جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

dāh
yes  |

داه

معنی: داه . (اِ) کنیزک . (برهان ) (غیاث ). امه . خدمتکار کنیز. مولاة. جاریه . وصیفه . خادمه . پرستار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (برهان ). مقابل بنده . مقابل عبد. دَدَه . پرستار چون زن باشد. قثام . ام دفار. دفار. رغال . معز. کهداء. (منتهی الارب ). کنیزی که طفلی را بزرگ کرده باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) :
خنک آن میر که در خانه ٔ آن بارخدای
پسر و دختر آن میر بود بنده و داه .
فرخی .
مریخ روز معرکه شاها غلام تست
چونانکه زهره روز میزد است داه تو.
فرخی .
تا بود هیچ شهی را بجهان خیل و حشم
تا بود هیچ مهی را بجهان بنده و داه .
فرخی .
تاک رز را دید آبستن چون داهان
شکمش خاسته همچون دم روباهان .
منوچهری .
بعلم تست که چندین هزار نفس نفیس
چه زن ، چه مرد، چه پیر و جوان چه داه و چه شاه .
انوری .
تا که من جامه بپوشیدم و بیرون رفتم
بشتابی که وداعم نه رهی کرد و نه داه .
انوری .
با نوبتت فلک بصدا همسخن شده است
با نوبتیت گفته که خورشید داه تست .
انوری .
در حریم حرمت آگینش چو عرش
دختر ففغور و قیصر داه باد.
سنائی .
گر سپر بفکند عقل از عشق گو بفکن رواست
روی خاتون سرخ باید خاک بر سر داه را.
سنائی .
مصطفی جد و مرتضی پدریم
زان فلک بنده و جهان داهیم .
اثیر اخسیکتی .
آن بنشنیده ای که در راهی
آن مخنث چه گفت با داهی
که همی شد پی گشاد گره
بهر بی بی بسوی زاهد ده
تا بدو میوه سست شاخ شود
راه زادن بر او فراخ شود
گفت بگذار ترهات خسان
رو به بی بی سلام من برسان
پس به بی بی بگوی کز ره درد
با چنین کون هلیله نتوان خورد
چون چشیدی حلاوت گادن
بکش اکنون مشقت زادن .
سنائی .
هفت خاتون را در این خرگاه سبز
داه این درگاه والا دیده ام .
خاقانی .
جواهری که تاج پادشاه را شایست ، گردن مشتی داه شد. (از مقدمه ٔ رفاء بر حدیقه ). بعنس ؛ داه خویله . امة بظراء؛ داه درازتلاق . یا بیظر؛ دشنامی است داه را. ازرع ؛ آنکه پدرش عربی و مادرش داه آزاد باشد. منتفشة؛ داه پراکنده موی . جوخی ؛ اسم است برای داهان . (منتهی الارب ). ابنة اقعدی و ابنة قومی ؛ داه از طریق کنایه . امة مدکة؛ داه توانا بر کار. عافطة؛ داه شبانی کننده . امة عتیقة؛ داه آزاد کننده . قطین ؛ داهان . قینة؛ داه سرودگوی . سریة؛ داه فراشی . قطاف ؛ داه و کنیزک . (منتهی الارب ).
- داه خرابات ؛ کنایه از گدای خرابات است . (آنندراج ) :
تا می بقدح هست منم شاه خرابات
چون باده کمی کرد شوم داه خرابات .
میریحیی شیرازی .
- داه عرب ؛ کنیز عرب . (آنندراج ). چون معیشت اعراب تنگ بود، حال داه ایشان پریشان تر شود و لهذا در فارسی خرابی و پریشانی داه عرب مثل شده است :
گویند همه که هست خاتون عرب
خاتون عرب نیست که داه عرب است .
ملاطغرا (در هجو شیخ محمد خاتون عرب ).
خورده صد ره بر زمین از دختر داه عرب
در مقام روز طالع کوکب نامرد ما.
ملاطغرا.
هر کجا صائب شود بی پرده آن شیرین سخن
لیلی از داه عرب بسیار باشد داه تر.
صائب .
|| مخفف دایه که مادر باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || زن آبستن . || کنایه از ذلیل و خوار است . (غیاث ). || بددل و ناکس . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). دون همت و ترسنده :
اندر این مدت که نفس پاک و ذات کاملت
داشت اندک زحمتی از چرخ دون و دهر داه .
سلمان ساوجی (از شرفنامه ٔ منیری ).
|| ده .(برهان ). ده بشمار بود. عشره . ده باشد به شمار. عددنه بعلاوه یک . عدد میان نه و یازده : داه و چهار؛ چهارده :
اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده روان در دو و داه .
رودکی .
هفت سالار کاندرین فلکند
همه گرد آمدند در دو و داه .
رودکی .
(در این دو بیت مراد از دو و داه ، دوازده یعنی بروج اثناعشرست ).
الا تا ماه نو خمیده کمانست
سپر باشد مه داه و چهارا.
ابوشکور (از لغت نامه ٔ اسدی ).
ابر داه و دو هفت شد کدخدای
گرفتند هر یک سزاوار جای .
فردوسی (از فرهنگ اسدی ).
... ادامه
524 | 0
مترادف: 1- پرستار، دايه، ربيبه 2- كنيز 3- آبستن
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [قدیمی]
مختصات: (اِ.)
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 10
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
yes
ترکی
evet
فرانسوی
oui
آلمانی
ja
اسپانیایی
ایتالیایی
عربی
دار
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "داه" در زبان فارسی به‌طور معمول به عنوان یک پسوند به کار می‌رود و در بعضی از موارد ممکن است به معنای یک عنصر ساختاری یا ترکیبی باشد. برای توضیح بیشتر درباره این کلمه و استفاده‌های نگارشی آن، می‌توان به چند نکته اشاره کرد:

  1. معنی و مفهوم: "داه" در برخی از متون قدیمی به معنی "گذاشتن" یا "نهادن" است. همچنین ممکن است در واژه‌هایی مانند "دهاد" (که به معنای "بگذارید" است) دیده شود.

  2. نوشتار: در نوشتار رسمی و ادبی فارسی، بهتر است از کلمات و عبارات صحیح و متداول استفاده شود. به همین دلیل، معمولاً به جملات و عباراتی که شامل "داه" هستند، نیاز است که در بافت مناسب قرار بگیرند.

  3. کاربرد در ادبیات: واژه "داه" ممکن است در اشعار و متون ادبی دیده شود و می‌تواند به عنوان یک عنصر هنری و زبانی به کار رود.

  4. نکات نگارشی: در نوشتار و زمان استفاده از کلمه داه، توجه به گرامر و ساختار جملات مهم است. باید اطمینان حاصل شود که واژه در متن هم‌خوانی داشته باشد و مفهوم درست را منتقل کند.

در نهایت، برای تسلط بیشتر بر مفهوم و کاربرد کلمه "داه"، می‌توان به مطالعه بیشتر در متون ادبی و لغت‌نامه‌های معتبر فارسی پرداخت.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. داه تنها راهی است که می‌توانیم به موفقیت برسیم.
  2. او همیشه با داه‌های جدید به حل مسائل پیچیده کمک می‌کند.
  3. داه درختان در فصل بهار زیبایی خاصی به پارک می‌بخشد.

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری