جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

deq[q]
percussion  |

دق

معنی: دق . [ دِق ق / دِ ] (از ع ، اِ) ریزه وشکسته از هر چیز. (منتهی الارب ). چیز دقیق و ریزه . (از اقرب الموارد). || شی ٔ اندک : أخذت دقه و جله ؛ اندک و بسیار آنرا گرفتم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کوبیدن آنچه در پیمانه و مکیال است تا بهم فشرده شود. (از ذیل اقرب الموارد). || بیماری باریک و رنج باریک . (مهذب الاسماء). علتی است که آدمی را باریک کند. (غیاث ) (آنندراج ). تب متصلی که شخص را میکاهاند و باریک و لاغرمیکند. (ناظم الاطباء). مرضی است که از آن به تب لازم هم تعبیر می کنند و آدمی را لاغر و باریک می کند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). تبی است دائم با حرارتی کم بی اعراضی آشکارا از قبیل اضطراب و سطبری لبها و خشکی دهان و سیاهی آن ، لکن بیمار روی بلاغری و ضعف و سستی و شکستگی رود. (یادداشت مرحوم دهخدا). بیماری سل .تب لازم . سل :
حاسدم خواهد که او چون من همی گرددبفضل
هر که بیماری ّ دق داردکجا گردد سمین .
منوچهری .
تا رست قرصه ٔ خور از ضعف علت دی
بیماری دق آمد شب را که گشت لاغر.
خاقانی .
شب را ز گوسفند نهد دنبه آفتاب
تا کاهش دقش به مدارا برافکند.
خاقانی .
چه باشی مَشک سقایان گهت دق ّ و گه استسقا
نثارافشان هر خوان و زکات استان هر خانی .
خاقانی .
گروهی به علت دق و استسقا مبتلی گشته . (مجالس سعدی ص 15).
|| (ص ) باریک . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). چیزی باریک . (دهار).
- حمی الدق ؛ بیماریی است که عامه ٔ عرب آنرا «السخونةالرفیعة» گویند. (از اقرب الموارد). تب باریک و تب باریک کننده . (دهار).
- در دق افتادن ماه ؛ هنگامی که ماه (قمر) در کاهش است - یعنی از صورت بدر خارج شده در کم و کاستی می افتد -گویند در دق افتاده است :
خور در تب و صرعدار یابم
مه در دق و ناتوان ببینم .
خاقانی .
شیردلان را چو مهرگه یرقان گاه لرز
سگ جگران را چو ماه گه دق و گاهی ورم .
خاقانی .
- دق الشیخوخة ؛ دق شیخوخت . دق پیرانه . دقی که پیران را افتد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به دق شیخوخت در همین ترکیبات شود.
- دق دل ، دق دلی ؛در اصطلاح عامیانه ، عقده ٔ دل . غصه . (از فرهنگ فارسی معین ). کینه . دلخوری . دشمنی . با کسی عداوت پنهانی و کینه ٔ دیرین داشتن . (از فرهنگ لغات عامیانه ).
- دق دل خود را خالی کردن ؛ سوز درون خود را برای کسی بیان کردن . سوز درون را با گریه تسکین دادن . (از فرهنگ عوام ).
- دق دل (دق دلی ) درآوردن ، دق دل گرفتن از کسی (از چیزی ) ؛ جزای کسی راکه به او بد کرده است با زبان یا با عمل دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). انتقام گرفتن . جلو کسی که نسبت بدو عداوت و کینه دارند درآمدن . با تنبیه لفظی یا بدنی حریف ، تشفّی خاطر حاصل کردن . (فرهنگ لغات عامیانه ).
- || از حسرت دیدن کسی یا خوردن چیزی خود را بیرون آوردن . (از فرهنگ عوام ).
- || خشم خود را متوجه شخصی کردن .
- دق شیخوخت ؛ یبوستی بود که بر مزاج غالب شود بی حرارت ، و این مشابه به دق باشد و اکثر مشایخ را حادث شود و علامت آن لاغری و درشتی پوست . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به دق الشیخوخة در همین ترکیبات شود.
- دق کردن ؛ از غصه و غم جانکاه مردن . رجوع به دق کردن در ردیف خود شود.
- دق مرگ شدن ؛ به مرض دق مردن . به بیماری دق تلف شدن . به بیماری سل درگذشتن ، چنانکه سلطان محمود غزنوی .
- || ازغمی جانکاه جان سپردن ، چنانکه بیماری مبتلی به سل ودق .
- دق و سل ؛ از اتباع است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- اصحاب الدق ؛ مدقوقین .(یادداشت مرحوم دهخدا).
... ادامه
633 | 0
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [عربی: دقّ]
مختصات: (دَ قّ) [ ع . ] (مص م .)
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: deqq
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 104
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
percussion
ترکی
dakika
فرانسوی
minute
آلمانی
minute
اسپانیایی
minuto
ایتالیایی
minuto
عربی
إيقاع | آلات النقر , طرق , قدح الكبسولة , قرع على آلة موسيقية , دق , قرع الصوت للأذن , الإيقاع
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "دق" به معنای قلب یا زندگانی است و در زبان فارسی کاربردهای خاصی دارد. در زیر برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه آورده شده است:

  1. نقطه‌گذاری: در مواردی که "دق" به عنوان یک واژه مستقل استفاده می‌شود، می‌توان از آن به صورت ساده استفاده کرد، اما در برخی از متون ادبی یا شعری ممکن است نیاز به استفاده از علامت‌ها (نقطه، ویرگول و ...) برای جداسازی جمله‌ها و افکار باشد.

  2. هجا تقسیم: این واژه یک هجا (دو حرف) دارد و تلفظ آن باید به صورت واضح انجام شود.

  3. جهت تأکید: در مواقعی که بخواهید بر روی این کلمه تأکید کنید، می‌توانید از طریق جملات توصیفی و اضافات، مفهوم آن را پر رنگ‌تر کنید. به عنوان مثال: "دق او هنوز در یادها مانده است."

  4. ترکیب‌ها: در برخی از ترکیب‌ها یا اصطلاحات، این کلمه ممکن است به کار رود. مثلاً "دق کردن" یا "دق زدن" که بسته به متن، معنای خاص خود را دارد.

  5. معنی و مفهوم: توجه به مفهوم کلمه در جملات مختلف اهمیت دارد. کلمه "دق" می‌تواند معناهای مختلفی در متون ادبی و محاوره‌ای داشته باشد.

  6. نوشتار و تایپ: در نگارش و تایپ، باید توجه داشت که از خط فارسی صحیح استفاده شود و کلمات به درستی نوشته شوند.

با رعایت این نکات و قواعد می‌توان دقت بیشتری در استفاده از کلمه "دق" در متون مختلف داشت.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "دق" در جمله آورده شده است:

  1. او به خاطر ناراحتی‌هایش دق کرد و دیگر نتوانست به کارهایش ادامه دهد.
  2. دق کردن برخی افراد به خاطر مشکلات روحی آن‌هاست که نیاز به مشاوره دارند.
  3. وقتی خبر غم‌انگیزی را شنید، از شدت غم دق کرد.
  4. از دیدن وضعیت دوستانش در شبکه‌های اجتماعی، احساس دق و دلشکستگی کرد.
  5. در فرهنگ عامه، بعضی‌ها بر این باورند که اگر کسی دق کند، روح او درگیر مشکل بزرگی است.

اگر مثال‌های بیشتری نیاز دارید یا سؤالی دیگر دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری