جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: خراب . [ خ َ ] (ع مص ) ویران شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر زوزنی )(دهار). || (اِمص ) ویرانی . بیرانی . (از منتهی الارب ) (یادداشت بخط مؤلف ) (دهار) : ز مهر و کین تو چرخ و فلک گوهر ساخت که هر دو مایه ٔ عمران شد و اصل خراب . مسعودسعدسلمان . || (اِ) محل مهجور. (ناظم الاطباء). ویرانه . محل خراب شده . مخروبه . بیغوله . ج ، اخربه ، خرب : بودم حذور همچو غرابی برای آنک همچون غراب جای گرفتم بر این خراب . مسعودسعدسلمان . جغد شایسته تر آمد بخراب . ادیب صابر. خراب عالم و ما جغدوار این نه عجب عجب از آنکه نمانند جغد را بخراب . سوزنی . به سخن در خراب گنج نهد به سخن گنج را خراب کند. خاقانی . زآن بهشتم بدین خراب افکند گم شد از من چو روز گشت بلند. نظامی . آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز تا پادشه خراج نخواهد خراب را. سعدی . - امثال : خراب را خراج نباشد . || (ص ) ویران . مقابل آباد. (از برهان قاطع) (از رشیدی ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرای ناصری ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). مقابل معموره : سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکسته چمن . کسائی . مرا گفت بگیر این و بزی خرم و دلشاد وگر تنت خراب است بدین می کنش آباد. کسائی . شد آن شهر آباد یکسر خراب به سر بر همی تافتی آفتاب . فردوسی . چرا غم خورم زین جهان خراب دمی خوش برآرم ز جام شراب . فردوسی . بدو درنشیند نگردد خراب ز باران و از برف و از آفتاب . فردوسی . دفتر به دبستان بود و نقل به بازار وین نرد بجایی که خرابات خرابست . منوچهری . فرونشانَد آشوبها را و بمیرانَد فتنه ها را و خراب کند علامتهای آنرا. (تاریخ بیهقی ). ای سپرده عنان دل به خطا تنت آباد و دل خراب وجان بی آب . ناصرخسرو. ترسم که زیر پای زمانه ی خراب گر آن باغها خراب شود و آن خانه ها تلال . ناصرخسرو. خراب کرده ٔهر کس تو کرده ای آباد مباد هرگز آبادکرده ٔ تو خراب . امیرمعزی . خرابست آن جهان کاوّل تو دیدی اساس نو کنون نتوان نهادن . خاقانی . دلم ز دست تو آبادگر نمی گردد بیار آتش و در خانه ٔ خراب بریز. خاقانی . مصطفی آمده به معماری که دلم را خراب دیدستند. خاقانی (دیوان ص 878). چو من بگذرم زین جهان خراب بشویید جسم مرا با شراب . ؟ || مست . لایعقل . بیخود از شراب . مست طافح . (از برهان قاطع) (از رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرای ناصری ) (از ناظم الاطباء). سیاه مست . مست مست . (یادداشت بخط مؤلف ) : سوی زر باید رفتن بصبوح خویشتن کردن مستان و خراب . منوچهری . خداوند ما گشته مستی خراب گرفته دو بازوی اوچاکران . منوچهری . دانی که جهان روبخرابی دارد تو نیز شب و روز همی باش خراب . خیام . کس در ده نیست جمله مستند بانگی بده خراب در ده . خاقانی . گاه مستی و گه خرابی تو کس نداند که از چه بابی تو. اوحدی . البلبل یتلو صحف العشاق و النرجس کالعشور فی الاوراق مهتاب و شراب ناب و معشوق خراب ... ؟ (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی . سعدی (بدایع). عجب نیست بالوعه گر شد خراب که خورد اندر آن روز چندان شراب . سعدی . ایدل آندم که خراب از می گلگون باشی بی زر و گنج بصدحشمت قارون باشی . حافظ. دیریست که در پای خم افتاده خرابیم همسایه ٔ دیوار به دیوار شرابیم . ؟ - امثال : شب آدینه وی مست خراب . || غیرمزروع . ناکشته . بایر : بجایی که بودی زمینی خراب وگر تنگ بودی به رود اندر آب . فردوسی . هرچه جز از شهر بیابان شمر بی بر و بی آب و خراب و یباب . ناصرخسرو. آسمانی است کز گریبان آب بر زمین خراب می چکدش . خاقانی . || شکسته . (یادداشت بخط مؤلف ). || آوار. (یادداشت بخط مؤلف ). || مورد تاخت و تاز واقع شده . تاراج شده . پایمال . منهدم . نابودشده . (از ناظم الاطباء) : وگر آبگیری که باشد خراب از ایران و از رنج افراسیاب . فردوسی . || ضایع. تباه شده . فاسدشده . (از برهان قاطع) (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء) : چه می خواهی از این حال خرابم . باباطاهر عریان . گر ننگری این تن خرابم آخر رخ خود نما بخوابم . امیرخسرودهلوی . || شریر. فاسد. || خوار. ذلیل . (ناظم الاطباء). - خراب ساختن ؛ ویران کردن . ویرانه کردن : نسازد همی کشور خود خراب سپاری بمن تاج بی کین و تاب . فردوسی . رجوع به خراب کردن شود. - خراب شدن ؛ ویران گشتن . خراب گردیدن . بایر شدن . مقابل آباد شدن . ویرانه گشتن : شد آن شهر آباد یکسر خراب بسی بر همی تافتی آفتاب . فردوسی . رجوع به خراب گشتن شود. - خراب کردن ؛ ویران ساختن . بیرانه کردن : فرونشانَد آشوبها را و بمیرانَد فتنه ها را و خراب کند علامَتهای آن را. (تاریخ بیهقی ). رجوع به خراب و خراب ساختن شود. - خراب کرده ؛ ویران ساخته . ویرانه کرده : خراب کرده ٔ هر کس تو کرده ای آباد مباد هرگز آبادکرده ٔ تو خراب . امیرمعزی . - خراب گردیدن ؛ خراب شدن . رجوع به خراب گشتن و خراب شدن شود. - خراب گشتن ؛ ویران شدن . ویرانه شدن : یکی جای خواهم که فرزند من همان تا بسی سال پیوند من بدو درنشیند نگردد خراب ز باران و از برف و از آفتاب . فردوسی . وگرنه ملک و دین خراب گردد. _(l50k)_ (مجالس سعدی ص 26). صفت، مخروب، منهدم، ناآباد، ويرانه، ويران، نابسامان، اوراق، اسقاط ، خرست، طافح، لايعقل، مست ، تباه، ضايع، فاسد، معيوب ، باير، لميزرع ، آوار ، بدكاره، جنده، فاحشه، ، بدنام، بيآبرو، رسوا آباد، سالم هشيار سالم آباد نجيب
1- بدنام، بيآبرو، رسوا spoiled, ruined, bad, devastated, impaired, ruinous, desolate, rotten, debauched, ill, wasted, depraved, miscreant, rotten-hearted, tumble-down, Out of service, stickit, broken مكسور kırık cassé gebrochen roto rotto خراب شده، لوس، ضایع، بد، مضر، زشت، نامساعد، ویرانگر، خانمان برانداز، ویران، خراب کننده، متروک، حزین، بی جمعیت، پوسیده، زنگ زده، چروک، روبفساد، بیمار، مریض، سوء، ناخوش، فاسد الاخلاق، بی وجدان، خدا نشناس، بی دین، رافضی، خبیی، خود فروش، لغزان، شکست خورده، ناقص
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر