جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

income  |

دخل

معنی: دخل . [ دَ ] (ع اِ) درآمد. (دهار) (مهذب الاسماء). آمد. (یادداشت مؤلف ). چیزی که حاصل شود از محاصل زمین و جز آن . ضد خرج . یقال : تری الفتیان کالنخل ما یدریک ماالدخل . (منتهی الارب ). سود. فایده . نفع. عایدی . وجهی که در نتیجه ٔشغل و کاری بدست آورند. ریع. (نصاب ). بهره برداری . مقابل خرج . مقابل هزینه . مقابل نفقه . کِرد. مقابل خورد. درآمد روزانه و ماهانه و سالانه ٔ شخص :
بنگه از آن گزیده ام این کازه
کم عیش نیک و دخل بی اندازه .
رودکی .
مرا دخل و خور ار برابر بدی
زمانه مرا چون برادر بدی .
فردوسی .
زن از قصور دخل می خروشید. (کلیله و دمنه ).
در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده .
سوزنی .
ای نهاده خرج جودت تن درین سوی شمار
وی نهاده دخل جاهت پای از آن سوی قیاس .
انوری .
بدخل و خرج دلم بین بدان درست که هست
خراج هر دو جهان یک شبه هزینه ٔ من .
خاقانی .
کم زنم هفت ده خاکی را
دخل یک هفته ٔ دهقان چکنم .
خاقانی .
زان بنه چندانکه بری دیگرست
دخل وی از خرج تو افزونترست .
نظامی .
خرج فراوان کردن کسی را مسلم است که دخل معین داشته باشد. (گلستان سعدی ). دخل آب روانست و خرج آسیای گردان . (گلستان سعدی ). گفتم ای یار، توانگران دخل مسکینانند و ذخیره ٔ گوشه نشینان . (گلستان سعدی ).
چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن
که می گویند ملاحان سرودی
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشک رودی .
سعدی .
بر آن کدخدا زار باید گریست
که دخلش بود نوزده خرج بیست .
؟
- دخل و خرج کردن ؛ یعنی نفع کردن و درآمد بیش از هزینه شدن .
- دخل و خرخ نکردن ؛ یعنی خرج بیش از دخل شدن : استخراج طلا در بعضی از امکنه دخل و خرج نمی کند معهذا دولت های راقیه از استخراج آن صرفنظر روا ندانند. (یادداشت مؤلف ).
|| اختصاصاً درآمد شخص از حاصل زمین و زراعت . (منتهی الارب ). برداشت . بهره برداری غله : داس ؛ آنچه دخل را دروند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : و آن دخل که سیراف را می بود بریده گشت و به دست ایشان افتاد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 136). و هرگاه باران در اول زمستان بارد در آذر ماه و دی ماه آن سال دخل عظیم باشد و نعمت بسیار. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 36). و دخل همه از خرما و غله باشد [در پرگ و تارم ]. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 130). مزرعتی است دخلش همانا 120 دینار بیشتر نباشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 133). و ریعی دارد چنانکه از یکمن تخم هزار من دخل باشد. باران آید هیچ فایده ندارد... و دخل بزیان شود. (فارسنامه ٔ ابن البخلی ص 136). و هیچ غله و میوه و دخلی دیگر نباشد و جز سنگ آسیا ندارند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 144).
اگر محصول عالم را بدستش نسبتی باشد
خرد گوید که با این خرج دخل مختصر دارد.
مجدالدین بن رشید غزنوی (از لباب الالباب ).
هر آن کافکند تخم بر روی سنگ
جوی وقت دخلش نیاید بچنگ .
سعدی .
در مزارع طالب دخلی که نیست
در مغارس طالب نخلی که نیست .
مولوی .
|| خراج :
سپاهیست اورا که از دخل گیتی
بسختی توان دادشان بیستگانی .
فرخی .
دخل گرگان ترا وفا نکند
با همه دخل بصره و عمان .
فرخی .
بزرگ شهری و در شهر کاخهای بزرگ
رسیده کنگره ٔ کاخها به دوپیکر
به دخل نیک و به تربت خوش و به آب تمام
به کشتمندو به باغ و به بوستان برور.
فرخی .
چو خرج رابفزونتر ز دخل خویش کند
ز زر و سیم خزانه تهی شود ناچار.
فرخی .
دخل ایران زمی از بخشش او ناید بیش
ملک ایران زمی از همت او ماند کم .
فرخی .
اندر روزگار اسلام تا بدان وقت که خوارج بیرون آمدند و دخل خراسان و سیستان از بغداد بریده گشت و آخر صلح افتاد بر خطبه ای که اندر شهرها همی کردند بقصبه که بسواد خوارج بودند چنین بودند پس از آن تا هنوز آن دخل متصل نگشت . (تاریخ سیستان ).
مدد دخل تو ز هر جانب
مدد مایه دار جیحون باد.
مسعودسعد.
مدت دو سال تمام ... عزالدین لالابک وسعید الدین ... دخل برداشتند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 42).
پادشاهی که ملک هفت اقلیم
دخل دولت بدو کند تسلیم .
نظامی .
بنازی قلب ترکستان دریده
ببوسی دخل خوزستان خریده .
نظامی .
طبل زنان دخل ولایت برند
پیره زنان را بجنایت برند.
نظامی .
در نواحی نه گاو ماند و نه کشت
دخل را کس فذلکی ننوشت
چون ولایت خراب شد حالی
دخل شاه از خزانه شد خالی .
نظامی .
بفرمودی تنوری بستن از سیم
که بودی خرج او دخل یک اقلیم .
نظامی .
عبایی پلنگانه در تن کنند
به دخل حبش جامه ٔ زن کنند.
سعدی .
در اکثر مهمات سرکار سلطنت دخل می فرمود. (از حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 3 ص 35).
- دخل خوزستان ؛ مالیات و خراج خوزستان :
به بوسی دخل خوزستان خریده .
نظامی .
- دخل ششتر ؛ خراج و مالیات شوشتر :
گوهرآموده تاجی از سر خویش
با قبایی ز دخل ششتربیش .
نظامی .
(دخل ششتر و دخل خوزستان ظاهراً از بسیاری و هنگفتی مثل بوده است ).
- دخل ولایت ؛ خراج و مالیات شهر.
|| نقود حاصل از فروش که دکاندار در صندوقی نهد. (یادداشت مؤلف ). || ظرفی که محترفه زری که از وجه بهای جنس بدست آید و حلوائیان و بقالان و امثال ایشان آن زر را در آن میکنند. (آنندراج ). در تداول د
کانداران ، صندوق یا صندوقچه ٔ چوبین که بهای چیزها که فروشند درآن نهند. صندوقی خرد که دکانداران بهای فروخته ها درآن نهند. صندوقی که کسبه نقود گرفته از مشتری را درآن کنند. صندوق یا صندوقچه که دکاندار پولهای خود را در آن ریزد. صندوقی که دکاندار در دکان نقدینه در آن گرد کند. صندوقی که فروشنده نقد در آن نهد :
از داغ تو و کهن دل ریش
برگشت چو دخل آن جفاکیش .
وحید (در تعریف محترفه ٔ صفاهان ).
غوله . غولک . غلک . (یادداشت مؤلف ) . || ربط: این کار کار عشق است دخلی به دین ندارد. || در اصطلاح شعرا اعتراض را گویند بجا و بیجا. و کج از صفات اوست :
تا چند نیش عقربی از دخل کج خورم
کسب کمال شعر دلم را گزیده است .
ابوطالب کلیم .
مشاطه به خال سیه آراست جبینت
در مصرع ابروی تو این دخل بجا بود.
نعمت خان عالی .
خلق را کی شیوه واکردن گره با ناخن است
کز برای دخل کج در دست ایشان ناخن است .
میرزا عبدالغنی قبول .
... ادامه
653 | 0
مترادف: حاصل، درآمد، سود، عايدي، مداخل
متضاد: خرج، هزينه
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب:
مختصات: (دَ) [ ع . ] (اِ.)
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: daxl
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 634
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
income | earnings , pertinence , pertinency , interference
ترکی
giriş
فرانسوی
entrée
آلمانی
eintrag
اسپانیایی
entrada
ایتالیایی
iscrizione
عربی
دخل | إيراد , ريع
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "دخل" در زبان فارسی معانی مختلفی دارد و می‌تواند در مختلف زمینه‌ها مورد استفاده قرار گیرد. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره می‌شود:

  1. معنی کلمه: "دخل" به معنای درآمد یا بار آوردن است. می‌تواند به معنی مصرف و خرج نیز به کار رود.

  2. نوشتار: این کلمه به صورت "دخل" نوشته می‌شود و به هیچ وجه نمی‌توان آن را به صورت دیگری نوشت.

  3. گروه گرامری: کلمه "دخل" به عنوان اسم به کار می‌رود و می‌تواند به تنهایی یا به همراه دیگر واژه‌ها در جملات استفاده شود.

  4. سازگاری با دیگر واژه‌ها: این کلمه می‌تواند با واژه‌های دیگر ترکیب شود تا عبارات مختلفی بسازد. مثلاً:

    • دخل و خرج
    • دخل و تصرف
  5. نکات نحوی: "دخل" به عنوان اسم معمولاً می‌تواند مفعول یا مبتدای جملات قرار گیرد. به عنوان مثال:

    • دخل‌ام خوب است. (مبتدا)
    • من باید دخل‌ام را مدیریت کنم. (مفعول)
  6. جملات نمونه:

    • "مصرف بالای خانوار بر دخل آن‌ها تأثیر منفی گذاشته است."
    • "مدیریت دخل و خرج یک مهارت ضروری برای هر خانواده است."
  7. قواعد نگارش: در نوشتار رسمی یا ادبی، از کلمه "دخل" در بافت‌های مناسب استفاده شود و به معانی خاص آن توجه گردد.

اگر موضوع خاصی درباره "دخل" دارید یا به توضیحات بیشتری در زمینه خاصی نیاز دارید، لطفاً بفرمایید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در زیر چند مثال برای کلمه "دخل" در جملات مختلف آورده شده است:

  1. ورود به حیاط: وقتی که کودک به حیاط بازی کرد، آنجا دخل و تصرف کرد.
  2. کسب درآمد: دخل خانواده در ماه‌های اخیر افزایش یافته است.
  3. مطالعه مالی: او برای بررسی دخل و خرج خود، تمام صورت‌حساب‌ها را جمع‌آوری کرد.
  4. موضوع اجتماعی: دخل و خرج کشور باید به دقت تحت نظر قرار گیرد تا از بحران‌های مالی جلوگیری شود.
  5. اقتصاد شخصی: او همیشه به دنبال راه‌هایی برای افزایش دخل خود است.

اگر نیاز به مثال‌های بیشتری دارید یا موضوع خاصی مد نظرتان است، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


واژگان مرتبط: درامد، عایدات، عایدی، جریان، ورودیه، شایستگی، وابستگی، اقتضاء

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری