روش
licenseمعنی کلمه روش
معنی واژه روش
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | آيين، ادب، اسلوب، باب، راه، رسم، رفتار، روال، روند، رويه، سبك، سنت، سياق، سير، سيرت، سيره، شعار، شيوه، طرز، طريق، طريقت، طريقه، طور، عادت، قاعده، قانون، متد، مذهب، مسلك، منوال، نحو، نحوه، نظام، نمط، نوع، وجه، وضع، هنجار | ||
انگلیسی | method, way, procedure, manner, how, system, style, fashion, form, course, vein, demarche, growth, habitude, rate, rut, march | ||
عربی | طريقة، أسلوب، منهج، نظام | ||
ترکی | yöntem | ||
فرانسوی | méthode | ||
آلمانی | methode | ||
اسپانیایی | método | ||
ایتالیایی | metodo | ||
مرتبط | متد، شیوه، نوع، اسلوب، طریقه، راه، مسیر، طریق، نحو، طرز، روند، رویه، طرز عمل، ایین دادرسی، چگونگی، رفتار، طور، سان، سیستم، نظام، دستگاه، منظومه، نظم، سبک، استیل، سلیقه، خامه، عنوان، فرم، شکل، صورت، فورم، گونه، دوره، جریان، اصول، در طی، ورید، رگه، سیاهرگ، حالت، تمایل، رشد، افزایش، پیشرفت، اثر، حاصل، اداب، عادت یا خوی همیشگی، عادت، عادت روزانه، نرخ، سرعت، میزان، درچند، شهوت، خط، گرمی، رد جاده، راه پیمایی، پیش روی، قدم رو، قدم برداری، گام نظامی، رو | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "روش" در زبان فارسی به معنای شیوه یا طریقه انجام یک کار است و در نوشتار و نگارش میتواند در موقعیتهای مختلف مورد استفاده قرار بگیرد. در اینجا به نکاتی درباره استفاده و نگارش کلمه "روش" اشاره میکنم:
با رعایت این نکات میتوانید به درست و به سادگی از کلمه "روش" در نوشتارهای خود استفاده کنید. | ||
واژه | روش | ||
معادل ابجد | 506 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | ruš | ||
ترکیب | (صفت) [قدیمی] | ||
مختصات | (رُ) | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی روش | ||
پخش صوت |
روش . [ رَ وِ ] (اِمص ) طرز. (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طریقه . (آنندراج ). قاعده و قانون . (برهان ) (ناظم الاطباء). راه . هنجار. شیوه . اسلوب . وَتیرَه . نَسَق . منوال . سبک . طریق . گونه . سنت . نَمَط. رسم و آیین . نهج . قاعده : کلمه "روش" در زبان فارسی به معنای شیوه یا طریقه انجام یک کار است و در نوشتار و نگارش میتواند در موقعیتهای مختلف مورد استفاده قرار بگیرد. در اینجا به نکاتی درباره استفاده و نگارش کلمه "روش" اشاره میکنم: نحوه استفاده: کلمه "روش" معمولاً به عنوان اسم به کار میرود و میتواند با صفات، قیدها و عبارات دیگر ترکیب شود. مثلاً: نحو و صرف: "روش" به صورت مفرد و جمع به کار میرود. جمع آن "روشها" است. مثلاً: نکات نگارشی: نکات تعبیری: کلمه "روش" میتواند با عباراتی همچون "از طریق" یا "با کمک" به کار رود. مثلاً: با رعایت این نکات میتوانید به درست و به سادگی از کلمه "روش" در نوشتارهای خود استفاده کنید.
چو یزدان چنین راند اندر بوش
بدین گونه پیش آوریدم روش .
فردوسی .
تو این را دروغ و فسانه مدان
بیک سان روش در زمانه مدان .
فردوسی .
بجای آوردی به روش سلف صالح خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
واقف گردان او را در آنچه جسته ای آنرا... و مستقیم بودن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314).
چون به نسبت روش خواجه و درویشان آن جمعهیچ محل اعتراض نیافتند سخنان بیرون از جاده بسیار گفتند. (انیس الطالبین ص 189). میانه رفتن و روش صالح یک جزو است از 24 جزو پیغامبری . (انیس الطالبین ص 12).
خاقانی بلند سخن در جهان منم
کآزادی از جهان روش حکمت من است .
خاقانی .
از طپش عشق تو در روش مدح شاه
خاطر خاقانی است سحرحلال آفرین .
خاقانی .
در روش مدح تو خاطر خاقانی است
موی معانی شکاف روی معالی نگار.
خاقانی .
همه روز این شگرفی بود کارش
همه عمر این روش بود اختیارش .
نظامی .
وزآن بیمایگان را مایه بخشیم
روان را زین روش پیرایه بخشیم .
نظامی (خسرو و شیرین ص 431).
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی .
حافظ.
تو بندگی چوگدایان بشرطمزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند.
حافظ.
کینه جویی روش احسان نیست
هرکه احسان نکند انسان نیست .
جامی .
- روش احمد داشتن ؛ پیروی و اطاعت پیغمبر آخرالزمان را کردن . (ناظم الاطباء).
- نیکوروش ؛ آنکه شیوه و راه و رسم پسندیده داشته باشد :
تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقض تو گفتن نیابد مجال .
سعدی .
|| راه رفتن . (برهان ). حرکت و آمدوشد. (ناظم الاطباء). رفتار. مَشْی . رفتن . علم رفتن :
که هرچیز کو آفرید از بوش
بدان سو کشد بندگان را روش .
فردوسی .
هرآن چیز کو خواست اندر بوش
به آن است چرخ روان را روش .
فردوسی .
همیشه تا به روش ماه تیزتر ز زحل
همیشه تا به شرف نور پیشتر ز ظلام .
فرخی .
روش دارد ستاره بآسمان بر
همیدون مهر دارد تن بجان بر.
(ویس و رامین ).
خاقانی آن کسان که طریق تو می روند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست .
خاقانی .
نجویند کین تازه دارند مهر
مگر کز روش بازماند سپهر.
نظامی .
کاین روش از راه قضا دور دار
چون تو قضا را بجوی صدهزار.
نظامی .
پای طلب از روش فروماند
می بینم و چاره نیست الاک .
سعدی .
من آدمی بچنین قد و شکل و خوی و روش
ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت .
سعدی .
مکن اندر روش قدمها سست
تا بیاری سبوز آب درست .
اوحدی .
زاغی روش کبک دری می آموخت
آن دست نداد و راه خود رفت ز دست .
؟ (از امثال و حکم ).
- شکم روش ؛ اسهال . (ناظم الاطباء).
|| خرامیدن و درگذشتن . (از برهان قاطع). طرز و رسم خرامیدن . (ناظم الاطباء) :
در این روش که تویی گر به مرده برگذری
عجب نباشد اگر نعره آید از کفنش .
سعدی .
در این روش که تویی پیش هرکه بازآیی
گرش به تیغ زنی روی باز پس نکند.
سعدی .
|| سبقت گرفتن . (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || قضا. (یادداشت مؤلف ) :
نگردد به کام تو هرگز روش
روش دیگر و تو بدیگر منش .
ابوشکور.
|| مثل و مانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). || (اِ) راهرو میان باغ . (برهان قاطع) (از آنندراج ). خیابان .(برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). معبر. (ناظم الاطباء) :
چمنهای آنرا ز نزهت ریاحین
روشهای آنرا ز خوبی صنوبر.
ازرقی (از آنندراج ).
آيين، ادب، اسلوب، باب، راه، رسم، رفتار، روال، روند، رويه، سبك، سنت، سياق، سير، سيرت، سيره، شعار، شيوه، طرز، طريق، طريقت، طريقه، طور، عادت، قاعده، قانون، متد، مذهب، مسلك، منوال، نحو، نحوه، نظام، نمط، نوع، وجه، وضع، هنجار
method, way, procedure, manner, how, system, style, fashion, form, course, vein, demarche, growth, habitude, rate, rut, march
طريقة، أسلوب، منهج، نظام
yöntem
méthode
methode
método
metodo
متد، شیوه، نوع، اسلوب، طریقه، راه، مسیر، طریق، نحو، طرز، روند، رویه، طرز عمل، ایین دادرسی، چگونگی، رفتار، طور، سان، سیستم، نظام، دستگاه، منظومه، نظم، سبک، استیل، سلیقه، خامه، عنوان، فرم، شکل، صورت، فورم، گونه، دوره، جریان، اصول، در طی، ورید، رگه، سیاهرگ، حالت، تمایل، رشد، افزایش، پیشرفت، اثر، حاصل، اداب، عادت یا خوی همیشگی، عادت، عادت روزانه، نرخ، سرعت، میزان، درچند، شهوت، خط، گرمی، رد جاده، راه پیمایی، پیش روی، قدم رو، قدم برداری، گام نظامی، رو