خیش
licenseمعنی کلمه خیش
معنی واژه خیش
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- بشكار، شخم | ||
متضاد | درو 1- گاوآهن 2- پارچه كتاني، كيش | ||
انگلیسی | plow, miner, tilling, rooter, ploughshare, share, tillage, coarse linen cloth, ditcher, scooter, tilth, tusk, plough, ploughing | ||
عربی | محراث، أرض محروثة، حصان الحرث، الجرافة ماكينة، حرث، جرف، خطط الأرض، حفر، جرف الثلج، سقط في الإنتخابات، رسب في الإمتحان، استثمر، اقتلع | ||
ترکی | khiş | ||
فرانسوی | khish | ||
آلمانی | khish | ||
اسپانیایی | khish | ||
ایتالیایی | khish | ||
مرتبط | ماشین برف پاک کن، گاو اهن، تیغه خیش، اهن خیش، سهم، سهمیه، حصه، بخش، بهره، کشت و زرع، کشت، کشاورزی، روروک مخصوص بچه ها، قایق موتوری ته پهن، پاریلا، زمین مزروعی، زمین کشت شده، عاج، دندان عاج فیل، دندان دراز و تیز، دندان نیش اسب، دندان گراز حیوانات، خیش زنی | ||
واژه | خیش | ||
معادل ابجد | 910 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | xiš | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: کیش] ‹کیش› [قدیمی] | ||
مختصات | (اِ.) | ||
آواشناسی | xiS | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی خیش | ||
پخش صوت |
خیش . [ خی / خ َ ] (ع اِ)جامه ٔ رقیق باف ستبرتار از بدترین کتان و یا از ستبرتر عصب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). نوعی از پارچه و بافته کتان . پارچه ای از پشم و پنبه با هم بافته شده . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) : و از بصره نعلین خیزد و فوطه های نیک و جامه های کتان و خیش مرتفع. (حدود العالم ). و از وی جامه ٔ کتان و دستار خیش و فرش طبری خیزد. (حدود العالم ).
تا تو آن خیش ببستی به سر اندر پسرا
بر دلم گشت فزون از عدد ریشش ریش
ماه رویا بسر خویش تو آن خیش مبند
نشنیدی که کند ماه تبه جامه ٔ خیش .
کسائی (از رادویانی ).
ولی را در دهان نوشی عدو را بر جگر نیشی
عدو خیش است و تو چون ماه تابان آفت خیشی .
فرخی .
زیر آن سایه به آب اندر اگر برگذرد
همچنان خیش ز مه ریزه شود ماهی وال .
فرخی .
چندان جامه و طرایف ...و قالی و خیش و اصناف نعمت بود... بتعجب ماندند. (تاریخ بیهقی ). و تن وی رابروغنی که اندر وی قبض نباشدچون روغن خیری و روغن شیر پخت تازه بمالند بدستهاء بسیار و خیش درشت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
به آفتاب همه آن کند طبیعت تو
که آفتاب به جامیش و ماهتاب به خیش .
سوزنی .
گه خیش با کلاله به سر برکند فسار.
سوزنی .
ماهتاب از مزاج برگردد
گر بخلق تو بربمالد خیش .
انوری .
آسمان خود سال و مه با بنده این دستان کند
دردیش با خیش دارد در تموزش بافنک .
انوری .
در طرب آباد روزگار تو زین پس
برگذر مه نهند کارگه خیش .
سیف اسفرنگ .
دو سه درویش رفته در دره
پی گوساله و بز و بره
شب فغانی که گرگ میش ببرد
روز آهی که دزد خیش ببرد.
اوحدی .
|| پرده . (یادداشت مؤلف ). پرده ای از کتان که بمیان خانه درآویزند و برای ترویح آنرا بحرکت آرند تا خانه خنک کند. (بحر الجواهر) : و آنرا مزملها ساختند... چنانکه آب از حوض روان شدی و بطلسم بر بام خانه شدی و در مزملها بگشتی و خیشها را ترکردی . (تاریخ بیهقی ). و آنرا مزملها ساختند و خیش ها آویختند. (تاریخ بیهقی ). خانه ای دیدم خیش آویخته . (تاریخ بخارای نرشخی ).
منم امروز و تو و مطرب و ساقی و حسود
خویشتن گو بدر حجره بیاویز چو خیش .
سعدی .
1- بشكار، شخم
درو
1- گاوآهن
2- پارچه كتاني، كيش
plow, miner, tilling, rooter, ploughshare, share, tillage, coarse linen cloth, ditcher, scooter, tilth, tusk, plough, ploughing
محراث، أرض محروثة، حصان الحرث، الجرافة ماكينة، حرث، جرف، خطط الأرض، حفر، جرف الثلج، سقط في الإنتخابات، رسب في الإمتحان، استثمر، اقتلع
khiş
khish
khish
khish
khish
ماشین برف پاک کن، گاو اهن، تیغه خیش، اهن خیش، سهم، سهمیه، حصه، بخش، بهره، کشت و زرع، کشت، کشاورزی، روروک مخصوص بچه ها، قایق موتوری ته پهن، پاریلا، زمین مزروعی، زمین کشت شده، عاج، دندان عاج فیل، دندان دراز و تیز، دندان نیش اسب، دندان گراز حیوانات، خیش زنی