده ٔ او چیست با من پنج خایه ٔ روستاست .
خاقانی .
بخایه های بط از نان خورده در دامن
بشیشه های بلور از خیو بشکل حباب .
خاقانی .
نهاد از حوصله زاغ سیه پر
بزیر پرطوطی خایه ٔ زر.
نظامی .
زمانه دگرگونه آیین نهاد
شد آن مرغ کو خایه زرین نهاد.
نظامی .
مرغی که آن خایه میکرد بمرد. (از تاریخ گزیده ).
کرک داند نهفتن خایه .
(اوحدی ).
بر عروست بد گمان گشتن نباید بهر انک
ماکیان چون نیک باشد خایه گردد بی خروس .
علی شطرنجی .
نمی خیزد هما از خایه ٔ خاد.
حاجی سیدنصراﷲتقوی .
|| خواجه سرا. خصی . (ناظم الاطباء). || تخم جانورانی که بچه ٔ آنها از آن بیرون می آید. چون «خایه ٔ مور» که به عربی «مازن » می گویند و «خایه ٔ مله خ » که به عربی سراة می نامند.
... ادامه
4048 | 0
مترادف: 1- بيضه، تخم، خصيه، گند 2- تخممرغ، خاگينه
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [پهلوی: hāyīk]
مختصات: (یِ) [ په . ] (اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: xAye
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 616
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
testicle | testis
ترکی
hay
فرانسوی
khayé
آلمانی
khaye
اسپانیایی
khaye
ایتالیایی
khaye
عربی
خصية | الخصية
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه «خایه» در زبان فارسی به معنای «بیضه» است و به‌طور غیررسمی یا عامیانه استفاده می‌شود. در نگارش این کلمه و استفاده از آن، چند نکته مهم وجود دارد:

  1. رسمی یا غیررسمی: این کلمه معمولاً در متن‌های علمی یا رسمی استفاده نمی‌شود و بیشتر در محاورات عامیانه به کار می‌رود. در متون رسمی، بهتر است از معادل‌های رسمی‌تری مثل «بیضه» استفاده کنید.

  2. رعایت ادب و احترام: هنگام استفاده از این کلمه در گفتگو یا نوشتار، توجه به موقعیت و احساسات مخاطب اهمیت دارد. از آنجا که این کلمه ممکن است بار معنایی و فرهنگی خاصی داشته باشد، باید در انتخاب زمان و مکان استفاده از آن دقت کنید.

  3. نوشتار درست: نگارش صحیح کلمه «خایه» است و باید در متن به‌درستی و بدون اشتباه تایپی نوشته شود.

  4. نکات نگارشی: اگر این کلمه بخواهد در متنی استفاده شود، باید به قوانین کلی نگارش فارسی نیز توجه شود، مانند رعایت علائم نگارشی، ترتیب جملات و غیره.

در نهایت، استفاده از این کلمه بستگی به بافت فرهنگی و اجتماعی گفت‌وگو دارد و باید با احتیاط و دقت انجام شود.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته، در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "خایه" در جمله آمده است:

  1. در قدیم، برخی از مردان برای تقویت بنیه خود از خوراکی‌هایی استفاده می‌کردند که به سلامت خایه‌ها کمک می‌کرد.
  2. نظریه‌های مختلفی درباره‌ی تأثیر عوامل محیطی بر سلامت خایه‌ها وجود دارد.
  3. پزشکان توصیه می‌کنند که در صورت مشاهده هرگونه تغییر غیرعادی در خایه‌ها، به سرعت به مراکز درمانی مراجعه کنید.

لطفاً توجه داشته باشید که این کلمه ممکن است در بعضی از فرهنگ‌ها یا زمینه‌ها غیررسمی یا نامناسب تلقی شود.


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری