جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: داشت . (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم از داشتن به معنی حفظ و نگهداری و توجه و حمایت و حراست و صیانت : عالمی را بنکوداشت نگه دانی داشت مال خویش از قبل داشت نداری تو نگاه . فرخی . و از خداوند عز اسمه میخواهیم تا وی را و ایشان را جمله رابه داشت خویش شغلهای دو جهانی کفایت کند. (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 276). خداوند عز و جل امیر جلیل ملک مظفر را به داشت خویش بدارد. (اسرارالتوحید ص 274). - بازداشت ؛ حبس . توقیف . - بدداشت ؛ بد تعهد کردن . عدم رعایت : ناداشته او خوار بماند از تو غریب است بدداشت غریبان نبود سیرت احرار. ناصرخسرو. - برداشت ؛ تحصیل .بدست آوردن . - || ابتدا. شروع . آغاز (در موسیقی ). - بزرگ داشت ؛ تعظیم . تکریم . احترام . - بهداشت ؛ حفظ صحت . - به داشت ؛ نیکوداشت . - پیش داشت ؛ تقدیمی . پیشکش . - || عرض . - تیمارداشت ؛ تعهد. تفقد. رجوع به شاهد حرمت داشت شود. - چشمداشت ؛ توقع. - حرمت داشت ؛ احترام : و به برکات قلم فتوی و قدم تقوی و نگاهداشت رعیت بر راه شریعت مملکت سلاطین آل سلجوق مستقیم شد و علم دوستی و حرمت داشت سلاطین و تیمارداشت رعیتان و عمارت جهان ، پیشه کرد. - خوارداشت ؛ خفت . - رواداشت ؛ اجازه . اباحه . - سبک داشت ؛ خفت . - فروداشت ؛ تنزل . (و در موسیقی ) فرودآمدن . - کم داشت ؛ نقص . - گوش داشت ؛ اطاعت . - ناداشت ؛ بینوا. تهیدست . بیکاره . (تعلیقات معارف بهاء ولد ج 1 ص 489). - نگاهداشت ؛ نگهداشت . محافظت . - نیکوداشت ؛ نکوداشت . تفقد. - یادداشت ؛ حفظ. || (اِ) ملک . جده : وقسم دوم از عرض هفت گونه است : ... و یکی داشت که به تازی ملک خوانند. (دانشنامه ٔ علایی چ خراسانی ص 85). || زاد و توشه ؟ : آنجا که وهم است خویشتن را کشتی از غم آنک داشت یکماهه داری . یعنی از ترس بی نوائی موهوم خود را هلاک کردی . (کتاب المعارف ). || در تداول مردم گناباد خراسان ، داشت در مورد جامه بکار رود، گویند جامه یا پارچه داشت دارد و محکم است و گاه گویند پُرداشت و یا کم داشت است و ظاهراً قریب به این معنی است آنچه در فارسنامه ٔ ابن بلخی آمده است : و جامه ٔ کتان بافند سخت تر و لطیف آن را سینزی گویند، اما داشتی ندارد. (فارسنامه چ اروپا ص 149 و 150). || در ناظم الاطباء معانی : پرورش و تربیت و معذرت و خدمت و کوره ٔ سفال پزی و بخشش و انعام نیز بکلمه داده شده است . have, possess, own, bear, relieve, it was ملك، اضطر، حاز، تضمن، اشتمل، لديك vardı avait hatte tenía avevo داشتن، دارا بودن، گذاشتن، رسیدن به، دانستن، کردن، متصرف بودن، در تصرف داشتن، دارا شدن، متصرف شدن، مال خود داشتن، اقرار کردن، حمل کردن، زاییدن، بردن، تاب اوردن، تحمل کردن، تخفیف دادن، خلاص کردن، کمک کردن، تسلی دادن، بر کنار کردن
کلمه "داشت" به عنوان فعل در زبان فارسی از ریشه "داشتن" است و در زمان ماضی (گذشته) به کار میرود. در ادامه به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میشود:
تعریف و کاربرد:
"داشت" به معنای "دارا بودن" در زمان گذشته استفاده میشود و به حالت و وضعیتی اشاره دارد که در آن موضوعی مالکیتی نسبت به چیزی داشته است.
صرف فعل:
فعل "داشتن" به شکلهای مختلفی صرف میشود، مثلاً:
من داشتم
تو داشتی
او داشت
ما داشتیم
شما داشتید
آنها داشتند
جملات با "داشت":
در جملات خبری: "او کتابی داشت."
در جملات سوالی: "آیا او آن کتاب را داشت؟"
در جملات منفی: "او کتابی نداشت."
ترکیبها و اصطلاحات:
"داشتن" در ترکیب با سایر کلمات میتواند معانی مختلفی داشته باشد، مانند "داشتهها" به معنی آنچه که کسی دارد.
نگارش صحیح:
در نوشتار رسمی، بهتر است از شکل کامل فعل (مانند "داشتن") در صورت عدم نیاز به ذکر شخص استفاده شود.
اگر جملات به صورت غیررسمی نوشته میشوند، استفاده از "داشت" بلامانع است.
نکات نگارشی:
حتماً توجه داشته باشید که "داشت" اگر در وسط جمله باشد، باید به عنوان یک فعل به درستی با دیگر اجزای جمله هماهنگ شود.
جملات باید تا حد ممکن شفاف و واضح باشند و فعل "داشت" باید به درستی با فاعل تطابق داشته باشد.
این نکات به شما در استفاده صحیح و بهینه از کلمه "داشت" در نگارش کمک خواهد کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال از کلمه "داشت" در جملهها آورده شده است:
او دیروز یک کتاب جدید داشت.
وقتی به مهمانی رسیدیم، همه دوستانمان را آنجا داشتیم.
او همیشه آرزو داشت که معلم شود.
در سال گذشته، شهر ما یک جشنواره بزرگ داشت.
زمانی که بچه بودم، یک سگ بازیگوش داشتم.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید، لطفاً بفرمایید!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: داشتن، دارا بودن، گذاشتن، رسیدن به، دانستن، کردن، متصرف بودن، در تصرف داشتن، دارا شدن، متصرف شدن، مال خود داشتن، اقرار کردن، حمل کردن، زاییدن، بردن، تاب اوردن، تحمل کردن، تخفیف دادن، خلاص کردن، کمک کردن، تسلی دادن، بر کنار کردن