جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: خوشه . [ ش َ / ش ِ] (اِ) اجتماع گلها و یا میوه ها که بواسطه ٔ محوری که قائم به همه ٔ آنهاست نگاه داشته شده اند مانند خوشه ٔ انگور و خوشه ٔ خرما و خوشه ٔ گندم و خوشه ٔ تمشک و جز آن . (ناظم الاطباء). مجموع حب های رستنی که بهم پیوسته باشد. سنبل . شنگله . (یادداشت مؤلف ) : ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان چو زنگیانی بر بادپیچ بازیگر. ابوشکوربلخی . به خروار از آن پس ده و دوهزار به خوشه درون گندم آرند بار. فردوسی . ز گاوان گردون کشان چل هزار به خوشه درون گندم آرند بار. فردوسی . خورش هست چندان که اندازه نیست به خوشه درون هست اگر تازه نیست . فردوسی . از آن خوشه ای چند ببرید وبرد به ایوان و خوالیگرش را سپرد. فردوسی . آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پر نبیذ سربسته و نبرده بدو دست هیچکس . بهرامی . ترا تنت خوشه ست و پیری خزان خزان تو بر خوشه ٔ تنت زد. ناصرخسرو. دگرگون شدی و دگرگون شود چو بر خوشه باد خزان بروزد. ناصرخسرو. گهی بدرود خوشه ت ورزکاری گهی بشکست شاخی باغبانت . ناصرخسرو. به خوشه در از بهر بیرون شدن چنان جمله شد ماش و سنگ و نخود. ناصرخسرو. چه بیم داری از شیر کو ندارد چنگ چه خیر جویی از خوشه کوندارد بر. مسعودسعد. نهال دید درخت شده و آن خوشه ها از او آویخته . (نوروزنامه ٔ خیام ). درخت انگور دید چون عروس آراسته ، خوشه بزرگ شده و از سبزی بسیاهی آمده چون شبه می تافت . (نوروزنامه ). برحذرم ز آتش اجل که بسوزد کشت حیاتی که خوشه در دهن آورد. خاقانی . گیسوان بافته چون خوشه چه دارید هنوز بندآن خوشه که آن بافته تر بگشائید. خاقانی . از دانه ٔ دل به کشت شادی یک خوشه بسالیان مبینام . خاقانی . چو خوشه چند شوی صدزبان نمی خواهی که یک زبان چو ترازو بوی بروز جزا. خاقانی . دانه فشان گشته به هر گوشه ای رسته ز هر دانه ٔ او خوشه ای . نظامی . هرکه مزروع خود بخورد خوید وقت خرمنش خوشه باید چید. سعدی . - امثال : خوشه یکسر دارد . (از مجموعه ٔ امثال مختصر چ هند). - خوشه ٔ ارزن ؛ سنبل ارزن . مسطو. (منتهی الارب ). - خوشه ٔ انگور ؛ عنقود. (یادداشت مؤلف ). عذق . (منتهی الارب ) : چون قوس قزح برگ رزان رنگ برنگند در قوس قزح خوشه ٔ انگورگمان است . منوچهری . نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفچ بلبل و صلصل رامشگر و بر دست عصیر. بوالمثل . مه گرچه دهد نور به انگور ولیکن ز آن خوشه ٔ انگور ندارد که تو داری . سیدحسن غزنوی . گرچه مشعبد ز موم خوشه ٔ انگور ساخت ناید از آن خوشه ها آب خوشی در دهان . خاقانی . - خوشه ٔ خرما ؛ قسمتی از میوه ٔ درخت خرماکه به یک محور پیوسته و از شاخسار آویزان است . (یادداشت مؤلف ). مسطو. عرجون . کیاسه . غمشوش . قطف . قنو. عطل . عذق . عهان . (منتهی الارب ) : زین روی چون کرامت مریم بباغ عمر از نخل خشک خوشه ٔ خرما برآورم . خاقانی . - خوشه ٔ دل ؛ کنایه از دل و امعاء و احشاء : ز دانا جوی پند ایرا که آب پند خوش یابی چو دانا خوشه ٔ دل را بدست عقل بفشارد. ناصرخسرو. - خوشه ٔ عمر ؛ کنایه از سالیان عمر : در دانه ٔ دل نماند مغز آوخ در خوشه ٔ عمر دانه بایستی . خاقانی . - خوشه ٔ عنب ؛ خوشه ٔ انگور : آنکه زلفش چو خوشه ٔ عنب است . فرخی . - خوشه ٔ قرآن ؛ کنایه از قرآن مجید : به خوشه ٔ قران در مبین دانه را به انگور دین در رها کن عصیر. ناصرخسرو. - خوشه ٔ گندم ؛ سنبله . سنبل . مجموعه های گندم که در غلاف در گرد ساقه ای متصل باشد. (یادداشت مؤلف ). - خوشه ٔ نسترن ؛ دسته گل نسترن : چو خوشه ٔ نسترن پروین درخشنده به سبزه بر بزر و گوهران آراسته خود را چو دارایی . ناصرخسرو. || قسمی مروارید قیمتی که بدان ماند که چند مروارید را بهم پیوسته و از آن سنبله و خوشه کرده اند. (از الجماهر بیرونی ) : تنش سیم و شاخش زیاقوت و زر برو گونه گون خوشه های گهر. فردوسی . || نام مرغی است . (برهان قاطع) : هست مرغی که خوشه نام وی است پیش دریای چین مقام وی است . آذری (از انجمن آرای ناصری ). || آژفنداک و قوس قزح . || پاره . قطعه . || پدرزن . || پدر شوهر. (ناظم الاطباء). || (اِخ ) کنایه از برج سنبله و عرب آنرا عذراء خوانده است . این صورت در منطقةالبروج واقع و از چندین ستاره تشکیل میشود. برج خوشه بر صورت زنی تخیل شده که گاهی خوشه ای بر دست چپ آن تصویر می نمایند. (یادداشت مؤلف ) : بگشت اندر این نیز چندی سپهر چو از خوشه بنمود خورشید چهر. فردوسی . پدر بر پدر پادشاهی مراست خور و خوشه و برج ماهی مراست . فردوسی . خوشه کزان سنبل تر ساخته سنبله را بر اسد انداخته . نظامی . هفتصد و پنجاه و چار از هجرت خیرالبشر مهر را جوزا مکان و ماه را خوشه وطن . حافظ. - برج خوشه ؛ برج سنبله : بدو گفت گردوی انوشه بدی چو ناهیددر برج خوشه بدی . فردوسی . امسال برج خوشه شعیر اندر آسمان . سوزنی . از همه کشته ٔ فلک دانه ٔ خوشه خورد و بس چون سوی برج خوشه رفت از سر برج آذری . خاقانی . - خانه ٔ خوشه ؛ برج سنبله . - خوشه ٔ پروین ؛ نام دسته ٔ ستاره های پروین . رجوع به پروین شود : رو که ز عکس لبت خوشه ٔ پروین شده ست خوشه ٔ خرمای تر بر طبق آسمان . خاقانی . نسرین را به خوشه ٔ پروین بپرورند. خاقانی . خوی برخ چون گل و نسرین شده خرمن مه خوشه ٔ پروین شده . نظامی . ز مروارید تاج خسروانیت یکی در خوشه ٔ پروین نباشد. سعدی . آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق خرمن مه به جوی خوشه ٔ پروین به دو جو. حافظ. - خوشه ٔ چرخ ؛ ششمین برج فلکی که سنبله است و در این معنی گاه لفظ خوشه آید. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). - خوشه ٔ سپهر ؛ خوشه ٔ چرخ . برج سنبله . (برهان قاطع). - خوشه ٔ فلک ؛ کنایه از خوشه ٔ چرخ . کنایه از خوشه ٔ سپهر. برج سنبله . (یادداشت مؤلف ) : دانه از خوشه ٔ فلک خوردی که به پرواز رستی از تیمار. خاقانی . 1- سنبله، شنگله
2- دسته، گروه cluster, ear, raceme, inflorescence, truss كتلة، عنقود، جماعة، تجمع حول، تعنقد، تَجَمَّع küme grappe cluster grupo grappolo گوش، شنوایی، غول، گل اذین خوشهای، شکوفایی، ارایش، وضع گل، گل اذین، خرپا، کوک زن، شکم بند، بقچه، فتق بند
کلمه "خوشه" در زبان فارسی به معنی دستهای از میوهها یا دانهها است که به طور طبیعی یا در کشاورزی تشکیل میشود. این کلمه در جملات و متون مختلف به کار میرود و میتواند به معانی مختلفی نیز اشاره داشته باشد. در اینجا به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میشود:
استفاده از "خوشه" در جملات:
خوشه انگور در باغ صد برابر میشود.
خوشههای گندم آماده برداشت هستند.
نحوهٔ نوشتار:
کلمه "خوشه" به صورت دقیق و بدون غلط املایی نوشته شود.
تلفظ:
"خوشه" به صورت /xuːʃe/ تلفظ میشود.
جمع کلمه:
جمع کلمه "خوشه" به صورت "خوشهها" یا "خوشههای" در مواقع نیاز به کار میرود.
استفاده از صفات:
میتوان از صفات برای توصیف "خوشه" استفاده کرد، مانند: خوشه مثال، خوشه رسیده، خوشههای سبز.
قواعد نگارشی:
در جملات، باید به نکات نگارشی توجه شود. به عنوان مثال، فاصلهگذاری صحیح قبل و بعد از علامتها و استفاده از علائم نگارشی به درستی.
تنوع معنایی:
کلمه "خوشه" میتواند به معانی مختلفی همچون خوشههای زنبق یا خوشههای نوری در علوم مختلف اشاره داشته باشد. این تنوع معنا باید در متن به وضوح مشخص شود.
توجه به این نکات میتواند به بهبود کیفیت نوشتار شما کمک کند و از بروز اشتباهات نگارشی جلوگیری نماید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "خوشه" در جملات مختلف آورده شده است:
خوشههای انگور در باغ به رنگهای مختلفی در آمدهاند.
درختان خرما با خوشههای پر از خرماهای رسیده، منظره زیبایی به وجود آوردهاند.
در آزمایشها، خوشههای میکروبها برای بررسی دقیقتر تجزیه و تحلیل شدند.
او با دقت خوشههای گندم را جمعآوری کرد تا از آنها آرد تولید کند.
خوشههای ستاره در آسمان شب، زیبایی وصفنشدنی دارند.
اگر به مثالهای بیشتری نیاز دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: گوش، شنوایی، غول، گل اذین خوشهای، شکوفایی، ارایش، وضع گل، گل اذین، خرپا، کوک زن، شکم بند، بقچه، فتق بند
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر