جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

head  |

رأس

معنی: رأس . [ رَءْس ْ ] (ع اِ) سر. (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون ) (آنندراج ) (ترجمان علامه جرجانی ). ج ، ارؤس ، رؤس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سر که عضو بالایین جاندار است . (فرهنگ نظام ). آنچه در بالای گردن انسان و جلو گردن حیوان قرار دارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از اقرب الموارد). ج ، اَرْؤُس ، آراس ، رُؤس [ رُ ئو ]، روس . (اقرب الموارد):رُمیت ُ منک فی الرأس ؛ یعنی بد شد رای تو در حق من و اعراض کردی از من و سر برنداشتی سوی من و گران شمردی مرا (منتهی الارب ) (آنندراج )، رای تو درباره ٔ من آنچنان بد شد که نتوانی بمن بنگری . (از اقرب الموارد). از تو به بهترین چیزی که در نزد من هست آسیب رسید یا نصیب مهلکی از تو بمن رسید چنانکه گویند: این ضربتی بر سر است . (از اقرب الموارد). رُمی َ فلان منه فی الرأس ؛ یعنی از وی اعراض کرد. (از اقرب الموارد).
- بالرأس و العین ؛ کلمه ای است که در موقع رضا و تسلیم گویند یعنی بسر و چشم . (ناظم الاطباء).
- بیت رأس ؛ موضعی است درشام که می را بسوی وی نسبت دهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- رأس ارنب ؛ سر خرگوش است و چون بسوزند و خرد بکوبند وبا پیه خروس بر داءالثعلب طلا کنند نافع بود. (از اختیارات بدیعی ).
- مَسْقِطالرأس ؛ وطن . (ناظم الاطباء). میهن . زادگاه . زادبوم . آنجا که شخص بدنیا آید و پرورش یابد.
|| کلّه . سر حیوان ، خاصه گوسفند و گاو. مجموعه ٔ قسمت برتر از گردن آدمی یا حیوان . صاحب مخزن الادویه در ذیل رؤس ج ِ رأس آرد: بفارسی کله نامند... مراد از آن کله و مغزِ آن است از حیوانات و بهترین آن مغز کله ٔ گوسفند است ،سپس درباره ٔ طبیعت و افعال و خواص آن گفتگو می کند ومی گوید: بسیارغذا و دیرهضم است ، و جهت اصحاب کد و ریاضت نافع. در مفردات ابن بیطار نیز در ذیل رؤس آمده است : و تصلح لاصحاب الکبد، که بیشک غلط است ، و این غلط به بحر الجواهر نیز راه یافته و می نویسد: صالح لاصحاب الکبد و الریاضة که پیداست با قرینه کلمه ٔ ریاضت ، کد صحیح و کبد غلط است همانطور که لکلرک نیز آنرا صاحبان رنج و زحمت ترجمه کرده است . رجوع به رؤس و مخزن الادویه و مفردات ابن بیطار و لکلرک و تذکره ٔ داودضریر انطاکی و کله و کله پزی شود. || گاهی بر کاسه و دیواره های چهارگانه و قاعده ٔ سر و آنچه در درون آن است از مخ و پرده ها و جرمهای مشبک و عروق و شریانها و آنچه در کاسه ٔ سر و دیواره هاست از پوست نازک روی کاسه و گوشت و پوست اطلاق میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون و بحر الجواهر). کله . || شخص . نفس . مستقل : هو قسم برأسه ؛ ای مستقل بنفسه . (از اقرب الموارد). || بتن خویش . شخصاً. خود: فعلت ُ ذلک رأساً؛ ای ابتداءً غیر مستطرد الیه من غیره . (اقرب الموارد). و رجوع به رأساً شود. || سر هر چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء). || بمجاز، جزء بالایین چیزی . (فرهنگ نظام ). برترین قسمت چیزی . بالاترین قسمت چیزی . || سرور. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ): هو رأسهم . (از منتهی الارب ). بمجاز، قائد وسرور: در این فتنه رأس ، فلان بوده . (فرهنگ نظام ). مهتر. بزرگ . سر. آقا. سرور. سید. رئیس . همام . حلاحل . غطریف . (یادداشت مرحوم دهخدا). || سروران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قوم را گویندوقتی که زیاد شوند و عزیز گردند: هم رأس اَی ؛ رهط کثیر عزیز. (از اقرب الموارد).
- رأس الجبل ؛ سر کوه .قله ٔ کوه . (ناظم الاطباء).
|| ابری که میپوشاند سر کوه را. (از ناظم الاطباء). || بر سر اطلاق می شود ولی از آن شخص اراده شود، چنانکه گفته میشود: اذاکان الورثة عصبة تقسیم المال علی عدد الرؤوس ؛ هرگاه وارثان گروهی باشند مال بتعداد افراد تقسیم می شود.و این استعمال بیشتر برای چهارپایان است ، چنانکه گویند: یازده رأس گوسپند و چهل رأس گاو. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از اقرب الموارد). صفت توصیفی که نوع چهارپایان و شتر و فیل را بدان توصیف کنند، مانند: یک رأس اسب ، دو رأس اشتر. (از ناظم الاطباء). معدودعدد برخی از حیوانات چون گاو و گوسفند و اسب و خر وقاطر و بز و غیره .
- رأس کلان ؛ اسب اصیل و نجیب . (ناظم الاطباء).
|| روی . بالا: اَنت َ علی رأس امرک ؛ تو بر سر کار خویشی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). در فارسی نیز بدین معنی وارد شده است : نخست وزیر در رأس کارهای مملکت قرار دارد. وزیر فرهنگ در رأس امور فرهنگی قرار گرفته است . || اصل .
- رأس المال ؛ اصل مال . (منتهی الارب ). اصل مال و سرمایه . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ رأس المال شود.
|| بلندی صحرا. رأس الوادی . (از تاج العروس ، در ماده ٔ رأس ). || هر مشرف و بلندی . (از تاج العروس ). || قطعه ٔ زمین مرتفعی است که در دریا جلو آمده باشد. (فرهنگ نظام ). دماغه : رأس الرجاء الصالح ؛ دماغه ٔ امید نیک . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به همین کلمه و کلمات مشابه شود. پیش رفتگی خاک در آب دریا. || آغاز و اول هر چیز: اَعِد کلامک مِن رأس ؛ از سر گوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- رأس السنة ؛ سر سال . نخستین روز آن . (از اقرب الموارد).
- رأس الشهر ؛ سر ماه . نخستین روز آن . (از اقرب الموارد).
- رأس خرمن ؛ سر خرمن . هنگام خرمن کردن . گاه خرمن .
|| اصل و اساس :
حب دنیا هست رأس
هر خطا
از خطا کی میشود ایمان عطا.
شیخ بهائی .
|| آخر.
- رأس آیة ؛ آخر آیه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از آن است : توفاه علی رأس ستین ، اَی آخره ؛ او را میراند بر سر شصت سال ، یعنی در آخر آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
|| اصطلاح هیأت ) نقطه ٔ مقابل ذَنَب . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). آن عقده ٔ تقاطع فلک ممثل و مایل است که چون کوکب از او گذرد شمالی شود در مقابل عقده ٔ ذنب . (گاهنامه ٔ تهرانی سال 1312 هَ . ش . ص 63). در هیأت و نجوم ، یکی از دو محل تقاطع مدار ماه با منطقةالبروج ، و نام دوم ، ذنب است . (فرهنگ نظام ). عقده ای است فلکی . (شرفنامه ٔ منیری ). نام صورتی از صور فلکیه از ناحیه ٔ جنوبی ، و آن را بر مثال سری یا باطیه ای توهم کنند. کواکب آن هفت و نام دیگر آن باطیه است . (از جهان دانش ) : و عقده ٔ ذنب نحوست رأس شقاوت او گذشته . (تاریخ جهانگشای جوینی ). شرف رأس در جوزاست . (مفاتیح العلوم ).
- رأس و ذنب ؛ سر و دنبال در عقدتین جوزهر. (از التفهیم مقدمه ص قسز). آنچه در آسمان از تقاطع منطقه ٔ فلک جوزهر و مایل صورت مار بزرگ بهم رسد، یک طرفش را رأس گویند و طرف دیگر را ذنب و این را تنین فلک نیز گویند، و صاحب قاموس گوید که تنین سفیدی است در آسمان که تنه اش در شش برج است و دمش در برج هفتم و سیر میکند چون کواکب سیاره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عقده ٔ رأس ، آن است که سیاره چون از آن گذردشمالی شود. (بدایةالنجوم ص 64). عقده ٔ ذنب و رأس که عقدتین نامند دو اصطلاح معمول در هیأت و نجوم است که در قمر محل تقاطع مدار وی با مدار زمین باشد یا بقول قدما محل تقاطع فلک ممثل و مایل میباشد. (گاهنامه ٔ سیدجلال الدین تهرانی ) :
تا ببحر اندر است وال و نهنگ
تا بگردون بر است رأس و ذنب .
فرخی .
ماه را رأس و ذنب ره ندهد در هر برج
تا ز سعد تو بدارند مر این هر دو جواز.
منوچهری .
رأس و ذنب را اندر شرفها هیچ یادنکنند [ هندیها ]. (التفهیم چ همایی ص 399). گروهی از منجمان رأس و ذنب را طبع دهند و گویند که رأس گرم است و سعد و دلیل بر فزونی بهمه ٔ چیزها و ذنب سر دو نحس و دلیل بر کمی از همه چیزها. (التفهیم ص 358). نزدیک ایشان [ هندوان ] زحل و مریخ و آفتاب و رأس نحسند همیشه ، و ذنب را خود یاد نکنند. (التفهیم ص 358). و گروهی رأس را نری دادند و روزی کردندش و ذنب رامادگی و شبی . (التفهیم ص 359).
بگسلد ار حد کند عقده ٔ رأس و ذنب
بردرد ار رد کند پرده ٔ لیل و نهار.
خاقانی .
تو گویی اسد خورد رأس و ذنب را
گوارنده نامد برآوردش از بر.
خاقانی .
به حل عقده ٔ رأس و ذنب گر آری روی
بدست فکر تو آسان شده هم اکنون بار.
کمال الدین اسماعیل (از شرفنامه ٔ منیری ).
رجوع به ذنب شود.
- سمت الرأس ؛ نقطه ٔ عمود آسمان یعنی آن نقطه از آسمان که بطور دقت در فوق شخص ناظر واقع شده . (از ناظم الاطباء). و چون میلش [ میل آفتاب ] از عرض شهر بیفزاید، از سمت الرأس سوی شمال بگذرد و ارتفاع نیمروزان از سوی شمال گردد و تمامش بعد آفتاب بود از سمت الرأس بدان جهت . (التفهیم ص 185).
|| (اصطلاح هندسه ) تارک . نقطه ٔ تقاطع دو خط یک زاویه را گویند، مانندنقطه ٔ «ب » در زاویه ٔ زیر:
ب
ا
ج
- رأس المثلث ؛گوشه ای که در میان دو ساق قرار دارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون )، مانند نقطه ٔ الف در شکل زیر.
ا
ب
ج
- رأس المخروط ؛ رأس مخروط. نقطه ٔ مقابل قاعده ٔ مخروط را رأس المخروط گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 616 و 477). رجوع به همین ترکیب و نیز سر مخروط در التفهیم ص 28 شود.
- رأس مخروط ؛ سر مخروط. (التفهیم مقدمه ص قسز 167).
- رأس و قاعده ؛سر و بن . باصطلاح هندسه ، میان دو مرکز سر و بن . (از التفهیم مقدمه ص قسز). و رجوع به التفهیم ص 26 شود.
- رأس و قاعده ٔ ظل ؛ «سر مایه تا به بنش ». (از التفهیم مقدمه ص قسز). و رجوع به التفهیم ص 313 شود.
|| در اصطلاح کیمیاگران بمعنی اکسیر است . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به الفهرست ابن ندیم چ مصر ص 497 شود.
... ادامه
506 | 0
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 261
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
head | top , vertex , tip , peak , leader , pinnacle , end , cap , climax , fastigium
عربی
رئيس | رأس , قائد , زعيم , رأسية , قمة , رأس الإنسان , منبع , رغوة , أعلى الشئ , سنبلة , الرأس جزء من آلة , الجزء ألاعلى من السرير , صدر الشىء , المكتب الرئسي , مقام الزعامة , مقدم السفينة , وجه القطعة النقدية , ترأس , قاد , تزعم , تصدر , تقدم , توج برأسية , حصد , ركل كرة , واجه , رأسي , ذا رأسا
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "رأس" در زبان فارسی به معنای "سر" یا "بالا" است و در برخی متون به عنوان معادل "قله" یا "نقطهٔ اوج" نیز به کار می‌رود. همچنین در معاني فنی و علمی نیز استفاده می‌شود. در زیر قواعد نگارشی و نکاتی در مورد این کلمه ذکر شده است:

  1. نقطه‌گذاری: "رأس" دارای یک نقطه‌ی زیر حرف "ا" (أ) است. این نقطه برای تفکیک این تلفظ از کلمه "راس" (بدون نقطه) که به معنی "سقف" یا "پایه" می‌تواند باشد، ضروری است.

  2. نوشتار صحیح: کلمه را باید به صورت "رأس" نوشته شود تا از کلمات مشابه متمایز گردد. بنابراین دقت در نوشتار این کلمه بسیار اهمیت دارد.

  3. استفاده در جملات: کلمه "رأس" می‌تواند در جملات به صورت زیر مورد استفاده قرار گیرد:

    • "بالاترین رأس کوه را به راحتی می‌توان دید."
    • "رأس این مسأله نیاز به بررسی دقیق‌تری دارد."
  4. تلفظ صحیح: هنگام تلفظ این کلمه باید به وجود نقطه در زیر حرف "ا" توجه شود و به شکل "أرس" بیان گردد.

  5. فرهنگ‌نویسی و اصطلاحات: در متون تخصصی و علمی، این واژه ممکن است به عنوان اصطلاح فنی به کار رود، بنابراین در این موارد دقت در معانی و استفاده‌های حقیقی آن ضروری است.

با رعایت این نکات، نوشتار و استفاده از کلمه "رأس" صحیح و معنا دار خواهد بود.


واژگان مرتبط: سر، رئيس، راس، رهبر، کله، نوک، بالا، تاپ، قله، اوج، فرق، سمتالراس، فرق سر، انعام، سرقلم، نک، حد اکثر، ستیغ، منتها درجه، فرمانده، پیشوا، راهنما، ذروه، منتهی درجه، قله نوک تیز، برج، پایان، ختم، انتها، خاتمه، آخر، کلاه، کلاهک، سر پوش، سربطری یا قوطی، راس قسمت فوقانی بطن چهارم

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری