جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: راد. (ص ) صاحب همت و سخاوت . (برهان ). سخی و جوانمرد. (آنندراج ). کریم و جوانمرد. (برهان ). بخشنده .جواد. مقابل سفله . (آنندراج ). گشاده دل : حاتم طائی تویی اندر سخا رستم دستان تویی اندر نبرد نی که حاتم نیست با جود تو راد نی که رستم نیست در جنگ تو مرد. رودکی . برادیش راد ماند بزفت بمردیش مرد ماند بزن . شاکر بخاری . تشتر راد خوانمت هرگز (پرگست ) او چو تو کی بود بگاه عطا. دقیقی . یکی پهلوان بود دهقان نژاد دلیر و بزرگ و خردمند و راد. فردوسی . بپرسیدش از راد و خردک منش ز نیکی کنش مردم و بدکنش . فردوسی . همتی دارد عالی و دلی دارد راد عادتی خوب و خوئی نیکو و رایی محکم . فرخی . هر کجا دست راد او باشد نبود هیچکس ز خواسته تنگ . فرخی . خوی او خوب و روی او چون خویش دل او راد و دست چون دل راد. فرخی . ای بدل ذویزن ، بوالحسن بن الحسن فاعل فعل حسن ، صاحب دو کف ّ راد. منوچهری . باران چون پیاپی بارد بروز باد چون دست راداحمد عبدالصمد بود. منوچهری . نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز. منوچهری . اگر نسبتم نیست یا هست حرّم اگر نعمتم نیست یا هست رادم . عسجدی . کجا نه زفت خواهد بود و نه راد همان بهتر که باشی راد و دلشاد. (ویس و رامین ). مردی بود که از وی رادتر و فراخ کندوری تر و حوصله دارتر و جوانمردتر از او کم دیدند. (تاریخ بیهقی ). چو خواهی که شادی کنی راد باش بهر کار با دانش و داد باش . اسدی . ز رادان همی شاه مانده است و بس خریدار از او بهترم نیست کس . اسدی . ایزد همه ساله هست با مردم راد بر مرد دری نبست تا دَه نگشاد. قطران . از آن داماد کایزد هدیه دادش دل دانا و صمصام و کف راد. ناصرخسرو. زمین پیراسته است از تیغ تیزت جهان آراسته است از دست رادت . مسعودسعد. این دیده گر بلؤلؤ رادست در جهان با او چرا به خوابی باشد فلک بخیل . مسعودسعد. نه بجز سوسن ایچ آزادست نه بجز ابر هست یکتن راد. مسعودسعد. گفت کانبار خانه بگشادیم ابر اگر زفت گشت ما رادیم . سنائی . مرد خمّار و مطرب ورادی مایه ٔ شادمانی و شادی . سنائی . سعد ملک ای وزیر دریادل کف رادتو ابر پر ژاله . سوزنی . راد با شاعر تواند بود در یک پیرهن زفت نگذارد به پیرامن که تا گوید سلام . سوزنی . همی گفت ای بگاه کودکی راد همی گفت ای بگاه خواجگی زفت . انوری . جان فشان و راد زی و راه کوب و مرد باش تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن . خاقانی . صدر براهیم نام راد سلیمان جلال خواجه ٔ موسی سخن مهتر احمدسخا. خاقانی . کف رادش به هر کس داد بهری گهی شهری و گاهی حمل شهری . نظامی . آنچه او داد ای ملک هم از تو داد که دل و دست ورا کردی تو راد. مولوی . پس بگفتندش که آن دستور راد رفت از دنیا خدامزدش دهاد. مولوی . || دانا. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). خردمند. حکیم . (شرفنامه ٔ منیری ). حکیم . دانشمند. (برهان ). رد. (برهان ) : گزین کرد پیری خردمند و راد کجا نام او بود مهران ستاد. فردوسی . ز اسکندر راد پیروزگر خداوند شمشیر و تاج و کمر. فردوسی . چو جان رهی پند او کرد یاد دلم گشت از پند او راد و شاد. فردوسی . ز مانوئیان هر که بیدار بود خردمند و راد و جهاندار بود. فردوسی . ز شاهان کسی چون سیاوش نبود چو او رادو آزاد و خامش نبود. فردوسی . در همه بابی سخن را داد داد حجة الاسلام غزالی راد. مولوی . از سفر بیدق شود فرزین راد وز سفر یابید یوسف صد مراد. مولوی . او ادب ناموخت از جبریل راد که بپرسید از خلیل حق مراد. مولوی . گر بگویند آنچه میخواهی تو راد کار کارتست بر حسب مراد. مولوی . چو راد رفت ز دنیا چه جهل و چه دانش چو مرد رفت ز میدان چه خود و چه معجر. قاآنی . || شجاع . (آنندراج ). شجاع و دلاور. (برهان ). قوی : تو بر تخت زر با سیاوخش راد بایران بباشید خندان وشاد. فردوسی . که رادا دلیرا شها نوذرا گوا تاجدارا مها داورا. فردوسی . مده جان ایرانیان را بباد نگه کن بدین نامداران راد. فردوسی . || سخنگوی و سخن گزار. (برهان ). فصیح . خوش بیان . (فرهنگ رازی ص 68). 1- جوانمرد، حر، فتا
2- باهمت، بخشنده، سخي
3- دلاور، دلير، شجاع
4- حكيم، خردمند، دانشمند، فاضل ناجوانمرد honest, upright, bounteous, free-handed, rad صادق، نزيه، أمين، صريح، مخلص، مستقيم، صحيح، برئ، ساذج، بسيط، محتشم kamış tige stange vara asta صادق، امین، راستکار، درست کار، بی غل و غش، عمودی، راست، درست، قائم، نیکو کار، سخاوتمند، فراوان، سخی، باسخاوت، دست باز، گشاده دست
صادق|نزيه , أمين , صريح , مخلص , مستقيم , صحيح , برئ , ساذج , بسيط , محتشم
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "راد" در زبان فارسی میتواند به معانی مختلفی به کار رود و بسته به سیاق جمله، قواعد خاصی را میطلبد. در اینجا به چند نکته نگارشی و قواعد زبان فارسی مرتبط با کلمه "راد" اشاره میکنم:
نقطهگذاری: اگر "راد" در انتهای جمله قرار گیرد و جملهی شما نیاز به علامت نگارشی داشته باشد، باید از نقطه، ویرگول یا سایر علائم نگارشی مناسب استفاده کنید. مثلاً: "او راد را انتخاب کرد."
حروف اضافه: در صورت نیاز به استفاده از حروف اضافه، "راد" میتواند با حروف اضافهای مانند "به"، "از" و "با" ترکیب شود. مثلاً: "کتاب را به راد دادم."
نحوهی تلفظ: تلفظ درست این کلمه باید مدنظر قرار گیرد. "راد" به صورت مشتق از "راد" به معنای "چیز تیز یا برنده" و یا به عنوان اسم خاص به کار میرود.
ترکیبها و واژهها: "راد" ممکن است به عنوان یک اسم در ترکیبهای دیگر نیز مورد استفاده قرار گیرد، مانند "رادمنش" یا "رادار".
فرمهای جمع: در صورتی که بخواهید "راد" را جمع ببندید، باید به واژه و مفهوم آن دقت کنید.
استفاده در متون رسمی: در متون علمی یا رسمی، نیاز است که دقت بیشتری در استفاده از کلمات و ترکیبهای آنان داشته باشید.
اگر سوال خاصی درباره شکل یا کاربرد خاص "راد" دارید، با کمال میل پاسخ میدهم.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "راد" در جمله آمده است:
فیزیکدانان از رادهای مغناطیسی برای مطالعه میدانهای الکتریکی استفاده میکنند.
در مسافرت به کوه، همیشه یک راد برای ماهیگیری با خودم میبرم.
او یک راد مخصوص برای برقراری ارتباط با دوستان خود ساخت.
راد آهنی که در ساخت و ساز استفاده میشود، از مقاومت بالایی برخوردار است.
در طراحی ساختمان، به کارگیری رادهای فولادی بسیار مهم است.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید یا سوال دیگری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: صادق، امین، راستکار، درست کار، بی غل و غش، عمودی، راست، درست، قائم، نیکو کار، سخاوتمند، فراوان، سخی، باسخاوت، دست باز، گشاده دست
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر