جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: سرسری . [ س َ س َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) سخنی و کاری که بی اندیشه و تأمل کنند و بگویند. (رشیدی ). کنایه از کارو سخنی باشد که بی تأمل و اندیشه بکنند و بگویند. (انجمن آرا). کنایه از کار بی تأمل و سخن بیفکر. (برهان ). بی تأمل در فکر و سخن . (آنندراج ) : خرد شاخی که شد درخت بزرگ در بزرگیش سرسری منگر. خاقانی . فرستاده آن پاسخ سرسری نپوشید بر رای اسکندری . نظامی . این سخن از خود نگفتم ای رفیق سرسری مشنو چو اهلی و مضیق . مولوی . و نگر تا این سخن سرسری نشنوی که از دریافت سعادت محروم بمانی . (جامع الیقین ). || زبون . (رشیدی ). || بیهوده . خام . (برهان ). سطحی . باطل . بی تأمل . بی اندیشه . نسنجیده . بی اساس : نشست اندر ایران به پیغمبری به کاری چنین یافه و سرسری . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1502). یکی پیر پیش آمدش سرسری به ایران به دعوی پیغمبری . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2501). دین به تقلید تو پذرفته ای دین به تقلید بود سرسری . ناصرخسرو. سخنهای حجت به حجت شمر که قولش نه بیهوده و سرسری است . ناصرخسرو. مراد خدای از جهان مردم است دگر هرچه بینی همه سرسری است . ناصرخسرو. ور به طواف کعبه اند ازسر پای مردمان ما و تو و طواف دیر از سر جان نه سرسری . خاقانی . برسر تیغ عشق سر بنهم گر پی سرسری توانم شد. خاقانی . یکبارگی چو عارض خوبان به خط مرو گر خامه وار وصف تو کردیم سرسری . ظهیرالدین فاریابی . آن عشق نه سرسری خیال است کآن را ابدالابد زوال است . نظامی . سرای آفرینش سرسری نیست زمین و آسمان بی داوری نیست . نظامی . چون کار این عالم سرسری نمی باید کردن که سرسری حاصل نمیشود. مسلمانی را نمیدانم که چنین کار بس مانده است که سرسری حاصل شود. (معارف بهأولد). چون آفتاب روشن شد که دعوی او سرسری بود. (جهانگشای جوینی ). الا آنکه به سرسری و هوسناکی به این راه قدم گذارده . (فیه مافیه ). سر در سر هوا و هوس کرده ای به آز در کار آخرت کنی اندیشه سرسری . سعدی . || کار آسان .(برهان ). سهل . (رشیدی ) : کار کن ار عاشقی بار کش ار مفلسی زآنچ بدین سرسری دوست نیاید پدید. عطار. مار را چون دم گسستی سر بباید کوفتن کار مار دم گسسته نیست کاری سرسری . سلمان ساوجی . || بی ارزش . خوار : ندانی اگر هیچ بوئی بری مقامات میخوارگان سرسری . نزاری قهستانی (دستورنامه ص 68). || مردم فرومایه . (برهان )(آنندراج ) : بنزد آنکه دارد در دلت جای چو ما را سرسری پنداشتی رو. سوزنی . داند جهان که من که مجیر بلاکشم هرچند پایمال شدم سرسری نه ام . مجیرالدین بیلقانی . || سست گرفتن کارها و رعایت حقوق آنها را بواجبی نکردن . (برهان ). سست گرفتن کار. (انجمن آرا) : تا زبان بند آن پری نکنم سر در این کار سرسری نکنم . نظامی . - سرسری گرفتن ؛ سهل وساده گرفتن : سخن گر گرفتی چنین سرسری بدان گیتی افکندم این داوری . فردوسی . || با بی اعتنایی . با بی توجهی : سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی . ؟ || بی اساس . بی پایه : بر این سرسری پول ناپایدار چگونه توان کرد پای استوار. نظامی . || خشن . نامأکول که به سرعت آماده شده باشد : طعام ار لطیف است اگر سرسری چو دیرت بدست اوفتد خوش خوری . سعدی . || سریعالفهم . (برهان ). || کنایه از حیات . (انجمن آرا). || در زبان اطفال خرد، جنبانیدن سر از سوئی بسوی دیگر بدان اصول که مادر یا دایه خواند. (یادداشت مؤلف ). - سرسری کردن ؛ تکان دادن و جنبانیدن اطفال سر را : سرسری کن باباش می آد صدای کفش پاش می آد. ؟ - || بی قراری کردن . بی آرامی کردن : مکن سرسری امشب آرام گیر گر او را همی بایدت جام گیر. فردوسی . بي دقت، سهل انگار، مسامح، سهل انگارانه، تسامح آميز، بي اساس، نسنجيده، بي پايه، سطحي ، بي تامل ، بيهوده، ياوه ، سبكسرانه سنجيده عمقي
1- بي تامل
2- بيهوده، ياوه
3- سبكسرانه cursory, perfunctory, superficial, dilettantish, perfunctorily, superficially, inconsiderately, levity, carelessness, flippancy, frivolity, inadvertence, inadvertency, neglect, negligence, head سطحي، ظاهري، خاطف، خاطف سريع، متعجل فيه، سريع gösterişli superficiel oberflächlich superficial superficiale باسرعت و بیدقتی، از روی سرعت و عجله، بی مبالات، باری بهر جهت، سطحی، ظاهری، صوری، غیرحرفهای، سبک سری، سبکی، رفتار سبک، لوسی، مسامحه، لاابالی گری، پشت گوش فراخی، سبکباری، فروگذاری، بی ملاحظگی، گستاخی، چرب زبانی، بیهودگی، پوچی، بی معنایی، هرزه درایی، سهو، بی توجهی، عدمتوبه، ندانستگی، غفلت، عدمتعمد، اهمال، قصور، فرو گذاشت
... ادامه
729|0
مترادف:بي دقت، سهل انگار، مسامح، سهل انگارانه، تسامح آميز، بي اساس، نسنجيده، بي پايه، سطحي ، بي تامل ، بيهوده، ياوه ، سبكسرانه
متضاد:سنجيده عمقي
1- بي تامل
2- بيهوده، ياوه
3- سبكسرانه
کلمه "سرسری" در زبان فارسی به معنای غیرجدی و بیدقت است و معمولاً در جملات برای بیان نادیده گرفتن جزئیات یا اهمال به کار میرود. در زیر به چند قاعده و نکته نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میکنم:
نحو (ترکیب جمله): کلمه "سرسری" معمولاً به عنوان قید و به عنوان وصف برای فعلها و یا اسمها به کار میرود. برای مثال:
"او به سرسری مطالعه کرد."
"این تصمیم را به صورت سرسری اتخاذ نکنید."
استفاده از علامت نگارشی: در صورت استفاده از "سرسری" در جملات، میتوان از ویرگول یا سایر علامتهای نگارشی برای تفکیک بخشهای مختلف جمله استفاده کرد.
مثال: "این موضوع، به ویژه موضوعات مالی، نباید سرسری گرفته شود."
معنای کلمه: هنگام استفاده از "سرسری"، دقت کنید که مفهوم بیدقتی یا سطحی نگری در متن شما بهخوبی منتقل شود. برای مثال:
"او سرسری به امتحانات نگاه کرد و در نهایت نمره خوبی نگرفت."
همآوازی و همنوایی در جمله: سعی کنید جملات را به گونهای تنظیم کنید که "سرسری" به خوبی با سایر اجزای جمله همخوانی داشته باشد.
این نکات میتواند به شما کمک کند تا از کلمه "سرسری" به شیوهای صحیح و مؤثر استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "سرسری" در جملهها آوردهام:
او همیشه کارهایش را به صورت سرسری انجام میدهد و به جزئیات توجه نمیکند.
مطالعه سرسری متن، باعث میشود نکات مهم را از دست بدهیم.
در جلسه، صحبتهای او خیلی سرسری و بدون عمق بود.
وقتی به مهمانی میروید، نباید مهمانی را سرسری بگیرید و بهتر است به جزئیات دقت کنید.
نتیجهگیری سرسری از یک تحقیق میتواند باعث برداشت نادرست شود.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: باسرعت و بیدقتی، از روی سرعت و عجله، بی مبالات، باری بهر جهت، سطحی، ظاهری، صوری، غیرحرفهای، سبک سری، سبکی، رفتار سبک، لوسی، مسامحه، لاابالی گری، پشت گوش فراخی، سبکباری، فروگذاری، بی ملاحظگی، گستاخی، چرب زبانی، بیهودگی، پوچی، بی معنایی، هرزه درایی، سهو، بی توجهی، عدمتوبه، ندانستگی، غفلت، عدمتعمد، اهمال، قصور، فرو گذاشت