جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

sost
loose  |

سست

معنی: سست . [ س ُ ] (ص ) پهلوی «سوست » (ملایم ، سبک ). نرم . ملایم . نازک . ناتوان . ضعیف . کم زور. آهسته . تنبل .کاهل . مانده . بی معنی . بیهوده . ضد سخت . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نازک و ناتوان و ضعیف و درمانده و عاجز و کم زور و بی قوت . (ناظم الاطباء) :
من رهی پیر و سست پای شدم
نتوان راه کرد بی پالاد.
فرالاوی .
کنون جویی همی توبت که گشتی سست و بی طاقت
ترا دیدم ببرنایی فسار آهخته و لانه .
کسایی .
بخورد آب و روی و سر و تن بشست
زمانی درافتاد از پای سست .
فردوسی .
گردان گردند پیش میر بمیدان
سست چو مستی که خورده باشدافیون .
فرخی .
تا آنگاه که سست شدی و بیفتادی . (تاریخ بیهقی ).
که گفتند گرشاسب پیراست و سست
جوان کی تواند چنان رزم جست .
اسدی .
شمشیر قوی نباید از بازوی سست
ناید ز دل شکسته تدبیر درست .
سعدی .
- سست کردن ؛ ضعیف کردن . ناتوان کردن . از کار بازداشتن :
بدانست سام نریمان درست
که یزدان ورا ز آن گنه کرد سست .
فردوسی .
توبه را دست و پای سست کند
لاله ٔ سرخ و باده ٔ روشن .
فرخی .
شرابی که بترشی زند پی ها را سست کند. (نوروزنامه ).
- سست گشتن ؛ ناتوان شدن . خسته شدن :
چو ارجاسب بیکار ز آنگونه دید
ز غم سست گشت و دلش برطپید.
فردوسی .
سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی
مانده ای دانم بیا بنشین و بر چشمم نشین .
فرخی .
|| نامحکم . نااستوار :
آب هرچه بیشتر نیرو کند
بند و ورغ سست و پوده برکند.
رودکی .
گره عهد آسمان سست است
گره کیسه ٔ عناصر سخت .
انوری .
همیشه سست بود در وصال پیمانت
مسلمند ظریفان به سست پیمانی .
وطواط.
|| ضعیف . نارسا. نااستوار : هرکجا رای سست بود شجاعت قوی مفید باشد. (کلیله و دمنه ). || عاجز. درمانده :
تا داند خصم من که چون تو
در دین نه ضعیف و خوار وسستم .
ناصرخسرو.
|| بی ارزش . بی قیمت . بی اهمیت :
گهر بی هنر زار و خوارست و سست
بفرهنگ باشد روان تن درست .
فردوسی .
یکی مرده زنده نگشت از گیا
همانا که سست آمد آن کیمیا.
فردوسی .
بگویش گناه از توآمد نخست
که فرمان ما داشتی خوار و سست .
اسدی .
|| بی معنی و بیهوده و باطل . (ناظم الاطباء). واهی . واهن . (مهذب الاسماء). وهن . (دهار) :
سپاه مرا سست خواند بکار
بهندوستان نیست گوید سوار.
فردوسی .
همه یاوه همه خام و همه سست
معانی باژگونه تا پساوند.
لبیبی .
|| خوار و بی اهمیت :
بدان کش همی خواند و او چاره جست
همی داشت آن نامه ٔ شاه سست .
فردوسی .
|| ناپاک و پلید. || افلیج و مبتلا به فالج . (ناظم الاطباء). || منجمد. یخ زده :
ستایش خوش آید همه خلق را
ولی سست باشند گاه کرم .
ابوشکور.
بپژمرد چون مار در ماه دی
تنش سست و رخساره همرنگ نی .
فردوسی .
|| کاهل و تنبل و کسل و کند. || نرم و ملایم . || آهسته . (ناظم الاطباء).
... ادامه
732 | 0
مترادف: بي اساس، بي بنيان، بي پايه، ضعيف، كاسد ، تنبل، چلمن، كاهل، وارفته ، ب يحال، راجل، شل، كسل، كند، ناتوان، ول ، نرم ، متزلزل، ناپايدار، نااستوار، بي ثبات ، لخت ، بي معني، بيهوده ، نامفهوم، بي مفه
متضاد: متقن، موثق سخت، سفت استوار 1- لخت 2- بي معني، بيهوده 3- نامفهوم، بي مفه
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [پهلوی: sust]
مختصات: (سُ) [ په . ]
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: sost
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 520
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
loose | weak , frail , flimsy , slack , feeble , languid , shaky , lax , flabby , floppy , indolent , lazy , sleazy , feckless , supine , insecure , slow , flaccid , slender , lethargic , groggy , idle , rattletrap , wonky , asthenic , atonic , doddered , effeminate , flaggy , inactive , remiss , rickety , slothful , slumberous , slumbery , slumbrous , torpid , tottery , washy , wishy-washy
ترکی
gevşetmek
فرانسوی
lâche
آلمانی
lose
اسپانیایی
perder
ایتالیایی
sciolto
عربی
فضفاض | طليق , رخو , حر , لين , مفكوك , غير دقيق , متمتع بحرية , بدون تنظيم , فك , رخى , هلهل , أطلق , عاش حياة ماجنة , حل , أطلق صراحه , على نحو طليق , مرتخي
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "سست" در زبان فارسی به معنای ناپایدار، ضعیف یا بی‌ثبات است. این کلمه می‌تواند به‌عنوان صفت و نام استفاده شود. در ادامه به برخی از قواعد و نکات نگارشی و دستوری مرتبط با این کلمه اشاره می‌کنم:

1. نوع کلمه:

  • صفت: "سست" می‌تواند به عنوان صفت برای توصیف اسم‌ها به‌کار برود. مثلاً: "ساختمان سست" یا "ربط سست".

2. جمع:

  • جمع "سست" به‌صورت "سست‌ها" است. مثلاً: "این سست‌ها قابل اعتماد نیستند".

3. ترکیب با دیگر کلمات:

  • "سست" می‌تواند با دیگر کلمات ترکیب شود تا صفات جدیدی بسازد. مثلاً: "سست‌زبان" به معنای کسی که در حرف زدن ضعیف است.

4. هم‌قافیه‌ها:

  • هم‌قافیه‌های "سست" عبارتند از: "بست"، "پست"، "فست" و ...

5. نكات نگارشی:

  • در موقع نگارش، توجه به موقعیت کلمه در جمله و همخوانی آن با دیگر بخش‌های جمله مهم است. مثلاً: "این ساختار سست است"، در اینجا "سست" به‌خوبی با "ساختار" ارتباط برقرار کرده است.

6. استفاده در اصطلاحات:

  • "سست‌عنصر" و "سست‌مغز" از دیگر انواع کاربرد کلمه "سست" هستند که در ادبیات یا متون تخصصی ممکن است مشاهده شوند.

7. نکات معنایی:

  • "سست" در زمینه‌های مختلف می‌تواند معانی متفاوتی داشته باشد. مثلاً در علوم مهندسی به ناپایداری مواد اشاره دارد، در ادبیات ممکن است به ضعف اراده یا احساسات انسانی اشاره کند.

8. مثال‌های جملات:

  • "این پل سست و ناایمن است."
  • "گفتن سست نمی‌تواند نشانه‌ای از ضعف باشد."

رعایت این قواعد و نکات نگارشی در استفاده صحیح از کلمه "سست" می‌تواند به مطالعه و نوشتار شما کمک کند.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "سست" در جمله آورده شده است:

  1. زمین زیر پای ما به دلیل بارندگی های اخیر سست شده است و نمی‌توانیم به راحتی راه برویم.
  2. این مواد غذایی به سرعت فاسد می‌شوند و به سست شدن کیفیت محصولات کمک می‌کنند.
  3. در این فصل، برگ‌های درختان به تدریج سست شده و بر روی زمین می‌افتند.
  4. روابط میان اعضای تیم سست و بی‌ثبات به نظر می‌رسد و نیاز به بهبود دارد.
  5. این پل قدیمی به دلیل عدم نگهداری مناسب، سست و ناامن شده است.

اگر سوال دیگری دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری