جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

running  |

دوانیدن

معنی: دوانیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دواندن . کسی یا جانوری را به دویدن واداشتن . اسب را به تاخت درآوردن . با عجله بردن . تاختن . بسرعت راندن . به حال دو بردن . (یادداشت مؤلف ). اعداء. ایساج . (تاج المصادربیهقی ): رکض ؛ دوانیدن ستور. (ترجمان القرآن ). تراکض ؛ به هم ستور دوانیدن . (المصادر زوزنی ) :
بجهد گر بجهانی ز سر کوه به کوه
بدودگر بدوانی ز بر تار طراز.
منوچهری .
مرغکی را وقت کشتن می دوانید ابلهی
گفت مقصود از دوانیدنش نازک گشتن است .
خاقانی .
به از او مرغ ندیدی مدوان
ور دوانیدی کشتن مپسند.
خاقانی .
مدوانش که دوانیدن تو
مرکب عزم وی از پای فکند.
خاقانی .
و بعضی مبارزان را که روی لشکر باشند برگزیند و بر کنارهای صف بدارد تا هر جای که سست شود بدانجا دوانند و استوار کنند. (راحةالصدور راوندی ). و اگر در سپاه دشمن مبارزی بود از لشکر خود جمعی را نیز گزیند که در مقابل وی دوانند. (راحةالصدور راوندی ). و کسانی که بهر سرای نامزد بودند بدوانیدند و فرمان بجای آوردند و اموال ایشان صامت و ناطق به سرای سلطان نقل کردند. (راحة الصدور راوندی ).
چنگیزخان چون حالت عبور او مشاهده کرد به کنار آب دوانید. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
- اسب خود را دوانیدن ؛ به تاخت و تاز آوردن اسب مرکوب را. به دو داشتن اسب را :
اسب خود را یاوه داند وز ستیز
می دواند اسب خود را راه تیز.
مولوی .
- || به علت غیبت مانع به مقاصد (غالباً نامشروع ) خود رسیدن . (یادداشت مؤلف ).
- اسب دوانیدن ؛ اسب دوانی کردن . تند راندن اسب . چابکسواری کردن :
نه من که اهل سخن گفتنم در این معنی
نه مرد اسب دوانیدنم در این مضمار.
سعدی .
اول کسی که اسب در میدان دوانید آن پسر بود. (گلستان سعدی ).
- اسب فصاحت بر کسی دوانیدن ؛ با کلام و فصاحت بر کسی تاختن . به نیروی استدلال و منطق بر کسی حمله کردن : حالی که من این بگفتم عنان طاقت درویش از دست تحمل برفت تیغ زبان برکشید و اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید و بر من دوانید و گفت ... (گلستان ).
- بر خود دوانیدن ؛ تحریک کردن به سوی خود. در گرد خود گرد آوردن :
دد و دام را ازبیابان و کوه
دوانید بر خود گروهاگروه .
نظامی .
- مرکب سودا دوانیدن ؛ خیال خام کردن . از روی سودا و هوس به کاری یا چیزی دست یازیدن :
مرکب سودا دوانیدن چه سود
چون زمام اختیاراز دست رفت .
سعدی .
|| بشتاب روانه ساختن . فرستادن . روان کردن . روانه کردن . به تعجیل فرستادن . عزیمت دادن :
چو در جام کیخسرو ایدون نمود
سوی پهلوانم دوانید زود.
فردوسی .
دوانید لشکر سوی مرز خویش
ببیند بیداردل ارز خویش .
فردوسی .
به پیش ینال و تکین چون رهی
دوانید یکسر غنی و فقیر.
ناصرخسرو.
ودر سر معتمدان را دوانید و شاپور را خبرداد کی حال چگونه است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 70). چون لیاجق را از این حال خبر شد الاغی بدوانید و خوارزمشاه را بیاگاهانید. (راحة الصدور راوندی ). صاحب کافی ... مسرعان را دوانید و نامه ها بنوشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سیف الدوله از این حال خبر یافت مسرعی به پدر دوانید تا کار را مستعد باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). از حال ایلک خان ... به سلطان مسرعان دوانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). در حال مسرعی به گرگان دوانید. (تاریخ طبرستان ). واجب نمود، این خدمت نوشتن و قاصدی دوانیدن و استعلام حال کردن . (عتبة الکتبة، چ علامه ٔ قزوینی ص 123).
جمال کعبه چنان می دواندم به نشاط
که خارهای مغیلان حریر می آید.
سعدی .
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد.
حافظ.
|| حمله کردن . (یادداشت مؤلف ). به قصد حمله با شتاب روی کردن : ناگاه قتلغ اینانج از رباط قوطه ٔ سر رود بدوانید و لشکر مضطرب شدند. (راحة الصدور راوندی ). لشکر سلطان در زمان به سر خزانه و پایگاه و اسبان خاصبک دوانیدند. (راحة الصدور راوندی ). و نورالدین ککچه بر سر ایوه دوانید به گمان آنک ایشان از پیش برخیزند کار بر خلاف پندار آمد. (راحة الصدور راوندی ). اما جماعتی از جوانان ... از آن قرار تجافی نمودند و به لشکرگاه ناصرالدین دوانیدند و غلامی را که شحنه ٔ مرابط اخیال بود درربودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). چون بر خانه ها دوانیدند خانه ها تهی دیدند. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
- بر کسی یا سر کسی دوانیدن ؛ بدو حمله کردن . بر وی تاختن : ایشان بر سر خصم دوانیدند ابوالقاسم ازنهیب این حشر... سپر هزیمت در پشت کشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). تا به یک رکضه بر سر او دوانید و او به راه ابیورد بیرون رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). بارها بر سر نصر دوانید تا سپاه او را متفرق و آواره کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و سلطان بازگشت و بر ایشان دوانید. (تاریخ جهانگشای جوینی ). سلطان با صد و بیست مرد بر ایشان دوانید. (تاریخ جهانگشای جوینی ). لشکر مغول هشتصد مرد برسیدند و بر ایشان دوانیدند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). کزلی و اصحاب او بازگشتند و بر ایشان دوانیدند هر یک را از ایشان در وادیی دوان کردند.(تاریخ جهانگشای جوینی ). چون شیر که در سر شکار نشیند و باز که بر کبک دری حمله کند بر ایشان دوانیدند.(تاریخ جهانگشای جوینی ). و در اثنای آن باز کرتی دیگر بازگشتند و بر لشکر سلطان دوانیدند. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
|| بیرون کردن . راندن . دور کردن . به فرار داشتن . فراری ساختن . (یادداشت مؤلف ) : بر این شکل [ که ساب
قاً در حرکات مهره های شطرنج گفته ] مهره ها را می دوانند. (راحة الصدور راوندی ). چون به جنگ مشغول شدند غوغای شهر لشکریان رابدوانیدند تا به در قاهره . (تاریخ جهانگشای جوینی ).|| کشیدن . دور دادن . گذرانیدن چیزی تیز بر چیزی چنانکه کارد بر گوشت و اره بر چوب و جز آن یابالعکس . (یادداشت مؤلف ) :
این ترب را اگر بدوانی تو فی المثل
بر دست اره ریزد دندان دستره .
سوزنی .
|| حرکت دادن . گردانیدن . به حرکت درآوردن : مهره ٔ شطرنج بدوانید؛ یعنی حرکت داد. (یادداشت مؤلف ) :
فرمود که او را سر از تن جدا کردند و در جمله ٔ شام تا کنار آب بدوانیدند و لشکرگاه کیبوقانویان را غارت کردند. (جامع التواریخ رشیدی ). || عبور دادن . کشیدن و گذرانیدن چیزی را از جایی ، چنانکه : بند به نیفه دوانیدن . دوانیدن سرمه را با میل به چشمی . دوانیدن سیم در لوله ها. دوانیدن داروی محلولی زیر پوست . (از یادداشت مؤلف ).
- دوانیدن آب در لوله ٔ لاستیکی ؛گذرانیدن . عبور دادن از آن . (یادداشت مؤلف ).
- دوانیدن بند در نیفه به وسیله ٔ بندکش ؛داخل کردن بند در آن . رد کردن بند در نیفه . (یادداشت مؤلف ).
- دوانیدن پود در تار ؛ داخل کردن پود در لابلای تار. پیوستن و رد کردن پود را از تار.
- دوانیدن ریشه ؛ ریشه بیرون کردن و ریشه رویانیدن درخت . در زمین رفتن ریشه . (یادداشت مؤلف ).
|| روان ساختن . جاری کردن . اجراء. (یادداشت مؤلف ) :
به خو بهار برون آورد میانه ٔ دی
به جود چشمه دواند ز تلهای رمال .
فرخی .
میان بادیه جیحون دوانی
ز روی سنگ لاله بشکفانی .
(ویس و رامین ).
- اشک دوانیدن چشم ؛ پراشک شدن آن . (زمخشری ).
- دوانیدن آب ؛ روان کردن آن . جاری ساختن آن . (یادداشت مؤلف ). امعان . (مجمل اللغة).
|| سواره تاختن . بتاخت رفتن . تازان رفتن . تند رفتن در حال سواری . تند راندن اسب : پس قضاء ایزدی چنان بود که بهرام روزی در نخجیرگاه از دنبال خرگوری می دوانید. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 82). لشکر را گفت : بنگرید تا آن هر دو سوار چه کنند که جامه های سبز دارندو می دوانند. گفتند: شاها نمی بینیم . (اسکندرنامه ). || دویدن . با مرکب دویدن . اسب را به دویدن واداشتن و از جایی به شتاب حرکت کردن . به شتابی تمام رفتن . (از یادداشت مؤلف ) :
چنان دانم که او امشب نماند
هم امشب وقت شبگیران دواند.
(ویس و رامین ).
صدرالدین دولی را به رسالت به ارنک فرستاد که این بنده [ یعنی نورالدین ککچه ] بر سر معیشتی که خلیفه و خوارزمشاه به من داده این دوانیده است اگر به فرمان شماست تا دانم اگر نه جواب سهل است . (راحة الصدورراوندی ). و دیالم در قفای ایشان به بازارها می دوانید و هرکه را می یافتند... (تاریخ طبرستان ). بامداد چون کسان سلطان به خدمت آمدند نیافتند یک منزل بدوانیدند بازپس آمد. (تاریخ طبرستان ). یک شب چهل فرسخ به دنبال گوزن بدوانید. (تاریخ طبرستان ). در حال سوار شدو به خانه دوانید و از زن ... بپرسید. (تجارب السلف ). || به معنی غالب شدن و فائق آمدن نیز می آید. (از حاشیه ٔ فروزانفر بر فیه مافیه ص 299) :
آن ماه کو به خوبی بر جمله می دواند
ای عاشقان شما را پیغام می رساند.
مولوی .
|| سرایت کردن . چون : دویدن می و مستی در چیزی . (آنندراج ). || در شاهد ذیل به معنی درشتی کردن و خشم گرفتن است و در بشرویه ٔ خراسان هم اکنون مرادف درشت گفتن و تندی کردن در گفتار استعمال می شود. (از حاشیه ٔ فروزانفر بر فیه مافیه ص 399) : و آن چیست زن خواستن تا جور زنان می کشد و محالهای ایشان می شنود و بر او می دوانند و خود را مهذب می گرداند... خلق ایشان بد می شود از دوانیدن و تعدی کردن .(فیه مافیه ص 86).
... ادامه
800 | 0
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب:
مختصات: (دَ دَ) (مص م .)
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 125
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
running
عربی
تشغيل | ركض , إدارة , سير , عدو , تهريب , منافسة في العدو , عداء , جار , الجاري , متواصل , مندفع , مائع , سائل , متكرر باستمرار , متدفق , متصل الحروف , مفرز قيحا , حالي , مستعجل
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "دوانیدن" در زبان فارسی به معنای دویدن یا با سرعت حرکت کردن است. در بررسی این کلمه از نظر قواعد فارسی و نگارشی می‌توان به نکات زیر اشاره کرد:

  1. صرف و تصریف: "دوانیدن" جزء فعل‌ها است و از ریشه "دوان" به معنای دویدن گرفته شده است. این فعل به صورت‌های مختلف صرف می‌شود، مثلاً:

    • حال: می‌دود
    • گذشته: دوید
    • آینده: خواهد دوید
  2. استفاده در جملات: این فعل می‌تواند به عنوان فعل اصلی در جملات قرار گیرد. به عنوان مثال:

    • او در پارک دوانید.
    • بچه‌ها با خوشحالی دوانیدند.
  3. قواعد نگارشی: هنگام نوشتن جملات، باید توجه داشت که فعل‌ها با سایر اجزا هماهنگ باشند. به عنوان مثال:

    • "من در مسابقه دواندم" به درستی ساختار فعل را نشان می‌دهد.
  4. قید و صفت: می‌توان از قیدها و صفات برای توصیف دوانیدن استفاده کرد:
    • "او بسیار سریع دوانید."
    • "سگ‌ها در پارک دوانیدند."

در مجموع، "دوانیدن" یک فعل است که به دویدن یا حرکت سریع اشاره دارد و با رعایت قواعد صرف و نگارش، می‌توان از آن در جملات مختلف استفاده کرد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. بچه‌ها در پارک به سوی یکدیگر دوانیدن و با شادی می‌خندیدند.
  2. سگ کوچکی در حیاط دوانیدن و توپ را دنبال می‌کرد.
  3. هنگام مسابقه، دویدن و دوانیدن ورزشکاران موجب تشویق تماشاگران شد.

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری