جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: سودا. [ س َ ] (ع ص ) سیاه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). - سودا بر سر زدن ؛ مرادف زیر کردن سیاهی . (آنندراج ) : نیست امروز از جنون این شور و غوغا بر سرم در حریم غنچه زد چون لاله سودا بر سرم . صائب (از آنندراج ). رجوع به سوداء شود. || (اِ) خرید و فروخت . (غیاث اللغات ). خرید و فروخت که دو کس با هم کنند و این ترکی است . (آنندراج ). تجارت . بیع و شری . (یادداشت بخط مؤلف ). معامله . داد و ستد. تبدیل . تعویض . (یادداشت بخط مؤلف ) : تا گرفتاری تو در عقل لجوج از تو این سودا همه سودا بود. عطار. گفت صوفی قادر است آن مستعان که کند سودای ما را بی زیان . مولوی . روز اول رفت دینم در سر زلفین تو تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز. حافظ. به دکان من آمدند و پرسیدند چه مقدار سودا کرده ای . (انیس الطالبین ص 137). - سودای ترکانه کردن ؛ کنایه از معامله ٔ بی تکلف کردن . (آنندراج ). - سودا بر هم خوردن ؛ بهم خوردن معامله است . (از آنندراج ) : متاع دل بهر کس داده بودم بازمیگیرم پریشان طره ای دیدم که برهم خورد سودایم . ابوطالب کلیم (از آنندراج ). - سودا بر هم زدن ؛ کنایه از معامله بهم زدن . (آنندراج ) : رحم کن سودای ما بیچارگان برهم مزن میتوان آخر بجانی بر سر یک مو گذشت . طالب آملی (از آنندراج ). - سودا بریدن ؛ کنایه از معامله را بهم زدن : ما را ز نفع و سود تو سودابریده است سودا بریده است و چه زیبا بریده است . ملا قاسم مشهدی (از آنندراج ). || نام خلطی از اخلاط اربعه و در فارسی به معنی دیوانگی است و این مجاز است ، چرا که بسبب کثرت خلط سودا جنون پیدا میشود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : شگفت از آنکه همه مغز من محبت تست چگونه داند غالب شدن بر او سودا. مسعودسعد. با واقعه ٔ عشقم و با حادثه ٔ هجر در عشوه ٔ وسواسم و در قبضه ٔ سودا. مسعودسعد. و هرگاه که جگر گرمتر کفک او بیشتر باشد و گرمتر، آنرا صفراء سوخته گویند و اگر بغایت سوختگی رسد سودا گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سودا دو گونه است : طبیعی و ناطبیعی . اما طبیعی درد خون است و بدین سبب سطبرتر و گران تر از اوست و طبع او طبع زمین است سرد و خشک و رنگ او سیاه است و مزه ٔ او آمیخته است از شیرینی و ترشی و فراز هم کشیدگی و... (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). سودا برد بنفشه وشکر چرا مرا زآن شکر و بنفشه بسودا رسیده کار. خاقانی . گر بدل آزاد بودمی چه غمستی عقده ٔ سودا گشودمی چه غمستی . خاقانی . دماغش را چنان سودا گرفته ست کز آن سودا ره صحرا گرفته ست . نظامی . آری از آنجا که دل سنگ بود خشکی سوداش در آهنگ بود گم شدم در راه سودا رهنمایا ره نمای صبرم از پا اندرآمد دستگیرا دست گیر. سعدی . || دیوانگی : اگر صبر نکنم باری سوداو ناشکیبائی را بخود راه ندهم . (تاریخ بیهقی ). از بهر خنده ٔ آن دیوانه که تا وی از جمله سودای خویش جزوی در من ندیدی در من نخندیدی . (قابوسنامه ). فضل تو چیست بنگر بر سرت از سر هوس برون کن و سودا را. ناصرخسرو. باژگونه است کار این گیتی زین همه هرچه گفتم از سوداست . مسعودسعد. - سودای صفرایی ؛ باشد که نوعی از صفرا بسوزد وسطبر شود و سیاه آنرا سودای صفرایی گویند. سیاه باشد و روشن قرمز و ترش و مگس گرد آن نگردد و زمین را بجوشد و هر جا که بگذرد بسوزد و بخراشد، طبیبان آنرا سودای صفرایی گویند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || اندیشه . خیال . فکر. هوس . میل . محبت شدید : برون برد از چشم سودای خواب درآورد در دل هوای سفر. لوکری . خواجه احمد حسن گفت : این چه سوداست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 223). دو سودا در یکی سر برنتابد یکی دل با دو دلبر برنتابد. ناصرخسرو. فرمود: یا عزیز تو را با این سودا چکار؟ چنین مگو که نامت از دیوان پیغمبران محو کنم . (قصص الانبیاء ص 184). حجره ٔ عقل ز سودای زنان خالی کن تا بجان پند تو گیرند همه پرعبران . سنایی . همی گویند کز سودا نباشد آدمی خالی به جان حاسدت آورده اندوه و تعب غوغا. سوزنی . بجز سخا و کرم نیست در دلش سودا چنین بود بحقیقت مآثر سودا. سوزنی . در غمزه ٔ جادوی او نیرنگ رنگارنگ بین در طبع خاقانی کنون سودای گوناگون نگر. خاقانی . سودای این سواد مکن بیش در دماغ تکلیف این کثیف منه بیش بر روان . خاقانی . سرش سودای بازار شکر داشت که شکر هم ز شیرینی اثر داشت . نظامی . ندارم سر تاج و سودای تخت که ترسم شبیخون درآید به بخت . نظامی . غرق دریا تشنه میمیرم مدام این چه سودائی است این سودا خوش است . عطار. یکی را خری درگل افتاده بود ز سوداش خون در دل افتاده بود. سعدی . ز سودا که این پوشم و آن خورم نپرداختم تا غم دین خورم . سعدی . سویدای دل من تا قیامت مباد از شوق و سودای تو خالی . حافظ. چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی . حافظ. سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج درویش و امن خاطر و کنج قلندری . حافظ. علم بهر کمال باید خواند نه بسودای مال باید خواند. اوحدی . || (ص ) بیهوده . باطل : قطره باشد هرکه را دریا بود هرچه جز دریا بود سودا بود. عطار. - امثال : آه نداشت که با ناله سودا کند . از سودای نقد بوی مشک می آید . خوشی بخوشی سودا برضا . سودا چنان خوشست که یکجا کند کسی . سودای اول محمود است . (جامع التمثیل ). سودای خام پختن . هر سری را سودایی است ؛ هر سری دارد در این بازار سودای دگر. یک سر است و هزار سودا؛ یکدل دارد و هزار دلبر . || (اِ) گاهی به معنی عشق آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). میانه ٔ دل . (دهار). شیفتگی . محبت . عشق : هرگز نرسد فهم تو درین خط هرچند در او بنگری بسودا. ناصرخسرو. مرا گویی چه سر داری سر سودای او دارم بخاکپای او کامید خاک پای او دارم . خاقانی . چون جام گیری داد ده می تا خط بغداد ده بغداد ما را یاد ده سودای خوبان تازه کن . خاقانی . گر عمر گران کنم بسودات سودای ترا گران مبینام . خاقانی . ای آتش سودای تو خون کرده جگرها بر باد شده در سر سودای تو سرها. خاقانی . ز مجلس در شبستان رفت خسرو شده سودای شیرین در سرش نو. نظامی . همه سرسبزی سودای رخت میخواهم که همه عمر من اندر سر آن سودا شد. عطار. نیست از عاشق کسی دیوانه تر عقل از سودای او کور است و کر. مولوی . بچشم سیاست در او بنگریست که سودای او بر من از بهر چیست . سعدی . گلی را که نه رنگ دارد نه بوی غریب است سودای بلبل بر اوی . سعدی . آنکه عمری شد که تا بیمارم از سودای او گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت . حافظ. روزگاریست که سودای بتان دین من است غم این کار نشاط دل غمگین من است . حافظ. دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم . حافظ. - سودای خام ؛ خیال باطل و سودای خام پختن . خیال باطل کردن : همی رفت و می پخت سودای خام خیالش فروبرده دندان بکام . سعدی . در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود می ده که عمر بر سر سودای خام رفت . حافظ. - سودای کج پختن ؛ خیال کج . قصد باطل : حافظ در این کمند سر سرکشان بسی است سودای کج مپز که نباشد مجال تو. حافظ. 1- تجارت، دادوستد، معامله
2- تندخويي، تندمزاجي، عصبيت
3- اگزما، جرب، حكه، گري
4- انديشه، خيال
5- ماليخوليا، وسواس
6- اشتياق، عشق، هوس، ميل شديد، ميل
7- انديشه بي حاصل، خيال باطل
8- ديوانگي
9- دلگيري، ملالت
10- نوعي نوشابه soda, melancholy, soda water, trade, bargain, melancholia, deal, eczema, hyp, hypochondria, transaction, yellow bile المياه الغازية، الصودا كربونات الصوديوم، ماء غازي، ماء الصودا، مشروب غازي soda un soda limonade soda bibita جوش شیرین، لیموناد، کربنات سدیم، قلیا، مالیخولیا، سودا زدگی، نژندی، مشروب غیر الکلی گاز دار، همسایگی، بازرگانی، داد و ستد، پیشه، مبادله کالا، خرید ارزان، قرارداد معامله، قرارداد معامله بستن، افسردگی، دل تنگی، گرفتگی، مقدار، حد، قدر، اندازه، حالت افسردگی، مراق، انجام، ترکنش، صفرا
soda|melancholy , soda water , trade , bargain , melancholia , deal , eczema , hyp , hypochondria , transaction , yellow bile
ترکی
soda
فرانسوی
un soda
آلمانی
limonade
اسپانیایی
soda
ایتالیایی
bibita
عربی
المياه الغازية|الصودا كربونات الصوديوم , ماء غازي , ماء الصودا , مشروب غازي
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "سودا" در زبان فارسی معانی و کاربردهای مختلفی دارد و میتواند به صورتهای مختلفی در جملات مورد استفاده قرار گیرد. در زیر به برخی از نکات نگارشی و قواعد مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
معنی کلمه:
"سودا" به معنای دیوانگی، آرزو یا شوق شدید است، و همچنین به معنی یکی از مزاجها در طب سنتی نیز به کار میرود.
نحوه نوشتن:
کلمه "سودا" به صورت عادی و با حروف فارسی نوشته میشود. در بعضی موارد، ممکن است به شکل «سودای» (به معنای شوق یا علاقه) نیز به کار رود که در این حالت به عنوان صفت یا قید به کار میرود.
استفاده در جملات:
برای مثال: "سودای یاد تو هر لحظه دلم را میفشارد." یا "او در آتش سودا میسوزد."
قواعد دستوری:
"سودا" میتواند به عنوان اسم و یا اسم خاص (در صورتی که به جنبه خاصی از آن اشاره شود) به کار رود.
در جملات میتوان از "سودا" به عنوان فاعل، مفعول و ... استفاده کرد.
علامت گذاری:
بر اساس نحوه استفاده از کلمه در جمله، ممکن است نیاز به استفاده از ویرگول یا سایر علائم نگارشی باشد.
نکتهای درباره افعال و صفات:
گاهی اوقات کلمه "سودا" همراه با افعال خاص و یا صفتها به کار میرود. مثلاً: "سودای عشق او را دیوانه کرده است."
با رعایت این نکات و کاربردها میتوانید به راحتی از کلمه "سودا" در نوشتههای خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "سودا" در جملات مختلف آورده شده است:
او در آرزوی رسیدن به هدفهای بزرگ خود، همواره در دلش سوداهای بزرگی داشت.
این کتاب پر از سوداهایی است که ذهن انسان را به چالش میکشد.
در دل شب، باران به آرامی میبارید و او به سوداهای عاشقانهاش فکر میکرد.
سوداهای قدیمیاش همیشه او را در جستجوی یک زندگی بهتر نگه میداشت.
در هنر نیز، بسیاری از نقاشان از سوداهای خود الهام میگیرند و آثار منحصر به فردی خلق میکنند.
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر