جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

riše
root  |

ریشه

معنی: ریشه . [ ش َ/ ش ِ ] (اِ) طراز و تارهای پنبه ای و ابریشمین و جز آن که از چیزی آویزان باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || طره ٔ دستار. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). آنچه از تار بی پود گذارند در جانب جامه زینت را: ریشه ٔ گلیم . ریشه ٔ کلاغی . ریشه ٔ دستمال . آنچه رشته رشته و تارتار آویزداز کار فرش و جز آن زینت را. شمله ٔ دستار. علاقه ٔ دستار. فش دستار. دنبوقه ٔ دستار. (یادداشت مؤلف ). کناره ٔ بعضی چیزها که رشته رشته آویخته باشند: ریشه ٔ ردا. ریشه ٔ مقنعه . ریشه ٔ دستار. (آنندراج ) :
تاتو آن خیش ببستی پسر اندر پسرا
بردلم گشت فزون از عدد ریشه ش ریش .
کسایی .
دارم بسی ز ریشه ٔ پوشی خیالها
یابم ز عقد طره ٔ دستار حالها.
نظام قاری .
آنکه دستار طلادوز علم گردانید
کرد چون ریشه پریشان من سرگردان را.
نظام قاری .
درشده ریشه دید به والا غداد مشک
از سر گرفت دل هوس زلف و خال دوست .
نظام قاری .
کرده در کار علم رفاف کار قرمزی
ریشه ٔ نعلک زده نعلم در آتش می کند.
نظام قاری .
- ریشه ٔ دستار ؛ طره ٔ دستار. (از ناظم الاطباء). علاقه ٔ دستار که آن را در عرف هند طره گویند. (آنندراج ) :
آویخته چون ریشه ٔ دستارچه ٔ سبز
سیمین گرهی بر سر هر ریشه ٔ دستار.
منوچهری .
تخت خاقان به گوشه ٔ بالش
تاج قیصر به ریشه ٔ دستار.
انوری (از آنندراج ).
- ریشه ٔ سبحانیه ؛ کسوتی مر مرشدان را که بر سر بندند. (ناظم الاطباء).
- ریشه ٔ ناخن ؛ آنچه بعد از چیدن ناخن در کنار جای ماند و آزار دهد در عرف هند کور گویند. (آنندراج ) :
مشکل که ولی زاده اذیت نرساند
یارب که برافتد ز جهان ریشه ٔ ناخن .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
|| نوارگونه با رشته و تارهای آویخته ٔ جدابافته که بر کنار جامه دوزند برای زینت . (یادداشت مؤلف ). || هر یک از تارهای گوشت . قسمتهای گوشت به درازا که طبعاً از آن خردتر نباشد. (یادداشت مؤلف ). || زلف . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). || موی در اندام آدمی . || لیف و تارهای انبه . || الیاف خرمابن . . || دستک درخت انگور. || پلک چشم . (ناظم الاطباء). اما استوار نمی نماید. || هر چیز تافته شده مانند پلیته ٔ چراغ و فتیله ٔ توپ . (ناظم الاطباء). || بیخ هر چیز. (ناظم الاطباء). بیخ . اصل . بن . در یونانی «ریزا» .
- امثال :
ریشه ٔ بیداد بر خاکستر است .
- ریشه ٔ دندان ؛ بن آن . ثاهة. (یادداشت مؤلف ).
- ریشه ٔ کلمه ؛ ماده ٔ آن . (از یادداشت مؤلف ).
|| جزر در حساب . (از لغات فرهنگستان ). جزر در ریاضی .
- ریشه ٔ سوم ؛ کعب (در حساب ) .
|| آن جزء از درخت که در زیر خاک می باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ). ریشه ٔ درخت . (انجمن آرا). بیخ درخت . (از شرفنامه ٔ منیری ) (از غیاث اللغات ). عروق اشجار و نباتات که در زمین باشد و گاهی بر بیخ اشجار اطلاق کنند. (از آنندراج ). عرق . بیخ . اردمه . آن قسمت از نبات که به شعب خرد و درشت در زیر زمین باشد. (یادداشت مؤلف ). ریشه اولین عضوی است که از دانه خارج می شود و به سمت مرکز زمین متوجه می گردد و انتهای آن از دیگر قسمتها متورم و تیره می باشد و کلاهک نامیده می شود. در بالای کلاهک ناحیه ٔ صافی وجود دارد که سلولهای مولد ریشه در منتهی الیه آن قرار گرفته و نمو طولی ریشه و کلاهک بوسیله ٔ همین سلولهاست از این رو اگر انتهای ریشه را قطع کنند رشد و نمو آن نیز قطع می گردد. (از گیاه شناسی ثابتی ص 208) :
تا برون ریشه ٔ گیا بینی
ز اندرون ریش ده کیا منگر.
خاقانی .
ای برادر تو همان اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای .
مولوی .
تا ریشه در آب است امید ثمری هست .
عرفی شیرازی .
در گیاه شناسی ثابتی برای ریشه اقسام زیر آمده :ریشه ٔ اصلی ، ریشه ٔ افشان ، ریشه ٔ اولیه ، ریشه ٔ برگ مانند، ریشه ٔ تکمه ای ، ریشه ٔ تنفس کننده ، ریشه جانبی ، ریشه ٔ منظم ، ریشه ٔ جوانه دار، ریشه ٔ فرعی ، ریشه ٔ مرکب ، ریشه ٔ مکینه ، ریشه ٔ نابجا. رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 162 تا 172 و برای شرح هر یک از آنها رجوع به فهرست لغات همان کتاب شود.
- از ریشه برآوردن ؛ از بیخ برکندن . (از یادداشت مؤلف ).
- بی ریشه ؛ بی اصل .
- ریشه ٔ آلیسا ؛ در تداول عامه ، مصحف ریشه ایرسا. بیخ ایرسا. ریشه زنبق کبود. اصل سوسن آسمانجونی . ریشه ٔ زنبق . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب ریشه ٔایرسا شود.
- ریشه ٔ اراقیطون ؛ ریشه ٔ باباآدم . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب ریشه ٔ باباآدم شود.
- ریشه انداختن ؛ ریشه دوانیدن . رجوع به ترکیب ریشه دواندن شود.
- ریشه ٔ ایرسا؛ بیخ بنفشه . ریشه ٔ آلیسا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب ریشه ٔ آلیسا شود.
- ریشه ٔ باباآدم ؛ اصل اللوف . (ناظم الاطباء). ریشه ٔ اراقیطون . (یادداشت مؤلف ). ریشه ٔ اریسا (باردان بزرگ ) . رجوع به باباآدم وترکیب ریشه ٔ اراقیطون شود.
- ریشه بُر ؛ از آلات کشاورزی است . (یادداشت مؤلف ).
- || بیخ بر. از بن برکننده .ریشه کن .
- ریشه بر شدن ؛ از ریشه برآمدن . به کلی محو و نابود شدن . از میان رفتن .
- ریشه بستن ؛ ریشه دوانیدن . استوار ساختن بیخ و ریشه . پابرجا گشتن :
نبندد ریشه نخل آرزو در خاک آزادی
به تاراج دمیدن داد همت حاصل ما را.
ناصرعلی (از آنندراج ).
- ریشه بند کردن ؛ ریشه بستن . (ازآنندراج ). پابرجا شدن . استوار گشتن :
چو در حقه ٔ سیم گوهر نهند
درو همچو گوهر ک
ند ریشه بند.
وحید (از آنندراج ).
- ریشه ٔ بنفشه ؛ ایرسا. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب ریشه ٔ ایرسا شود.
- ریشه پیچیدن بر چیزی ؛ ریشه داشتن در چیزی . (آنندراج ).بدو پیچیدن . جزٔبجزء بدو متصل شدن :
نپیچد بر دل کس ریشه ٔ شوق گرفتاری
چو نخلم تا گره وا می کنی سرتا به پا دامم .
بیدل (از آنندراج ).
رجوع به ترکیب ریشه داشتن در چیزی شود.
- ریشه ٔ جوز ؛ خولنجان . (ناظم الاطباء). از ادویه است . (یادداشت مؤلف ).
- ریشه ٔ خردل ؛ رفور . از تیره ٔ کروسیفر است و قسمت قابل مصرف آن سوش تازه ، و ماده ٔ مؤثر آن کلوکز ید سولفوره است . (از کارآموزی داروسازی ص 181).
- ریشه داشتن در چیزی ؛ ریشه بردن بر چیزی . (آنندراج ). ریشه دار شدن . ریشه دوانیده شدن :
کی رود از خاطر آشفته ام سودای ناز
کز خط او ریشه دارد در دلم غوغای ناز.
بیدل (از آنندراج ).
- ریشه دواندن یا دوانیدن ؛ بیخ گرفتن . ریشه راندن . ریشه کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 179) :
نهال همت طالب به عرش ریشه دواند
ولی چه سود که نخل سعادتش پست است .
طالب آملی (از آنندراج ).
رجوع به ریشه کردن شود.
- ریشه راندن ؛ ریشه دواندن . (آنندراج ). ریشه کردن . ریشه دواندن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 589). بیخ زدن . بیخ گرفتن :
به احباب از شهره شهدی چشاند
که در کامشان چاشنی ریشه راند.
ظهوری (از آنندراج ).
رجوع به مدخل ریشه کردن شود.
- ریشه شیرین ؛ قسمی شیرین بیان در کرج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرین بیان شود.
|| در شعر ذیل از فردوسی کلمه ٔ ریشه با توجه به اینکه در نسخه ای از شاهنامه «پشه » ضبط شده است ، معنی سبک و ناچیز و کم وزن می دهد :
به دست وی اندر یکی ریشه ام
وزآن آفرینش پراندیشه ام .
(شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 306).
... ادامه
733 | 0
مترادف: 1- اصل، بن، بنياد، بيخ، پايه 2- رگه 3- جذر، راديكال
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [پهلوی: rēšak]
مختصات: (ش ) [ ع . ] (اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: riSe
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 515
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
root | base , stem , radical , background , genesis , germ , pedigree , stump , theme , stub , germination , ammonium
ترکی
kök
فرانسوی
racine
آلمانی
wurzel
اسپانیایی
raíz
ایتالیایی
radice
عربی
جذر | جذور , أصل , مصدر , جوهر , شىء أساسي , عرق أصل , ينبوع , تأصل , رسخ , استأصل , اقتلع , نقب , شجع , هتف , اجتث , قلع
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "ریشه" در زبان فارسی به معنای اصل یا بنیاد چیزی به کار می‌رود و در نوشتار و گفتار فارسی دارای قواعد خاصی است. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با کلمه "ریشه" اشاره می‌کنم:

  1. هجا و تلفظ: کلمه "ریشه" از دو هجا تشکیل شده است: "ری" و "شه". تلفظ آن به گونه‌ای است که حرف "ر" با حرکت زبانی و حرف "ش" با لب‌ها و زبان بیان می‌شود.

  2. قید و صفت: "ریشه" می‌تواند به عنوان اسم به کار برود و می‌تواند به وسیله قیدها و صفت‌ها توصیف شود. مثلاً "ریشه‌های عمیق"، "ریشه اصلی".

  3. جمله‌های ساده: در جمله‌های ساده می‌توان از کلمه "ریشه" به طور مستقیم استفاده کرد. مثلاً: "ریشه این گیاه در عمق زمین است."

  4. نکات نگارشی:

    • در نوشتار رسمی باید به استفاده صحیح از کلمات و قواعد نگارشی توجه شود. به عنوان مثال، از نقطه‌گذاری صحیح استفاده شده و جملات باید منسجم و قابل فهم باشند.
    • "ریشه" معمولاً به عنوان اسم خاص نوشته می‌شود و نیازی به استفاده از حروف بزرگ ندارد، مگر در موارد خاص مانند نام‌گذاری.
  5. کاربردهای مختلف:

    • "ریشه" در علوم مختلف مانند زبان‌شناسی (ریشه لغات)، زیست‌شناسی (ریشه گیاهان)، و جامعه‌شناسی (ریشه‌های اجتماعی) کاربرد دارد.
  6. جمع و مفرد:
    • جمع کلمه "ریشه" به صورت "ریشه‌ها" است.

به خاطر داشته باشید که در زبان فارسی، توجه به قواعد و ساختار جملات برای رساندن پیام به طور مؤثر بسیار اهمیت دارد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال از کلمه "ریشه" در جملات مختلف آورده شده است:

  1. درختان با ریشه‌های عمیق خود، خاک را محکم نگه می‌دارند.
  2. ریشه مشکلات اقتصادی کشور در ضعف نظام آموزشی است.
  3. برای بهتر رشد کردن گل‌ها، باید به ریشه‌های آن‌ها رسیدگی کرد.
  4. ریشه کلمه "کتاب" به زبان عربی برمی‌گردد.
  5. بعضی از بیماری‌ها می‌توانند ریشه ژنتیکی داشته باشند.

امیدوارم این جملات برای شما مفید باشد!


واژگان مرتبط: پایه، عنصر، بنیاد، پایگاه، اساس، مبنا، ساقه، تنه، میله، گردنه، دنباله، رادیکال، طرفدار اصلاحات اساسی، بنیان، ریشگی، سابقه، زمینه، نهانگاه، پیدایش، تکوین، سفر پیدایش، منشاء، سنخیت، جنین، میکرب، شجره نامه، تبار، دودمان، نژاد، اشتقاق، بیخ و بن، کنده درخت، از پا درامده، خپله، صدای افتادن چیز سنگین، موضوع، انشاء، شاهد، ته، ته چک، کنده، ته سیگار، ته سوش، جوانه زنی، رویش، امونیاک

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری