جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: رخساره . [ رُ رَ /رِ ] (اِ مرکب ) رخسار. روی و صورت و چهره و سیما. (ناظم الاطباء). دیباچه . (منتهی الارب ). وجنة. (دهار). رخسار. صفح وجه . عذار. (یادداشت مؤلف ) : بت اگرچه لطیف دارد نقش نزد رخساره ٔ تو هست خراش . رودکی . ببخشای بر من تو ای دادبخش که از خون دل گشت رخساره رخش . فردوسی . غمی گشت از آن کار خسرو که دید به رخساره شد چون گل شنبلید. فردوسی . همی گفت رخساره کردم دژم ز کار سیاوش دلش پر ز غم . فردوسی . به رخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب . فردوسی . منگر به مَثَل جز ازره عبرت رخساره ٔ زشت چون رخامش را. ناصرخسرو. در دین به خراسان که شست جز من رخساره ٔ دعوی به آب برهان . ناصرخسرو. رخساره ٔ فضل و ادب به مکان تربیت او برافروخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 367). هر اشک ... روان گردد و هر رخساره خراشیده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 444). و آرایش کردنی ز حد بیش رخساره ٔ قصه را کند ریش . نظامی . بی روی چو ماه آن نگارین رخساره ٔ من به خون نگار است . سعدی . رخساره ٔ عروس بزرگی نیافت زیب الا به خرده کاری مشاطه ٔ سخن . سلمان ساوجی . بار دل مجنون و خم طره ٔ لیلی رخساره ٔ محمود وکف پای ایاز است . حافظ. - رخساره بر زمین مالیدن یا سودن ؛ مالیدن روی بر زمین . سودن روی بر زمین . کنایه از تعظیم و احترام و به خاک افتادن است : بمالید رخساره را بر زمین همی خواند بر تاج و تخت آفرین . فردوسی . رخساره بر آن زمین همی سود تا صبح در این صبوح می بود. نظامی . - پری رخسارگی ؛ پریرویی . زیبارویی . زیباروی بودن . پری رخسار بودن : این چنین رخ با پری باید نمود تا بیاموزد پری رخسارگی . سعدی . - ترک رخساره ؛ زیباروی . ترک روی . زیبارخ : مهی ترک رخساره هندوسرشت ... نظامی . || هر یک از دو جانب روی . هر یک از دو گونه ، و بهمین سبب آن را به رخسارگان جمع بسته اند و بصورت دو رخساره آورده اند : مسیحی به شهر اندرون هرکه بود نماندند رخسارگان ناشخود. فردوسی . بجوشید و رخسارگان کرد زرد به درددل آهنگ آورد کرد. فردوسی . برشاه بردش همی زار و خوار دو رخساره زرد و به تن سوکوار. فردوسی . جوانی دو رخساره مانند ماه نشسته بدی نزد کاوس شاه . فردوسی . بشد بارمان نزد افراسیاب شکفته دو رخساره با جاه و آب . فردوسی . دو رخساره پرخون و دل سوکوار دو دیده پر از غم چو ابر بهار. فردوسی . چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روي، سيما، عارض، عذار، وجنات، وجه facies, facial الوجه yüz affronter gesicht rostro viso صورت، عبارت مشخص یک طبقه، منظر
کلمه "رخساره" به معنای چهره یا صورت است و در ادبیات فارسی بهویژه در شعر و نثر قدیم کاربرد زیادی دارد. برای بیان قواعد فارسی و نگارشی مرتبط با این کلمه، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
نوشتار: واژه "رخساره" باید بهدرستی و با املای صحیح نوشته شود. املای آن به این صورت است: رخساره.
تلفظ: این کلمه بهصورت [roxˈsɒːre] تلفظ میشود. توجه به تلفظ صحیح در گفتار و نوشتار مهم است.
قید و مفرد و جمع:
"رخساره" بهصورت مفرد به کار میرود. جمع آن بهصورت "رخسارها" یا "رخسارهها" است، اما بهندرت در متون رسمی استفاده میشود.
کاربرد در جملات: این کلمه معمولاً در توصیف زیبایی یا حالت چهره به کار رفته و در اشعار و نثر ادبی استفاده میشود. مثال:
"رخسارهاش چون ماه میدرخشید."
"به یاد رخساره او، دل از کجا بیخود بود."
نکات نگارشی:
هنگام استفاده از کلمه "رخساره" در جملات، توجه به نبض جمله و هماهنگی آن مهم است.
اگر در متن ادبی یا شعری استفاده شود، میتوان از عبارات توصیفی و تشبیهی استفاده کرد تا زیبایی کلام افزایش یابد.
با رعایت این نکات و قواعد، میتوان از کلمه "رخساره" بهخوبی در نوشتار و گفتار استفاده کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته، در اینجا چند مثال برای کلمه "رخساره" در جملات آورده شده است:
رخسارهاش به مانند گل در بهار، زیبایی خاصی داشت.
یا مریم زرخساره، در هر جمعی توجه همه را به خود جلب میکرد.
او با لبخند بر رخسارهاش، دنیای اطراف را روشنتر میکرد.
رخسارهی پر از نشاطش هر غم و اندوهی را از دلها میزدود.
در وصف او گفتند: رخسارهای دارد که دل هر بینندهای را میرباید.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید یا جملات خاصتری مد نظر است، خوشحال میشوم کمک کنم!