جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: دلق . [ دَ ] (ص ) فرومایه و ناکس . (غیاث ). بد و پست و حقیر و بی قدر. (ناظم الاطباء). بلایه و ناکاره که هیچ قیمت ندارد. (ذیل برهان ). مرحوم دهخدا در مورد این معنی می نویسد: ظاهراً درست است چه آنرا بنحو صفت هم آرند و جامه ٔ دلق گویند. || (اِ) لباس کهنه و مندرس . جامه ٔ کهنه : خویشتن را آدمی ارزان فروخت بود اطلس خویش را بر دلق دوخت . مولوی . تو به دلق پاره پاره کم نگر که سیه کردند از بیرون زر. مولوی . نیم شب دلقی بپوشید و برفت از میان مملکت بگریخت تفت . مولوی . وقت دم آهنگر ار پوشید دلق احتشام او نشدکم پیش خلق . مولوی . - جامه ٔ دلق ؛ جامه ٔ کهنه و ژنده : به نان خشک قناعت کنیم و جامه ٔ دلق که بار محنت خود به که بار منت خلق . سعدی . || نوعی از پشمینه که درویشان پوشند. (غیاث ) (آنندراج ). قسمی جامه ٔ درویشان مرقعو با پاره های رنگارنگ و مزین به دانه های سبحه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : تا بدین دلق ای برادر در سنائی ننگری عطر از عود آنگهی آید که بر آذر نهیم . سنائی . آسمان را بجای دلق کبود ژنده ٔ تازه تر ندوخته اند. خاقانی . بر منبر وعظ همچو در کوه پلنگ در دلق کبود همچو در نیل نهنگ . شرف الدین یزدی . گر برآرید یک نفس بی دوست دلق و تسبیحتان بود زنار. عطار. وگرنه در سلامت رو که با تو سخن گفتن ز دلق و طیلسانست . عطار. زبس کو پاره بر آن پیرهن دوخت رسید آنجا که دلق هفده من دوخت . عطار. زین سخن گر نیستی بیگانه ای دلق ورشکی گیر در ویرانه ای . مولوی . گر کسی مهمان رسد گر من منم شب بخسبد قصد دلق او کنم . مولوی . من از او جانی برم بی رنگ و بو او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ . مولوی (کلیات شمس ج 3 ص 143). عبادت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست . سعدی . دلق و سجاده و ناموس به خمخانه فرست تا مریدان تو در رقص و تمنا آیند. سعدی . مجرد به معنی نه عارف به دلق که بیرون کند دست حاجت به خلق . سعدی . صورت حال عارفان دلق است این قدر بس چو روی در خلق است . سعدی . دلقت بچه کار آید و تسبیح و مرقع خود را ز عملهای نکوهیده بری دار. سعدی . عارف به ذات شو نه به دلق قلندری . سعدی . این دلق موسی است مرقع، و آن ریش فرعونست مرصع. (گلستان سعدی ). دلق و سجاده ٔ حافظ ببرد باده فروش گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد. حافظ. دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد. حافظ. دلق حافظ بچه ارزد به مِیَش رنگین کن وآنگهش مست و خراب از سر بازار بیار. حافظ. همچو دلق پیر خالی از عصاست بر سر سجاده چون مسواک نیست . نظام قاری . مدح سلیم ژنده و دلق الف نمد بر دلق سلجقی همه یکسر نوشته اند. نظام قاری . شد دلق جرزدانش روزی و قبا چمته در دایره ٔ قسمت اوضاع چنین باشد. نظام قاری . - امثال : دلق از بیم شپش نتوان گذاشت . (از امثال و حکم دهخدا). مثل دلق صوفیان ؛ ریش ریش . (امثال و حکم ). دنیا حلق است و دلق ؛ غرض از زندگی حلقی و دلقی است . باید از لذات و خوشی های زندگی کامیاب شد. دنیا دو روز است . (امثال و حکم ). - دلق مرقع ؛ خرقه ٔ وصله دار : من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی که پیر می فروشانش به جامی درنمی گیرد. حافظ. - دلق ملمع ؛ خرقه که درویشان از نسیجهای رنگارنگ کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بزیر دلق ملمع کمندها دارند درازدستی این کوته آستینان بین . حافظ. - دلق هزارمیخ ؛ کنایه از آسمان پرستاره است : دلق هزارمیخ شب آن من است و من چون روز سر ز صدره ٔ خارا برآورم . خاقانی . ازبهر پاره پیر فلک را بدست صبح دلق هزارمیخ ز سر برکشیده اند. خاقانی . - پوشیده دلق ؛ دلق پوش . کنایه از زاهد و درویش و صوفی : عزیزان پوشیده از چشم خلق نه زنارداران پوشیده دلق . سعدی . - صاحب دلق ؛ خرقه پوش . دلق پوش . صوفی : صاحب دلق و عصا چون خضر و چون کلیم گنج روان زیر دلق ،مار نهان در عصا. خاقانی . از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق را. مولوی . - || (اِخ ) لقب خلیفه ٔ دوم مسلمین . رجوع به صاحب دلق در ردیف خود شود. - کهنه دلق ؛ دلق کهنه و مندرس : درویش را نباشد برگ سرای سلطان مائیم وکهنه دلقی کآتش در آن توان زد. حافظ. پشمينه، خرقه، مرقع cassock, celine المهرج palyaço le clown der clown el payaso il pagliaccio قبا، جبه، خرقه پوش، کشیش
کلمه "دلق" در فارسی به معنای نوعی لباس یا پوشاک است که معمولاً به صورت پنداری و غیررسمی استفاده میشود. این کلمه در متون ادبی و محاورهای نیز کاربرد دارد. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میشود:
نوشتن صحیح: کلمه "دلق" به همین شکل و بدون هیچ تغییر یا افزودن حرفی نوشته میشود.
آواشناسی: این کلمه با یک "د" و یک "ل" و یک "ق" نوشته میشود و به صورت "dalq" تلفظ میشود، که صدای "ق" به صورت "قاف" است.
تلفظ: در فارسی، این کلمه به صورت "دلق" و با تأکید بر هجاهای آن تلفظ میشود.
کاربرد در جملات: برای استفاده از کلمه "دلق" در جملات، میتوان به عنوان اسم به معنای لباس یا پوشش غیررسمی استفاده کرد. مثلاً: "او دلق زیبایی بر تن داشت."
توجه به شکل جمع: برای جمع بستن این کلمه، میتوان از فرمی چون "دلقها" استفاده کرد.
تدقیق در متن: در متون ادبی و رسمی، باید به معنای دقیق کلمه و تناسب آن با سیاق متن دقت کرد.
نکات گرامری: این کلمه میتواند به عنوان اسم نکره یا معرفه به کار رود و بسته به ساختار جمله، به شکلهای مختلف مورد استفاده قرار گیرد.
با رعایت این نکات و قواعد، میتوانید به طور مؤثر از کلمه "دلق" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "دلق" آورده شده است:
او در مراسم عروسی با دلق رنگارنگی ظاهر شد که همه را به خود جلب کرد.
دلقهای قدیمیاش را از کمد بیرون آورد تا ببینید کدامیک را میتواند دوباره استفاده کند.
این دلق با نقش و نگارهای سنتیاش یادآور فرهنگ غنی ایران است.
هنگام اجرای نمایش، بازیگران دلقهای زیبا و جذابی بر تن داشتند که فضای تئاتر را زندهتر کرد.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!