جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: خم . [ خ ُ ] (اِ) ظرفی سفالین یا گلین و بزرگ که در آن آب و دوشاب و سرکه و شراب و آرد و مانند آن کنند. (منتهی الارب ). دَن . خابیه . خمره . خنب . خنبره . (یادداشت مؤلف ) : شو بدان گنج اندرون خمی بجوی . رودکی . لعل می را ز سرخ خم برکش در کدو نیمه کن به پیش من آر. رودکی . بر سر هر خم بنهاد گلین تاجی جو دو جریب و دو خم سیکی چون خون . ابوالمؤید بلخی . بیاور آنکه گواهی دهد زجام که من چهارگوهرم اندر چهار جای مدام زمرد اندر تاکم عقیقم اندر شرب سهیلم اندر خم آفتابم اندر جام . ابوالعلاء ششتری . افسر هر خم چون افسردراجی . منوچهری . بر سر خم بزد آن آهن آهن سم . منوچهری . چون خم همیخوری و جز این نیست هنر. ناصرخسرو. چو میدانی که از خم گوز ناید بطمع گوز خم را خیره مشکن . ناصرخسرو. هر که دارد خمی نه سقراط است . سنائی . مضطر نشوی ز بستن نعل دردی ندهی ز اول خم . انوری . در پهلوی خم پشت خم بنشین و دریا کش بدم برچین بمژگان جرعه هم از خاک مژگان تازه کن . خاقانی . در سفال خم مگر زر آب می آتش اندر ضیمران آمیخته . خاقانی . ساقی از قیفال خم میراندخون طشت زرین زآسمان بیرون فتاد. خاقانی . سر خم بر می جوشیده میداشت بگل خورشید را پوشیده میداشت . نظامی . خاک درین خنبره ٔ غم چراست رنگ خمش ازرق ماتم چراست . نظامی . خم می هر جا که می جوشد مل است شاخ گل هرجا که میروید گل است . مولوی . جان ز پیدایی و نزدیکی است گم چون شکم پرآب و لب خشکی چو خم . مولوی . قوت ایمانی درین زندان گم است وآنکه هست از قصد این سگ در خم است . مولوی . ساقی اگر باده ازین خم دهد خرقه ٔ صوفی ببرد می فروش . سعدی . آنکه بزندان جهالت گم است هست گدا ورچه زرش صد خم است . دهلوی . هر که چون او نه نام دارد و ننگ از یکی خم برآورد صد رنگ . اوحدی . محتسب خم شکست و من سر او سن بالسن و الجروح قصاص . حافظ. جز فلاطون خم نشین شراب . حافظ. ناید آواز جز از خم تهی . جامی . - امثال : از خم رنگرزی برگشته است ؛ کنایه از کثیف و رنگین شدن . از یک خم رنگرزی صد رنگ بیرون می آورد . اول خم و دردی ؛غوره نشده می خواهد مویز شود. خم رنگرزی نیست ؛ یعنی به این شتاب که تو خواهی میسر نیست . در خم خالی صدا زیادتر پیچد . - خم رنگرزی ؛ خنبره ای که رنگرزان رنگ در آن درست کنند : بماند رنگش چون داغ گازران بر من مگر سر از خم رنگرزبرون آورد. خاقانی . - خم سنگین ؛ خم سنگی . در قدیم خم را از سنگ می ساخته اند : بخم اندر نگرید از شب رفته سه یکی دید اندر خم سنگین همه را گشته یکی . منوچهری . || گرز پنبه (چنانکه گرز خشخاش ) کشکله گویند. (یادداشت مؤلف ) : حلقوم جوالقی چو ساق موزه ست وآن معده ٔ کافرش چو خم غوزه ست . عسجدی . || طبل . نقاره . (ناظم الاطباء). کوس . دهل . طبل بزرگ . (یادداشت مؤلف ) : بفرمود تا بر درش گاودم زدند و ببستند بر پیل خم . فردوسی . در دماغ فلک صدای خمست کرده تألیف این موسیقار. انوری . - رویین خم ؛ رویینه خم : ز فریاد رویین خم از پشت پیل نفیر نهنگان برآمد ز نیل . نظامی . - روئینه خم ؛ طبل برنجین . طبل روئین . (ناظم الاطباء) : ببستند بر پیل روئینه خم برآمد خروشیدن گاودم . فردوسی . بزدنای سرغین و روئینه خم برآمد ز دژ ناله ٔ گاودم . فردوسی . بفرمود تا بردرش گاودم زدند و بجوشید روئینه خم . فردوسی . || نای رویین کوچک را نیز گفته اند که نفیر باشد. (برهان قاطع). || انبیق . (ناظم الاطباء). || گنبد. سقف قبه . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). - خم آهن گون ؛ آسمان . (ناظم الاطباء). - خم لاجورد؛ آسمان . (از ناظم الاطباء). || عمارت . (برهان قاطع). || محراب . رف . || موقف نزد صوفیه . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). - به خم درشدن ؛ مراقبه کردن . (از ناظم الاطباء). || از خارج به داخل وارد کردن . (از ناظم الاطباء). || ملاحظه نمودن . مواظبت نمودن . (ناظم الاطباء). - خم نشین ؛ کناره گیر از خلق . خمره، خنب، دن، خمب راستي
1- پيچ، تاب، شكن، شكنج
2- خن، خانه(زمستاني) bent,bend,curve,crank,flexure,arc,meander,jar,knee,wimple يلوي bükülmek plier biegen doblar curva
کلمه "خم" در زبان فارسی دارای معانی و کاربردهای متنوعی است و میتواند به صورتهای مختلفی استفاده شود. در اینجا به مقررات نگارشی و استفاده درست از این کلمه اشاره میکنیم:
مفهوم و کاربرد:
"خم" میتواند به معنی انحنا، زانو، یا به معنای تشکیلات خاصی مانند "خم آثار" (نمادهای خاصی از یک فرهنگ) باشد. باید با توجه به متن، معنای مناسب را انتخاب کرد.
استفاده در جملات:
باید دقت کرد که در جملات، "خم" به وضوح به موضوع اشاره کند. مثلاً: "خم درختان در باد" یا "او به خم زانو درآمد."
اجزای جمله:
اگر این کلمه به عنوان اسم آمده است، معمولاً به عنوان فاعل، مفعول یا دیگر اجزای جمله میتواند ظاهر شود.
مثال: "خم زانوی او درد میکند." (در اینجا "خم زانو" مفعول است.)
تلفظ و املای درست:
املای این کلمه باید به صورت "خم" نوشته شود و نباید با کلمات مشابه دیگر مانند "هم" اشتباه شود.
علامتگذاری:
در صورتی که "خم" بخشی از یک نقل قول یا اصطلاح خاص باشد، بهتر است با علامتگذاری مناسب یا گوشهگذاری مشخص شود.
استفاده در شعر و نثر:
در ادب فارسی، کلمه "خم" ممکن است در شعر بهکار میرود و نیاز به توجه به وزن و قافیه داشته باشد.
نکات نگارشی:
در صورتی که "خم" در کنار صفات و قیدها به کار رود، باید به توافق آنها در جنس و تعداد توجه کرد.
با توجه به این نکات، میتوانید از کلمه "خم" بهدرستی در نگارش فارسی خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "خم" در جمله آورده شده است:
درختان در کنار رودخانه، به خاطر باد شدید، به سمت جلو خم شدهاند.
بچهها هنگام بازی در پارک، روی چمنها نشسته و به سمت جلو خم شدند تا از زمین گل بچینند.
او هنگام خواندن کتاب، سرش را به آرامی خم کرد تا بهتر ببیند.
وقتی که وارد اتاق شدم، دیدم که شیئی به خاطر وزن زیادش کمی خم شده است.
در ورزش ژیمناستیک، هنرمندان باید بدن خود را به شکلهای مختلف خم کنند تا حرکات را به زیبایی اجرا کنند.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!