جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

suxte
burned  |

سوخته

معنی: سوخته .[ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) هر چیز که آتش در آن افتاده باشد. (برهان ). هر چیز آتش گرفته . هر چیز که آتش درآن افتاده باشد. محروق . (ناظم الاطباء) :
کنون کنده و سوخته خانه هاشان
همه بازبرده بتابوت و زنبر.
رودکی .
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را بقهر بپیخست .
کسایی .
عقیق از شبه آتش افروخته
شبه گشته ز آتش سیه سوخته .
نظامی .
|| تافته . سخت تشنه :
تشنه ٔ سوخته بر چشمه ٔ روشن چو رسید
تو مپندار که از پیل دمان اندیشد.
سعدی .
|| شخصی که او را دردی و مصیبتی رسیده باشد. (برهان ). رنج و آزار و محنت رسیده . (ناظم الاطباء). بی بهره . بی طالع :
مرا از تو فرخنج جز درد نیست
چو من سوخته در جهان مرد نیست .
اسدی .
امروز در این دور دریغی نخورد هیچ
از عدل تو یک سوخته ، بر عدل عمر بر.
سنایی .
پدر سوخته در حسرت روی پسر است
کفن از روی پسر پیش پدر بگشائید.
خاقانی .
دشمنان را که چنین سوخته دارندم دوست
راه بدهید و بروی همه در بگشائید.
خاقانی .
دانی که آه سوختگان را اثر بود
مگذار ناله ای که برآید ز سینه ای .
سعدی .
گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی .
سعدی .
|| نانی است که خمیر آنرا به آب پیاز کنند. (ذیل تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511 و چ فیاض ص 502) : مرغان گردانیدن گرفتند و آنچه لازم روز مهرگان است ملوک را از سوخته و برکان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511). || سنجیده . (برهان ). جامه ٔ سنجیده ٔ موزون . (غیاث اللغات ).سخته . (فرهنگ رشیدی ). سنجیده و وزن شده . (ناظم الاطباء). || (اِ) جامه ٔ سوخته که بر آن از سنگ و چقماق آتش گیرند. (غیاث اللغات ). لته و رکوی سوخته که آتش از آتش زنه گیرند و به عربی حراقه خوانند. (برهان ) (از جهانگیری ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). پنبه و لته که آتش در آن گیرند و به عربی حراق گویند. (فرهنگ رشیدی ) : و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد نگیرد و چراغ نشود که از او روشنایی یابند. (نوروزنامه ).
نیست هیزم تا برانم پیش او
حشمت چقماق و سنگ و سوخته .
سوزنی .
گر آتش مدح دگران بایدش افروخت
یا سوخته تر باشد یا زند شکسته .
سوزنی .
|| آنکه جگرش از حرارت فاسد شده باشد. (برهان ). کسی که در جگر وی التهاب بود. (ناظم الاطباء). || اسیر و درمانده :
در بیابان فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقره ٔ خام .
سعدی .
|| (اِ) ثفل شراب که بعد از فشردن بدور اندازند. (برهان ) (ناظم الاطباء). درد هر چیز و فضله . || (ن مف ) مست . (ناظم الاطباء). || در ولایت روم مردم طالب علم را سوخته میگویند. (برهان ) (از غیاث اللغات ). طالب علم . (ناظم الاطباء).
- تخم سوخته ؛ تخم فاسدشده . دانه ٔ بی اثر بیفایده :
نومید نیستیم ز احسان نوبهار
هرچند تخم سوخته در خاک کرده ایم .
صائب .
جماعتی که نخوردند آب زنده دلی
چو تخم سوخته ماندند جاودان در خاک .
صائب .
- جگرسوخته ؛ محنت دیده . مصیبت رسیده :
خام پندار سوخته جگران
در هوس پختن وصال توایم .
خاقانی .
مادر آمد چو سوخته جگری
وز میان گم شده چنان پسری .
نظامی .
غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس
نشناسی که جگرسوختگان در المند.
سعدی .
- دل سوخته ؛ درددیده . رنج کشیده .عاشق :
خوش بود ناله ٔ دلسوختگان از سر درد
خاصه دردی که به امید دوای تو بود.
سعدی .
گاهگاهی بگذر در صف دلسوختگان
تا ثنائیت بگویند و دعایی بکنند.
سعدی .
گر شمع نباشد شب دلسوختگان را
روشن کند این غره ٔ غرا که تو داری .
سعدی .
- گنج سوخته ؛ نام گنج پنجم از جمله ٔ هشت گنج خسروپرویز که گنج افراسیاب ، گنج بادآورد، گنج خضرا، دیبه خسروی ، گنج سوخته ، گنج شادآورد، گنج عروس و گنج بار باشد. (برهان ). نام گنجی است از گنجهای خسروپرویز. (غیاث اللغات ) :
دگر گنج کش خواندی سوخته
کز آن گنج بد کشور افروخته .
فردوسی .
- سوخته بید ؛ ذغال بید که در پالودن و تصفیه بکار بوده است :
ساقی غم را ز اندرون چون سوخته بیدم کنون
تا چند بارم اشک خون گر راوق افشان نیستم .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 454).
راوق جام فروریخته از سوخته بید
آب گل گویی با معصفر آمیخته اند.
خاقانی .
رجوع به سوخته بید شود.
- سوخته ٔ تریاک ؛ تفاله ٔ تریاک کشیده شده .
- سوخته ٔ تنباکو ؛ تنباکوی کشیده شده .
- سوخته جان ؛ مصیبت دیده . ستمدیده :
ما را چو دست سوخته میداشتی بعدل
در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی .
خاقانی .
- سوخته چیزی بودن ؛ فریفته ، اسیر، عاشق ، واله ، شیدای او بودن :
سینه ٔ خاقانی است سوخته ٔ عشق او
او بجفا میدهد سوختگان را بباد.
خاقانی .
اندر دل سنگ اگرنشان جویی
هم سوخته ٔ هوای او بینی .
خاقانی .
بده قرضه کمکی تا عطات پندارم
مگو که سوخته ٔ من چه خام پندار است .
خاقانی .
نقل است که صادق روزی تنها در راهی میرفت اﷲاﷲ میگفت ، سوخته ای بر عقب او میرفت و بر موافقت او اﷲاﷲ میگفت . (تذکرة الاولیای عطار).
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد.
سعدی .
- سوخته ٔ گرم رو :
عشق توأم پوستین گر بدرد گو بدر
سوخته ٔ گرم رو تا چکند پوستین .
خاقانی .
- سوخته خرمن ؛ آنکه هستی
از دست داده :
بر بستر هجرانت بینند و نپرسندم
کای سوخته خرمن گو آخر ز چه غمگینی .
سعدی .
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد.
سعدی (دیوان چ مصفا ص 631).
هر کجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود
عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست .
سعدی .
برق غیرت چو چنین میجهد از مکمن غیب
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم .
حافظ.
- سوخته دامان ؛ دامان آتش گرفته :
چرخ را هر سحر از دود نفس
همچو شب سوخته دامان چه کنم .
خاقانی .
- سوخته طالع ؛ بدبخت . بداقبال . بی ستاره .
- سوخته طلب ؛ طلب لاوصول یا صعب الوصول .
- سوخته ٔ کسی بودن ؛ سخت دوستار او بودن : حره ٔ ختلی عمتش که خود سوخته ٔ او بود. (تاریخ بیهقی ).
- سوخته مغز ؛ مغز فاسدشده :
جز آن سبک خرد شوربخت سوخته مغز
که غره کرد مر او را بخویشتن شیطان .
فرخی .
... ادامه
900 | 0
مترادف: 1- آتش گرفته، خاكسترشده 2- گداخته 3- محترق 4- بربادرفته 5- باخته، ناكام 6- محنت كشيده، زجركشيده 7- شيفته، شيدا، عاشق 8- سوخته جان، سوخته دل 9- عطش زده، خشك، بي آب (زمين و ) 10- شيره، شيره ترياك، جرم ترياك 11- آفتاب زده، تيره
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت)
مختصات: (سُ خْ تِ) (ص مف .)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: suxte
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 1071
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
burned | scorched , adust
ترکی
yanmış
فرانسوی
brûlé
آلمانی
verbrannt
اسپانیایی
quemado
ایتالیایی
bruciato
عربی
أحرق
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "سوخته" در زبان فارسی به عنوان یک اسم و یا صفت استفاده می‌شود و معانی مختلفی دارد. در زیر به برخی قواعد مرتبط با این کلمه می‌پردازیم:

  1. نحوه استفاده:

    • "سوخته" به عنوان صفت: "چوب سوخته" (چوبی که در آتش سوخته شده است).
    • "سوخته" به عنوان اسم: "او سوخته است" (به معنای کسی که دچار سوختگی شده یا باخته است).
  2. صرف و تصریف:

    • "سوخته" به عنوان صفت ممکن است با توجه به نوع و جنس اسم مفعول تغییر کند. برای مثال:
      • "سوخته" (مذكر)
      • "سوخته" (مؤنث)
      • "سوختگان" (جمع)
  3. قواعد نگارشی:

    • املای کلمه "سوخته" به این صورت است و باید دقت شود که با "خ" و "ت" نوشته شود.
    • در نگارش جملات، به جایگاه کلمه توجه کنید. معمولاً در موقعیت‌های توصیفی به کار می‌رود.
  4. معانی مختلف:

    • در دیگر زمینه‌ها نیز می‌توان از کلمه "سوخته" استفاده کرد، مثلاً در ادبیات یا به معنای مجازی ("دل سوخته" به معنای ناراحت و غمگین).
  5. ترکیبات:
    • با کلمه "سوخته" می‌توان عبارات و ترکیبات مختلفی ساخت؛ مثلاً:
      • "جگر سوخته" (به معنای دلی پر از غم و رنج)
      • "دست سوخته" (به معنای کسی که در اثر سوختگی دچار آسیب شده است).

توجه به این نکات و قواعد می‌تواند کمک کننده باشد تا استفاده صحیح و موثری از کلمه "سوخته" داشته باشید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند جمله با کلمه "سوخته" آورده شده است:

  1. پیراهنی که در آتش افتاد، کاملاً سوخته است.
  2. عطر سوخته ای که از شمعهای ذوب‌شده به مشام می‌رسد، فضای اتاق را دل‌انگیز کرده است.
  3. بوی سوخته از آشپزخانه به بیرون می‌آید و نشان می‌دهد که غذا بیش از حد پخته شده است.
  4. او با چشمانی پر از اشک به عکس‌های سوخته قدیمی نگاه میکرد.
  5. خاطرات شیرین او از یک عشق سوخته، همیشه در دلش باقی مانده است.

اگر به جملات بیشتری نیاز دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


واژگان مرتبط: بو داده، با حرارت، خشکیده، سوختن

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری