جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: دیر. (ق ) مدت متمادی . در برابر زود. (از برهان ). مدتی بسیار پس از وقت موعود یا وقت معتاد. پس از زمانی که سزاوار بود. زمانی طویل . مقابل زود. مقابل زمانی کوتاه . مدتی دراز. بسیار زمان . دیر زمانی . مدتی مدید و طویل و طولانی . (یادداشت مؤلف ). و با مصادری از این قبیل ترکیب شود: دیر آمدن . دیر آوردن . دیرپائیدن . دیر جنبیدن . دیر جوشیدن . دیرخاستن . دیر خفتن . دیر دادن . دیر رفتن . دیر زادن . دیر زیستن . دیر شدن . دیر کردن . دیر کشیدن . دیر ماندن و نیز کلماتی چون : دیرآب . دیرانجام . دیرانزال . دیرآشنا. دیرساز. دیرباور. دیر برخورد. دیربقا. دیرپا. دیرپروا. دیرپسند. دیرپیوند. دیرتاز. دیرجنب . دیرجنبش . دیرجوش . دیرشتاب . دیرخسب . دیرباز : بگفت و بخفت و برآسود دیر گو نامبردار گرد دلیر. فردوسی . بر آن بستگان زار بگریست دیر کجابسته بودند در چنگ شیر. فردوسی . پراندیشه بنشست بیدار دیر همی گفت رازیست این را بزیر. فردوسی . زمین را ببوسید زال دلیر سخن نیز با او پدر گفت دیر. فردوسی . زمانی همی بود بهرام دیر که تا شد مقاتوره از جنگ سیر. فردوسی . آمد این شب دیر با مرد خراج در بجنبانید با بانگ و تلاج . طیان . دیری است کاین بزرگی درخاندان اوست این مرتبت نیافت کنون خواجه از نوی . فرخی . گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد پیری بماند دیر و جوانی برفت زود. لبیبی . آخر دیری نماند استم استمگران زانکه جهان آفرین دوست ندارد ستم . منوچهری . یک نیمه ٔ گیتی ستدو سیر نباشد تا نیمه ٔ دیگر بگرد دیر نباشد. منوچهری (دیوان ص 156 چ دبیرسیاقی ). بسی گاه است و دیری روزگار است که نادانیت بر ما آشکار است . (ویس و رامین ). دیر اندیشید پس گفت دریغا بونصر که رفت . خردمند و دوراندیش بود. (تاریخ بیهقی ص 622). من خداوند خواجه ٔ بزرگ را سخت دیر است تا شناخته ام . (تاریخ بیهقی ص 396). پس بیرون آمد و نزدیک امیر یوسف رفت و خالی کردند و دیری سخن گفتند.(تاریخ بیهقی ص 252). چو شه را بدید آمد از پیل زیر گرفتش ببر شاه و پرسید دیر. اسدی . ز مهرتو دیرست تاخسته ام ببند هوای تو دل بسته ام . اسدی . دانست بایدت چو بیفزودی کاخر اگر چه دیر بفرسایی . ناصرخسرو. دیر بماندم در این سرای کهن من تا کهنم کرد گردش دی و بهمن . ناصرخسرو. دیر بماندم که شصت سال بماندم تا بشبان روزها همی بروم من . ناصرخسرو. لکن فرو گرفتن این رگها خطر است و هرگاه که فرو گیرند دست بر رگ دیر نشاید داشت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). زن حجام ... دیری توقف کرد. (کلیله و دمنه ). نام آسایش همی بردم شبی چرخ گفتا این تمنی دیر هست . انوری . دیر دانست دل که او کس نیست ورنه از نیست یاد چون کردی . خاقانی . بس دیر همی زاید آبستن خاک آری دشوار بود زادن ، نطفه ستدن آسان . خاقانی . در جان میزند هجر تو دیریست که بانگ حلقه و سندان می آید. خاقانی . دیری است که این فلک نگون است زودش چو زمین ستان ببینم . خاقانی . پائی که بسی پویه ٔ بیفایده کرده ست دیری است که در دامن اندوه کشیده ست . عطار. گرت زندگانی نوشته است دیر نه مارت گزاید نه شمشیر و تیر. سعدی . دیریست که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد. حافظ. و در عجب مانده اند از دیری ماندن او در هیکل . (دیاتسارون ص 8). - از دیرباز ؛ از دیری بدین سو. از مدتی طویل پیش از این . از زمانی دور. از مدتی مدید پیش از حال . از مدتی مدید سپس از دیرگاه . از قدیم . (یادداشت مؤلف ) : ... عیسی باز گفت ایشان را که کرا میخواهید که از دیرباز مرده باشد تا دعا کنم و زنده شود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). که خویشان بدند از گه دیرباز زن گیو بد دختر سرفراز. فردوسی . بر آب جیحون در هفته ٔ یکی پل بست چنانکه گفتی کز دیرباز بود چنان . فرخی . چنین است از دیرباز این جهان رباینده آن زین بکین این از آن . اسدی (گرشاسبنامه ص 164). او را فلک برای طبیبی خویش برد کز دیرباز داروی او آزموده بود. خاقانی . بودند اهل حضرت جلت ز دیرباز از جاه و از جلالت تو با جمال و فر. سوزنی . فراموشت کنم گفتی بزودی مرا از دیرباز این نکته یاد است . کمال خجندی . - از دیرسال ؛ از مدتی قبل . از سالها پیش . از سالی چند قبل : مسترشد از سرای خلافت بیرون آمد اگر چه از دیر سالها این عادت فروگذاشته بود. (مجمل التواریخ ). - به دیری ؛ در مدتی نسبتاً دراز : پس از نماز خفتن به دیری و پاسی از شب بگذشت سیلی دررسید که اقرار دادند پیران کهن که بر آن جمله یاد ندارند. (تاریخ بیهقی ص 262). - تا دیری ؛ تا مدتی دراز. زمانی طولانی : و پشت خود را بر زمین نهاد و روی به آسمان کرد تا دیری . (انیس الطالبین ص 29). - تا نه دیر ؛ نه در فاصله ٔ دور. نه در زمانی طولانی . عنقریب . بزودی . قریباً. (یادداشت مؤلف ) : بر در بغداد خواهم دیدن او را تا نه دیر گرد برگردش غلامان سرائی صد هزار. فرخی . زانک این مشتی دغلباز سیه گر تا نه دیر همچو بید پوده میریزند در تحت التراب . عطار. - دیرباز ؛ مدتی مدید : بدین نامه ٔ نامور دیرباز بمانم بر او نام او را دراز. نظامی . - دیر بودن ؛ دیر زیستن . دیر ماندن . عمر بسیار کردن : بفال نیک ترا ماه روزه روی نمود تو دیرباش و چنین روزه صد هزار گذار. فرخی . شادباش و دیرباش ودیرمان و دیرزی کام جوی و کام یاب و کام خواه و کام ران . فرخی . - دیر زود از کسی بودن ؛ هرچه به تأخیر افتادن بهتر بودن او را. (یادداشت مؤلف ). - نه دیر ؛ زود. به سرعت . نه با فاصله ٔ بسیار. نه در زمانی طولانی . بفاصله ٔ کم از زمان : هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر مرگ بفشارد همه در زیر غن . رودکی . من این لشکرم را یکایک نه دیر کنم یکسر از گنج و دینار سیر. فردوسی . - نه دیر باشد ؛ زود باشد. قریباً. در همین نزدیکی . (یادداشت مؤلف ) : نه دیر باشد تا نزد تو خراج آرند ز مصر و کوفه و بغداد و بصره و اهواز. سوزنی . - نه دیر و دراز ؛ کوتاه . اندک مدت : مخالف تو اگر شمع گیتی افروز است چو شمع یک شبه عمرش بودنه دیر و دراز. سوزنی . || (پسوند) مزید مؤخر امکنه . خرامدیر. (یادداشت مؤلف ). || تنگ ؛ عصر دیر، عصر تنگ . و در قدیم فراخ گفتندی چنانکه : الضحاء، چاشتگاه فراخ . (یادداشت مؤلف ). || مقابل زود و فوراً، با صرف وقت بسیار. نه فوراً : از دوری تو دیر شدم ای صنم آگاه چون قصد تو کردم شخلیزم زد بر راه . ؟ (لغت فرس اسدی ). بیار ساقی دریای مشرق و مغرب که دیر مست شود هر که میخورد بدوام . سعدی . دیر یابد صوفی آز از روزگار زان سبب صوفی بود بسیارخوار. مولوی . دیر باید تا که سر آدمی آشکارا گردد از بیش و کمی . مولوی . - امثال : دیرآشنا و زودرنج . (از مجموعه ٔ مختصر امثال چ هند). دیر زائیده زود میخواهد بزرگ کند . || دور. نقیض نزدیک . (از برهان ) (انجمن آرا). مقابل نزدیک . (آنندراج ). || (اِ) نام پرده ای از پرده های موسیقی است . رجوع به آهنگ شود. 1- دراز، دور، طولاني، متمادي، مديد
2- تاخير زود، گاه late, long, ancient, tardy, monastery, convent, abbey, cloister متأخر، راحل، مرحوم، أخير، فقيد، متوفى، سابق، حديث، مبطئ، إلى ساعة متأخرة، نام متأخرا geç en retard spät tarde tardi مرحوم، گذشته، اخیر، کند، تازه، طولانی، بلند، طویل، کشیده، باستانی، کهن، پارینه، قدیمی، کهنه، کندرو، تنبل، دارای تاخیر، صومعه، خانقاه، رهبانگاه، خانقاه راهبان، مجمع، کلیسا، نامکلیسای وست مینستر، ایوان، راهرو سرپوشیده، اطاق یا سلول راهبان و تارکن دنیا
متأخر|راحل , مرحوم , أخير , فقيد , متوفى , سابق , حديث , مبطئ , إلى ساعة متأخرة , نام متأخرا
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "دیر" در زبان فارسی میتواند به دو معنا به کار برود:
دیر به معنای زمان: به معنای «زمان طولانی» یا «نزدیک به زمان حال» است. در جملههایی مثل "او دیر آمد" به معنای این است که شخص بعد از زمان مورد انتظار رسیده است.
دیر به معنای مکان: به معنای «مکانی که در آن عبادت یا مراسم دینی انجام میشود» نیز به کار میرود، مانند "دیر راهبان".
قواعد نگارشی:
نقطهگذاری: در جملات، پس از استفاده از کلمه "دیر" و انتهای جمله، باید از نقطه استفاده شود. مثلاً: "او دیر به خانه برگشت."
فاصلهگذاری: باید توجه شود که بین کلمه "دیر" و کلمات قبل و بعد فاصله مناسب وجود داشته باشد.
استفاده درست در جملات: در زمان استفاده از "دیر" به عنوان قید زمان، توجه داشته باشید که فعل جمله با مفهوم دیر بودن تطابق داشته باشد. مثلاً: "آنها دیر رسیدند."
تطابق با اسمها: اگر "دیر" به منزله مکان باشد، معمولاً با اسمهای خاص مانند "دیر راهبان" به کار میرود و باید دقت کرد که اسم مرتبط با آن به درستی استفاده شود.
فعلهای ترکیبی: وقتی "دیر" به کار میرود، معمولاً با افعالی مانند "آمدن"، "رسیدن" و "برگشتن" همراه است و باید دقت شود که فعل به درستی و به لحاظ زمان و موضوع با "دیر" سازگاری داشته باشد.
با رعایت این نکات میتوانید از کلمه "دیر" به درستی و به طور مؤثر در نوشتار فارسی خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "دیر" در جملات مختلف آوردهام:
معلم گفت که اگر دیر به کلاس بیایید، ممکن است نمرهتان کم شود.
او به خاطر ترافیک دیر رسید و نتوانست فیلم را از ابتدا ببیند.
اگر دیر بخوابید، صبح با خستگی بیدار میشوید.
خیلی دیر شده بود و آنها مجبور شدند تا برای چارپایی در نزدیکی خانه بمانند.
ما باید زودتر حرکت کنیم، زیرا شبها در کوه خیلی دیر نمیتوانیم بمانیم.
اگر سوال دیگری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: مرحوم، گذشته، اخیر، کند، تازه، طولانی، بلند، طویل، کشیده، باستانی، کهن، پارینه، قدیمی، کهنه، کندرو، تنبل، دارای تاخیر، صومعه، خانقاه، رهبانگاه، خانقاه راهبان، مجمع، کلیسا، نامکلیسای وست مینستر، ایوان، راهرو سرپوشیده، اطاق یا سلول راهبان و تارکن دنیا
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر