جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: درج . [ دُ] (ع اِ) دوکدان و طبله ٔ زنان که پیرایه و جواهر دروی نهند. دُرجَة. یکی . ج ، اءَدراج ، دِرَجَة. (منتهی الارب ). دوکدان و درجک و عطردان زنان . (دهار). صندوقچه و طبله که زیور و جواهر در آن نهند. (غیاث ) (آنندراج ). صندوقچه که زر در او نهند. (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 1). صندوق پیرایه ٔ زنان . (زمخشری ). پیرایه دان و آن ظرفی است که زنان جواهرآلات خود را در آن گذارند. (برهان ). پیرایه دان ، و مصغر آن درجک است . (شرفنامه ٔ منیری ). صندوقچه برای در و گوهرهای دیگر. (یادداشت مرحوم دهخدا). حقه . قوطی . جعبه : لعل می را ز درج خم برکش در کدو نیمه کن به پیش من آر. رودکی . بگویم بدرج اندرون هرچه هست نسایم بر آن درج و آن قفل دست . فردوسی . بر آن درج و قفل چنان بی کلید نگه کرد هر موبد و بنگرید. فردوسی . پس از روم و قیصر زبان برگشاد همی کرد از آن درج و آن قفل یاد. فردوسی . ابا هدیه و نامه و با نثار یکی درج و قفلی بدو استوار. فردوسی . بدین درج و این قفل نابرده دست نهفته بگوئید چیزی که هست . فردوسی . یکی درج پرگوهر شاهوار برون کرد از گوش خود گوشوار. فردوسی . فروگرفت ز بالای بار پیلانشان به درج گوهر سرخ و به تنگ زر عیار. فرخی . به درجها گهرست و به تختها دیبا به گنجها درمست و به تنگها دینار. عنصری . روت از گل درج دارد، درجت از عنبر طراز مشکت از مه نافه دارد، ماهت از مشک آسمان . منوچهری . پس بیرون از صدر بنشست و دوات خواست ، بنهادند و دسته ای کاغذ و درج سبک ، چنانکه وزیران را برند و نهند، و برداشت و آنجا نبشت که ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 153). در درج سخن بگشای در پند غزل را در بدست زهد دربند. ناصرخسرو. وز برکت مبارک دریای او دل را چو درج گوهر و مرجان کنم . ناصرخسرو. این زرّ کجا در شود از مشک از آن پس ؟ خیزم خبری پرسم از آن درج مخبّر(؟). ناصرخسرو (دیوان چ مینوی و محقق ص 510). می سرخ گل و قدح گلابست مگر در درج بلور لعل نابست مگر. مجیرالدین بیلقانی (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). هنوز آن مهر بر درج رحم داشت که جان افروز گوهر گشت پیدا. خاقانی . قفل رومی برگرفت از درج روز چون کلید هندوان بنمود صبح . خاقانی . بر در درج خط قدح از افق تنوره بین عکس دو آفتاب را نورفزای زندگی . خاقانی . درج بی گوهر روشن به چه کار برج بی کوکب رخشان چکنم . خاقانی . حلقه ٔ درج ترنج گشت پر از سیم خام شد شکمش چون صدف پرگهرشاهوار. خاقانی . چون سه قدح کرد نوش درج گهر برگشاد قندفشان شد ز لب آن صنم قندهار. خاقانی . آخرتو آسمان شکنی یا گهرشکن از درج در و برج ثریا چه خواستی . خاقانی . تاج دین جعفر و امین یحیی است این بهین درج و آن مهینه ثمار. خاقانی . گر موم که پاسبان درج است نگذاشت که لعل و کان ببینم . خاقانی . کان پری پیکران هفت اقلیم داشت در درج خود چو در یتیم . نظامی . بسادرجا که بینی گردفرسای بود یاقوت یا پیروزه را جای . نظامی . مباد این درج دولت را نوردی میفتاداندر این نوشاب گردی . نظامی . بیارآن ماه را یک شب درین برج که پنهان دارمش چون لعل در درج . نظامی . چو برزد بامدادان خازن چین به درج گوهرین بر قفل زرین . نظامی . دگر ره لعبت طاووس پیکر گشاد از درج لؤلؤ تنگ شکر. نظامی . سالک آمد پیش پیر دستگیر عرضه دادش گوهر درج ضمیر. عطار (مصیبت نامه ص 181). ای مبارک خنده اش کو از دهان می نماید دل چو در از درج جان . مولوی . پنج گوهر دادیم از درج سر پنج حس دیگری هم مستتر. مولوی . بخواست دختر کی خوبروی گوهرنام چو درج گوهرش از چشم مردمان بنهفت . سعدی . چندان که از نظر یاران غایب شد، به برجی رفت و درجی بدزدید. (گلستان سعدی ). درج محبت بر مهر خود نیست یارب مبادا کام رقیبان . حافظ. هر گوهر مراد که در درج خرج بود در پای دولت تو سعادت نثار کرد. ظهیر (از شرفنامه ٔ منیری ). جهان چو خطبه به نامش کند کواکب سعد کنند درج سعادت نثار منبر او. ظهیر (از شرفنامه ٔ منیری ). از درج بُرد و مخفی و ابیاری و بمی سر خط همی ستانم و تکرار می کنم . نظام قاری (دیوان ص 26). - درج بدرج ؛ صندوقچه بدنبال صندوقچه . پیرایه دان در پی پیرایه دان . کلاً. تماماً : بود هفت اختر و دوازده برج پیش او سرگشاده درج بدرج . نظامی . - درج درر ؛ صندوقچه ٔ جواهر : آن زلف درازش بر خویش کشیدم پس یک دو سه بوسه زدم آن درج درر بر. سوزنی . - درج دهقان ؛ کنایه از کتاب تاریخ است چه دهقان مورخ را می گویند، و قول دهقان را نیز می گویند و به معنی سخن معتبر و غیرمعتبر هم هست . (برهان ). - درج گهر گشودن ؛ کنایه از سخن خوب و خوش نقل کردن . (از برهان ) (از ناظم الاطباء) : چو مهمان را نیامدچشم بر زر ز لب بگشاد خسرو درج گوهر. نظامی . || مجازاً، دهان و لبها که دهانه ٔ صندوقچه را بیاد می آورد : عجب تر چیست درج دلستانت که دو رسته کواکب می نماید. عطار. گنجیست درج در عقیقین آن پسر بالای گنج حلقه زده مار بنگرید. سعدی . - درج تَنگ ؛ کنایه از دهان معشوق . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بمناسبت آنکه دهان دارای دندانهای گوهرمانند است . (حاشیه ٔ برهان ): یافت فراخی گهر از درج تنگ نیست عجب زادن گوهر ز سنگ . نظامی . - درج در ؛ کنایه از دهان معشوق . درج تنگ . (برهان ). - درج یاقوت ؛ کنایه از دهان معشوق . درج تنگ . درج در : در درج یاقوت بگشود و گفت که از کار تو مانده ام در شگفت . فردوسی . 1- ثبت، ضبط
2- قيد كردن، گنجانيدن
3- مندرج
4- طومار، نامه، نوشته interpolation, embodiment, intromission, insert استيفاء، إقحام، التوليد، دس sokmak insérer einfügen insertar inserire الحاق، تجسم، تضمین، در برداری، قبول، تو رفتگی، ارسال، تصدیق
... ادامه
820|0
مترادف:1- ثبت، ضبط
2- قيد كردن، گنجانيدن
3- مندرج
4- طومار، نامه، نوشته
کلمه "درج" در زبان فارسی به معنای قرار دادن یا وارد کردن چیزی در یک متن یا محتوای خاص استفاده میشود. برای استفاده صحیح از این کلمه و نگارش مربوط به آن، میتوان قواعد زیر را مد نظر قرار داد:
جایگاه کلمه: "درج" معمولاً به عنوان فعل و یا اسم استفاده میشود. به عنوان مثال:
فعل: "لطفاً اطلاعات را درج کنید."
اسم: "درج این اطلاعات در گزارش ضروری است."
ساختار جملات: جملاتی که "درج" در آنها به کار میرود باید از زبانی صحیح و واضح برخوردار باشند. مثلاً:
"درج نام کلاس در لیست ثبتنام الزامی است."
"برای درج توضیحات بیشتر، از بخش مربوطه استفاده کنید."
نحوه استفاده از پیشوندها و پسوندها:
میتوان از پسوندها برای ساخت مشتقات کلمه "درج" استفاده کرد:
"درجنامه" (مستندات یا اطلاعاتی که باید درج شوند)
"درجکننده" (کسی که اطلاعات را درج میکند)
علامتگذاری و نگارش صحیح:
توجه به علائم نگارشی در جملات حاوی "درج" بسیار مهم است. به عنوان مثال، استفاده صحیح از ویرگول و نقطه در جملات.
"لطفاً اطلاعات زیر را درج کنید: نام، نام خانوادگی، و تاریخ تولد."
استفاده در متون رسمی: در متون حقوقی یا رسمی، باید از کلمه "درج" با دقت و بر اساس دستورالعملهای خاص آن حوزه استفاده شود.
با رعایت این نکات، میتوانید بهسادگی و بهطور مؤثری از کلمه "درج" در نگارشهای خود بهره بگیرید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "درج" در جمله آوردهام:
در این مقاله، به بررسی نکات مهم در درج اطلاعات اشاره شده است.
لازم است تا تاریخ تحویل را در فهرست درج کنید.
دستگاه جدیدی که خریداری کردهایم، قابلیت درج برچسبهای مخصوص را داراست.
در این کندو، ملکه عسل میتواند تخمگذاری را در بهترین زمان درج کند.
لطفاً مشخصات خود را در فرم درج نمایید تا بتوانیم با شما تماس بگیریم.
اگر به مثالهای بیشتری نیاز دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: الحاق، تجسم، تضمین، در برداری، قبول، تو رفتگی، ارسال، تصدیق