جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: سترگ . [ س ُ / س َ / س ِ ت ُ ] (ص ) هندی باستان «ستورا» (ضخیم ، عریض )، «ستولا» (درشت ، ضخیم ، بزرگ )، پهلوی «ستورگ » ، کردی «اوستور» ، استی «ست اور، ست ایر» (بزرگ ، قوی )، بلوچی «ایستور» ، یودغا «اوستور». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مردم بغایت بزرگ جثه و قوی هیکل و درشت . (برهان ) (آنندراج ). بزرگ و کلان . (غیاث ). بزرگ جثه . درشت . (شرفنامه ) (آنندراج ) : بویژه که باشد ز تخم بزرگ چو بی جفت باشد نماند سترگ . فردوسی . بزد بر سر اژدهای سترگ جهانجوی یل پهلوان بزرگ . فردوسی . قوی استخوانها و بینی بزرگ سیه چرده گردی دلیر و سترگ . فردوسی . یکی خورد بر پادشاه بزرگ دگر شادی پهلوان سترگ . اسدی . تو ماهیکی ضعیفی و بحر است این دهر سترگ و بدخوی و داهی . ناصرخسرو. دشمن فرد است بلایی بزرگ غفلت از او هست خطایی سترگ . نظامی . می ستودندش بتسخر کای بزرگ در فلان جا بد درختی بس سترگ . مثنوی . || مردم لجوج ستیزه کار و تند و خشمناک . (برهان ). ستیزه کار، لجوج و تندخو. (آنندراج ). ستیزه کار و تند و لجوج . (رشیدی ). خشمناک . (شرفنامه ). سرکش و لجوج و تند. (فرهنگ اسدی ) : ستوده بود نزد خرد و بزرگ که در رادمردی نباشد سترگ . فردوسی . پذیرفته ام از خدای بزرگ که دل بر تو هرگز ندارم سترگ . فردوسی . بدین خوی سترگ و چشم بر شرم بدان کردارو گفتار بی آزرم . (ویس و رامین ). مر او را پدر هست مردی بزرگ نباید شدن با چنان کس سترگ . شمسی (یوسف و زلیخا). || بی آزرم . (برهان ) (فرهنگ اسدی ) : مر مرا ای دروغگوی سترگ تالواسه گرفت از این ترفند. خفاف . جاف جاف است و شوخگین و سترگ زنده مگذار دول را زنهار. منجیک . 1- بزرگ، عظيم، معظم، والا
2- بااهميت، مهم
3- بزرگ جثه، تنومند، عظيم الجثه لاغر، نزار
1- ستيزه كار، لجوج، خودسر
2- عصبي، تندخو، خشمناك huge, big, wrathful, large, boisterous, rough ضخم، كبير، جبار، بكل ضخامة harika super großartig excelente grande کلان، عظیم الجثه، حجیم، گنده، با عظمت، ستبر، ابستن، دارای شکم برامده، خشمگین، عصبانی، برانگیخته، غضبناک، قهر الود، وسیع، درشت، فراوان، خشن و بی ادب، بلند و ناهنجار، خشن و زبر، قوی، شدید، خشن، زبر، زمخت، ناهنجار
... ادامه
1090|0
مترادف:1- بزرگ، عظيم، معظم، والا
2- بااهميت، مهم
3- بزرگ جثه، تنومند، عظيم الجثه
کلمه «سترگ» در زبان فارسی به معنای «بزرگ»، «عظیم» یا «فوقالعاده» به کار میرود. در اینجا به برخی از قواعد نوشتاری و نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میکنم:
نحوه املای صحیح: کلمه «سترگ» همیشه به همین شکل نوشته میشود و املای آن تغییر نمیکند.
جنس کلمه: «سترگ» صفت است و به اسمها نسبت داده میشود. به عنوان مثال: «کتاب سترگ» یا «شخصیت سترگ».
حال و جمع: این کلمه در حالت جمع به صورت «سترگان» یا «سترگها» میتواند استفاده شود.
استفاده در جملات: کلمه «سترگ» معمولاً در مورد اشیاء، افراد، یا مفاهیم بزرگ و با اهمیت به کار میرود. به عنوان مثال در جملات زیر:
«این اثر هنری سترگ در تاریخ فرهنگ ما بینظیر است.»
«او شخصیت سترگی در عرصه ادبیات محسوب میشود.»
نگارش رسمی: در متون رسمی و ادبی، بهتر است از این کلمه استفاده شود تا تأکید بر بزرگ بودن یا اهمیت موضوع را منتقل کند.
تنوع در استفاده: اگرچه «سترگ» به معنای عظیم است، در متون ادبی میتوان از واژههای هممعنی مانند «عظیم»، «بزرگ» و «شگرف» نیز بهره برد.
به طور کلی، کلمه «سترگ» از واژههای زیبا و تأثیرگذار در زبان فارسی است که برای بیان عظمت و بزرگی کاربرد دارد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "سترگ" در جمله آوردهام:
چشمانداز طبیعی این منطقه، با کوههای سترگ و درختان سرسبز، بسیار چشمنواز است.
داستانهای حماسی درباره قهرمانان سترگ همیشه در دل تاریخ ملتها جا داشتهاند.
او با قدرتی سترگ در مقابل چالشها ایستادگی کرد و هرگز تسلیم نشد.
مؤلفان بزرگی چون فردوسی و حافظ آثار سترگ و ماندگاری در ادبیات فارسی به جا گذاشتهاند.
اگر به مثالهای بیشتری نیاز دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: کلان، عظیم الجثه، حجیم، گنده، با عظمت، ستبر، ابستن، دارای شکم برامده، خشمگین، عصبانی، برانگیخته، غضبناک، قهر الود، وسیع، درشت، فراوان، خشن و بی ادب، بلند و ناهنجار، خشن و زبر، قوی، شدید، خشن، زبر، زمخت، ناهنجار