جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

soltān
sultan  |

سلطان

معنی: سلطان . [ س ُ ](ع اِ) ملک . (منتهی الارب ). والی . (آنندراج ) (غیاث ).پادشاه . والی . (ناظم الاطباء). فرمان ده . (مهذب الاسماء) : بیکث ، قصبه ٔ چاچ است و شهری بزرگ است و آبادان و خرم و مستقر سلطان اندر وی است . (حدود العالم ). قرطبه ، قصبه ٔ اندلس است و مستقر سلطان است و پادشاه وی امویان راست . (حدود العالم ). و [ مردم روس ] ده ویک همه ٔ غنیمتها و بازرگانی های خویش هر سالی به سلطان دهند. (حدود العالم ). از سلطان نصیحت بازنگیرم که خیانت کرده باشم . (تاریخ بیهقی ). آنچه معلوم شماست با سلطان بازگویند و پادشاه از حق شناسی در حق این خاندان قدیم ترتیب فرماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360). من بجای خود بایستادم و علامت چتر سلطان پیش آمد. (تاریخ بیهقی ). اصحاب سلطان ... همیشه این مراتب را منظور نداشته اند. (کلیله و دمنه ). در سه کار اقدام نتوان کرد مگر برفعت همت عمل سلطان . (کلیله و دمنه ). لشکر سلطان و اتباع زید بهم فراز آمدند چون روز شداز آن چهل هزار دویست ماندند. (کتاب النقض ص 408).
روبهی میدوید از غم جان
روبهی دیگرش بدید چنان
گفت خیر است بازگوی خبر
گفت خرگیر می کند سلطان .
انوری .
مگو شاه و سلطان اگر مرد دردی
ز رندان وقت آشنایی طلب کن .
خاقانی .
سلطانش امیر خواند و من برجهان فضل
سلطان شناسمس نه به سلطان شناسمش .
خاقانی .
از صبح و شام هم به زر شام و سیم صبح
سلطان چرخ را بغلامی خریده ایم .
خاقانی .
شاه ملت پاسبان را بر فلک
هفت سلطان پاسبان بینی بهم .
خاقانی .
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزارمرغ بسیخ .
سعدی .
او رفت و جانم میرود تن جامه بر خود میدرد
سلطان چو خوابش میبرد از پاسبانانش چه غم .
سعدی .
|| خلیفه ٔ زمان . (خاندان نوبختی ص 68) :
خدای طاعت خویش و رسول و سلطان خواست
نکرد فرق دراین هر سه امر در فرقان .
عنصری .
- سلطان شرع :
سلطان شرع و خادم و لالای او بلال
من سر بپای بوسی لالا برآورم .
خاقانی .
خواهی ره مراد گشادن بهر دو ره
اول گشاد نامه ٔ سلطان شرع گیر.
خاقانی .
|| حجت . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). حجت روشن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) : بسلطان مبین سوگند یاد کرد که این هدهد که بی فرمان غایب شده هرآینه وی را عذاب کنم سخت یا بکشم او را یا حجتی آورد هویدا. (قصص الانبیاء ص 164). || قدرت .(آنندراج ) (غیاث ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سلطان کل شی ٔ؛ شدت و قوت هرچیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). قدرت ملک . (منتهی الارب ) :
برکت عمر تو و مال تو و جان تو باد
امر امر تو و سلطان همه سلطان تو باد.
منوچهری .
ز من معزول شد سلطان شیطان
ندارم نیز سلطان را بسلطان .
ناصرخسرو.
ترا بر دگر زندگان زمینی
چه گویی ز بهر چه داده ست سلطان .
ناصرخسرو.
آواز حسنت ای جان هفت آسمان بگیرد
سلطان عشقت ای بت هردو جهان بگیرد.
خاقانی .
|| قهرمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
- سلطان الدم ؛ جوشش و هیجان خون . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
|| (اصطلاح نظام ) صاحب منصبی که صدتن سپاهی در زیر فرمان وی بود (قاجاریه ). در عهد پهلوی این عنوان بدل به «سروان » شد. (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). || لقبی بود که ابتدا به محمود غزنوی داده شده است . و کان ابنه [ ابن سبکتکین ] محمود اول ملقب بالسلطان و لم یلقب احد قبله . (ابن اثیر در وقایع سنه ٔ 187). لقبی است که بار اول امیر خلف آنگاه که در حبس غزنین بود بسلطان محمود غزنوی داد و گفته [ محمود سلطان است ] و نخست نام سلطنت بر پادشاهان از لفظ امیر خلف ملک سیستان رفت چون محمود او را بگرفت و بغزنین آورد گفت محمود سلطان است و از آن پس این لقب مستعمل شد. (مجمل التواریخ والقصص ).
- سلطان شهید ؛ سلطان مسعود : رجوع به سلطان شهید شود.
- سلطان ماضی ؛ منظور سلطان محمود : مرا خداوند سلطان ماضی فرزند خواند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). این علی تکین دشمنی بزرگ است از بیم سلطان ماضی آرمیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350).
... ادامه
677 | 0
مترادف: 1- امير، پادشاه، خديو، خليفه، شاه، شهريار، فرمان روا، ملك 2- سلطه، فرمان روايي، قدرت 3- سروان، صاحب منصب 4- بزرگ، سرور، سركرده، رئيس
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [عربی، جمع: سَلاطین]
مختصات: (سُ) [ ع . ]
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: soltAn
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 150
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
sultan | king , sovereign , monarch , potentate
ترکی
kral
فرانسوی
roi
آلمانی
könig
اسپانیایی
rey
ایتالیایی
re
عربی
سلطان | سلطان حاكم , الديك السلطاني
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "سلطان" در زبان فارسی چندین کاربرد و قواعد نگارشی ویژه‌ای دارد. در زیر به برخی از این قواعد اشاره می‌شود:

  1. مفهوم و کاربرد: "سلطان" به معنای پادشاه، فرمانروا یا حاکم است. این واژه معمولاً در متون تاریخی، ادبی و مذهبی استفاده می‌شود.

  2. نحو (قواعد ترکیب جملات):

    • "سلطان" می‌تواند به عنوان فاعل، مفعول، یا اسم منصوب در جملات استفاده شود. مثلاً:
      • فاعل: "سلطان بر کشور فرمانروایی می‌کند."
      • مفعول: "مردم از سلطان حمایت کردند."
  3. صفت: "سلطان" می‌تواند به عنوان صفت نیز استفاده شود. مثلاً:

    • "سلطان قدرتمند" یا "سلطان عادل."
  4. جمع: جمع این کلمه "سلطانان" و "سلطنت‌ها" می‌باشد. در متن‌ها بسته به موضوع، از این جمع‌ها برای اشاره به گروهی از حاکمان یا دوره‌های سلطنت استفاده می‌شود.

  5. استفاده در متون ادبی: "سلطان" در ادبیات فارسی، به ویژه در اشعار، می‌تواند به معنای شخصیت‌های قوی و با نفوذ یا نماد قدرت و حاکمیت باشد.

  6. قواعد نگارشی: در نوشتار رسمی و غیررسمی، باید به اصول املایی و نگارشی توجه شود. کلمه "سلطان" همواره با "س" بزرگ نوشته می‌شود اگر در ابتدای جمله بیاید یا در عنوان‌ها باشد.

  7. همقافیه‌ها و مترادف‌ها: مترادف‌هایی مانند "پادشاه"، "فرمانروا" و "حاکم" ممکن است در متن‌های مختلف استفاده شوند، اما "سلطان" بار معنایی خاص خود را دارد.

به عنوان مثال در جمله‌ای می‌توان نوشت: "سلطان در شبانگاه به قصر خود بازگشت." در این جمله "سلطان" به عنوان فاعل نقش دارد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "سلطان" در جمله آورده شده است:

  1. سلطان در تاریخ ایران نقش بسیار مهمی داشت و بسیاری از امپراتوری‌ها تحت حکومت او شکل گرفتند.
  2. مردم در جشن بزرگ، نام سلطان را با شور و شوق فریاد می‌زدند و از او قدردانی می‌کردند.
  3. سلطان به عنوان یک رهبر عادل، توجه زیادی به رفاه و آسایش مردم خود داشت.
  4. در زمان‌های قدیم، زندگی سلطان به طور کامل متفاوت از زندگی مردم عادی بود.
  5. داستان‌های افسانه‌ای درباره‌ی سلطان و قدرت‌های جادویی او همیشه جذاب بوده است.

اگر نمونه‌های بیشتری نیاز دارید، خوشحال می‌شوم که کمک کنم!


واژگان مرتبط: امیر، خسرو، پادشاه، شاه، شهریار، فرمانروا، سایس، طرفدار، فرمانروای مطلق، مرد کلاهدار، خدیو، فرمانروای مقتدر، شخص توانا

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری