جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

xadiv
Khedive  |

خدیو

معنی: خدیو. [ خ ِ / خ َ ی ْ وْ ] (اِ) پادشاه . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ). شاه . ملک . سلطان . (یادداشت بخط مؤلف ). در لغت فرس آمده «خدیو» خداوند بود. و از این جهت گویند کشورخدیو و کیهان خدیو :
سیامک بدست خود و رای دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو.
فردوسی .
ز هر جای کوته کنم دست دیو
که من بود خواهم جهان را خدیو.
فردوسی .
وگر زین سان شوی بر خود خدیوی
وگر زین سان نئی رو رو که دیوی .
ناصرخسرو.
بس که و بطراز ثنای او که بر آن
خدیو اعظم خاقان اکبر است القاب .
خاقانی .
ای خدیو ماه رخش ای خسرو خورشیدچهر
ای پل بهرام زهره ای شه کیوان دها.
خاقانی .
بعدل تو کی تویی نایب از خدا و خدیو
بفضل تو که تویی تائب از شرور و شراب .
خاقانی .
مرا خدیو جهان دی مراغه ای می خواند
ولیک هیچ بدان نوع طبعداعی نیست .
خاقانی .
در خدمت این خدیو نامی
ما اعظم شأنک ای نظامی .
نظامی .
خدیو زمین پادشاه زمان
مه برج دولت شه کامران .
حافظ.
- ترکان خدیو ؛ پادشاه ترکان . سلطان ترکها :
چو ارجاسب بشنید گفتار دیو
فرودآمد از گاه ترکان خدیو.
فردوسی .
- کشورخدیو ؛ پادشاه مملکت . پادشاه کشور :
یکی زشت را کرد کشورخدیو
که از کتف ما راست و از چهر دیو.
فردوسی .
|| وزیر. (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). || خداوند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ). خداوندگار. (برهان قاطع) :
بکار آر آن دانشی کت خدیو
بداده ست و منگر بفرمان دیو.
ابوشکور بلخی .
چو ز لاحول تو نترسد دیو
نیست مسموع لابه نزد خدیو.
سنائی .
پس عمادالملک گفتش ای خدیو
چون فرشته گردد از میل تو دیو.
مولوی .
|| آقا. مولا. سرور :
قاسم رحمت ابوالقاسم رسول اﷲ هست
در ولای او خدیو عقل و جان مولای من .
خاقانی .
- گیهان خدیو ؛ کیهان خدیو. خدیو جهان . خدای تبارک و تعالی :
وگر نیز جویی چنین راه دیو
ببرّد ز تو فرّ گیهان خدیو.
فردوسی .
چرا سرکشی تو بفرمان دیو
بپیچی سر از راه گیهان خدیو.
فردوسی .
بپرسیدش از کژی و راه دیو
ز راه جهاندار گیهان خدیو.
فردوسی .
جو بفریفت چوبینه را نره دیو
کجا بیند او راه گیهان خدیو.
فردوسی .
رهانی جهانی را ز بیدار دیو
گرایش نمائی به گیهان خدیو.
فردوسی .
- کیوان خدیو ؛ خدای بزرگ :
چنین گفت با دل از کار دیو
مرا دور داراد کیوان خدیو.
فردوسی .
|| امیر بزرگ . (ناظم الاطباء). بزرگ . (برهان قاطع). رئیس . (ناظم الاطباء) :
سیامک بدست چنان زشت دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو.
فردوسی .
در سخنم تخم مردمی چو بکشته ست
دست خدیو جهان امام زمانم .
ناصرخسرو.
از حبس این خدیو، خلیفه دریغ خورد
وز قتل آن امام پیغمبر مصاب شد.
خاقانی .
پس بگفتی تاکنون بودی خدیو
بنده گردی ژنده پوشی را بریو.
مولوی .
|| یگانه ٔ عصر. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
خدیو خردمند فرخ نهاد
که شاخ امیدش برومند باد.
سعدی (بوستان ).
|| خیرخواه . || متمول . || مالک . || یار. دوست . رفیق . (ناظم الاطباء).
- خدیو مصر ؛ فرمانروا و حکمران مصر. لقب فرمانروای مصر از جانب سلاطین عثمانی بهنگام تسلط این سلسله بر آن سرزمین . توضیح آنکه : بعد از تسخیر مصر بتوسط سلطان سلیم خان اول در سال 922 هَ .ق .1417/ م . این مملکت یکی از پاشانشینان عثمانی محسوب شد و تا سه قرن این حال دوام داشت تا آن که قدرت پاشایانی که از قسطنطنیه می آمدند، تحت نفوذ مجمعبیکهای ممالیک قرار گرفت و ورود ناپلئون بمصر در سال 1798 م . این حال اختلاف را از میان برد؛ ولی متعاقب فتوحات انگلیسیها در ابوقیر و اسکندریه و عقب نشینی قشون فرانسه در 1216 هَ .ق .1805/م . اوضاع مجدداً بحال اول برگشت . در سال 1220 هَ .ق .1805/ م . محمدعلی فرمانده ٔ سربازان آلبانی که از جانب سلطان عثمانی مقیم مصر بودند؛ پس از کشتار، ممالیک مصر را تحت امر خود آورد و بعد از کشتار دیگری در سال 1226 هَ .ق .1811/م . در راه استیلای بر مصر استوارتر شد و حاکم واقعی آن سرزمین گردید. او و سلسله ٔ فرزندانش از این تاریخ ، مصر را اسماً بنام سلطان عثمانی ولی رسماً بنام خود در دست گرفتند. چهارمین جانشین محمدعلی پاشا، اسماعیل پاشا در سال 1247 هَ .ق .1831/م . جهت خود لقب خدیو اختیار نمود. محمدعلی پاشا شام را هم در سال 1247هَ.ق .1831/م . ضمیمه ٔ مصر نمود، ولی بر اثر فشار دولت انگلیس آنرا در سال 1257هَ .ق .1841/م . بسلطان عثمانی برگرداند. سودان نیز بدست سپاهیان محمدعلی پاشا و فرزندان او تا عهد اسماعیل پاشا فتح شد و تا مرگ گوردون پاشا، یعنی تا سال 1302 هَ .ق ./ 1885م . جزو مصر بود.
در ابتدای جنگ بین المللی اول عباس ثانی (یعنی عباس حلمی پاشا) خدیو مصر بود چون تمایل زیادی بعثمانیها داشت ، دولت انگلیس او را خلع و برادرش حسین کامل پاشا را خدیوی مصر کرد، حسین کامل پاشا پس از استقرار بمقام خدیو، کلمه ٔ خدیو را از نام خود برداشت و بجای آن عنوان سلطان برای خود و خاندان خود انتخاب کرد. بعد از او نیز حکام مصری بنام سلطان خطاب شدند.
اینک نام خدیوان مصر
محمدعلی پاشا
1805 م .
ابراهیم پاشا
1848 م .
عباس اول
1848 م .
سعید
1854 م .
اسماعیل
1863 م .
توفیق
1882 م .
عباس ثانی
1892 م .
حسین کامل (برادر عباس ثانی )
1914 م .
(از طبقات سلاطین لین پول صص 75-76). پس از حسین کامل ، سلطان احمد فؤآد اول و پس از او فاروق بسلطنت نشستند تاآنکه با قیام افسران جوان مصری بقیادت نجیب و ناصر،حکومت از دست خاندان خدیوها خارج شد و حکومت مصر جمهوری گردید. البته شش ماه پس از فاروق ، سلطنت بنام احمد فؤاد دوم باقی بود، و سپس کشور جمهوری گردید.
... ادامه
538 | 0
مترادف: امير، پادشاه، خديور، خليفه، سلطان، شهريار
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) ‹خدیور› [قدیمی]
مختصات: (خَ) [ په . ] (اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: xadiv
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 620
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
Khedive | overlord , lord , monarch , khadio
ترکی
hidiv
فرانسوی
khédive
آلمانی
khedive
اسپانیایی
jedive
ایتالیایی
khedive
عربی
خديوي | الخديف
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "خدیو" در زبان فارسی به معنای «حاکم» یا «سلطان» است و در نگارش و استفاده از آن باید به چند نکته توجه کرد:

  1. نویسه‌خوانی و املاء: کلمه "خدیو" با "خ" بزرگ آغاز می‌شود، مگر اینکه در وسط جمله باشد که در آن صورت "خدیو" با حرف کوچک نوشته می‌شود. توجه کنید که حروف آن به‌طور صحیح و بدون اشتباه تایپی نوشته شود.

  2. گرامر: "خدیو" به عنوان یک اسم خاص، می‌تواند به عنوان فاعل، مفعول یا مضاف‌الیه در جمله‌ها به‌کار برود. مثلاً:

    • فاعل: "خدیو به شهر آمد."
    • مفعول: "مردم به خدیو احترام می‌گذارند."
    • مضاف‌الیه: "شجاعت خدیو مثال‌زدنی است."
  3. استفاده صحیح: از "خدیو" معمولاً در متون تاریخی یا ادبی استفاده می‌شود، بنابراین در نوشتارهای رسمی و علمی، باید به زمینه و مبنای تاریخی آن توجه کرد.

  4. قید و صفت: این کلمه می‌تواند با قیدها یا صفات مختلف به کار برود. به عنوان مثال: "خدیو بزرگ" یا "خدیو عادل".

در نهایت، در متون نوشته‌شده، به شرایط و زمینه فرهنگی-اجتماعی مرتبط با مفهوم "خدیو" نیز باید توجه شود.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "خدیو" در جمله آورده‌ام:

  1. خدیوی مصر در تاریخ قدیم، یک رهبر قدرتمند و مقتدر بود.
  2. در داستان‌های باستانی، خدیوها به عنوان نمادهای قدرت و ثروت شناخته می‌شدند.
  3. مردم در زمان حکومت خدیو بارها درگیر جنگ‌های داخلی و خارجی شدند.
  4. خدیو نارنجی، با شکوه و جلال، در قصر بزرگ خود زندگی می‌کرد.
  5. تاریخ ایران دارای خدیوهای مختلفی است که هر یک اثرات خاصی بر فرهنگ و تمدن کشور گذاشته‌اند.

اگر سوال یا مبحث دیگری دارید، خوشحال می‌شوم که کمک کنم!


واژگان مرتبط: لقب امیر مصر در قدیم، ارباب، مافوق، لرد، صاحب، شاهزاده، مالک، شهریار، فرمانروای مطلق، مرد کلاهدار

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری