جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: زه . [ زِه ْ / زَه ْ ] (اِمص ) زاییدن آدمی و حیوانات دیگر باشد. (برهان ) (آنندراج ). زادن را گویند. (جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از غیاث ). زادن چنانکه گویند درد زه یعنی درد زادن . (فرهنگ رشیدی ). زاییدن . زایش .(فرهنگ فارسی معین ). و زهیدن مصدر آن است . (جهانگیری ). زایش و وضع حمل . (ناظم الاطباء). اسم مصدر از زهیدن بجای زِهِش . (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : مریم زیر آن درخت اندرنشست ... چون عیسی از وی جدا شد از درد زه و شرم خلق گفت : «یا لیتنی مت قبل هذا»؛ ای کاش من پیش از این بمردمی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). ایدون گویند که چون ابن یامین از مادر جدا شد مادرش ، راجیل ، در آن درد زه اندر بمرد. و یوسف و برادر، در دست خاله بماندند و خاله ایشان را نیکو همی داشت . (ترجمه ٔ طبری ایضاً). جان چیست جنین نطفه ٔ سر قضا دنیا رحم است و تن مشیمه است او را تلخی اجل ، درد زه مادر طبع وین مردن چیست زادن ملک بقا. فخر رازی (از جهانگیری ). || تراوش آب از درز و لای چیزی . (فرهنگ فارسی معین ). تراوش و تقطیر و ترشح و جوشش آب و روانی جراحت و زخم . (ناظم الاطباء). بمعنی جوشیدن آب از چشمه نیز مرادف زائیدن است . (انجمن آرا) : موقف نبود جز ره صدر رفیع ملک زمزم نبود جز زه بحر عطای شاه . سیدحسن غزنوی . || (اِ) نطفه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ) : این بلایه بچگان را ز چه کس آمد زه همه آبستن گشتند به یک ره که و مه . منوچهری . || بچه و فرزند... ولهذا فرزند را زه زاد و رحم و بچه دان را زهدان می گویند. (برهان ). فرزند باشد و زهدان بچه دان را خوانند. (جهانگیری ). فرزند. (فرهنگ رشیدی ). زه زاد بچه و اولادرا گویند و زهدان رحم و بچه دان را گویند. (انجمن آرا) (از آنندراج ). بچه و فرزند. (از فرهنگ فارسی معین ) (غیاث ). نتاج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و خر که شیر او بکار دارند، تندرست و جوان باید وشیر زه نخستین نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت ایضاً). - بی زه ؛ بی بر و عقیم و بی بار. (ناظم الاطباء). آفرين، احسنت، زهاب، مرحبا، نداوت، وتر chord, string, bowstring, catgut, gut, whipcord, hypotenuse, cord, ear ز zh zh zh z h zh تار، سیم، ریسمان، رشته، نخ، سلسله، چله، زهکمان، دل و روده، روده، شکم، تنگه، شکنبه، سر سخت، نخ تابیده، پارچه محکم و دارای نختابیده، وتر مثلی قائم الزاویه، طناب، طناب نازک
کلمه "زه" در زبان فارسی به چندین معنا و کاربرد مختلف میتواند اشاره داشته باشد، اما بیشتر به عنوان یک پیشوند یا برای اشاره به مواردی مانند "زه آب" یا "زهنویسی" مورد استفاده قرار میگیرد. در ادامه به برخی از قواعد نگارشی و استفادههای مرتبط با این کلمه اشاره میکنم:
استفاده در ترکیبات: "زه" معمولاً در ترکیبات به معنای "کنار" یا "ساید" است. به عنوان مثال، "زهرهزه" (کنار زهره).
نقطهگذاری: اگر "زه" در انتهای جمله و به عنوان جزء یک ترکیب بیاید، باید توجه شود که نقطهگذاریهای مناسب رعایت شود. مثلاً: "او آب را در زه آب آورد."
نوشتار صحیح: املای صحیح کلمه "زه" باید با دقت رعایت شود و به کار بردن این کلمه بهصورت جداگانه یا در ترکیبات، باید به لحاظ معنی درست باشد.
تلفظ صحیح: هنگام بیان این کلمه، تلفظ درست آن نیز مهم است و باید به دقت انجام شود.
مناسبت با متن: در استفاده از کلمه "زه" توجه به معنای آن و ارتباط آن با موضوع اصلی متن از اهمیت بالایی برخوردار است.
توجه داشته باشید که هر کلمه و پیشوندی در زبان فارسی با توجه به context و متن استفاده میشود و بهتر است با دقت به فضای نگارشی توجه شود.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "زه" در جملات مختلف آورده شده است:
۱. هنگام دوختن لباس، زه را به دقت انتخاب کن تا زیبایی کار بیشتر شود.
۲. در باغ، گلها با زهرههای رنگارنگ و زیبایی زینت داده شدهاند.
۳. زههایی که به دست آمدهاند، نشاندهندهی مهارت هنرمند در بافندگی هستند.
۴. در طراحی این تابلو، از زههای طبیعی برای تزئین استفاده شده است.
۵. او با استفاده از زههای نازک، کاردستیهای زیبایی درست کرده است.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید یا توضیحات بیشتری میخواهید، بفرمایید!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: تار، سیم، ریسمان، رشته، نخ، سلسله، چله، زهکمان، دل و روده، روده، شکم، تنگه، شکنبه، سر سخت، نخ تابیده، پارچه محکم و دارای نختابیده، وتر مثلی قائم الزاویه، طناب، طناب نازک