جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: شادروان . [ دُ ] (اِ مرکب ) معرب آن شادروان [ دَ / دِ ] و شاذروان . (دزی ج 1 ص 715). پهلوی شاتوروان . (فرش ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پرده ٔ بزرگی را گویند مانند شامیانه و سراپرده که پیش در خانه و ایوان ملوک و سلاطین بکشند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) : و آن پوست که از در بر مثال شادروان آویخته است ، ببینید. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 44). میی که گربچکد قطره اش بروی بساط بسوی بیشه رود مست شیر شادروان . ابورجاء غزنوی (از انجمن آرا). بارها آحاد فراشانت شیر چرخ را در پناه شیر شادروان ایوان یافته . انوری . این است همان صفه کز هیبت او بردی برشیر فلک حمله شیرتن شادروان . خاقانی . || خیمه و سراپرده . (انجمن آرای ناصری ) : بفرمود تا در تخت سرای خلافت در صُفّه شادروانی نصب کنند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 35). سرادق . سایبان . (برهان قاطع) : ز ما خودخدمتی شایسته ناید که شادروان عزت را بشاید. نظامی . بشادروان شیرین برد شادش برسم خواجگان کرسی نهادش . نظامی . مهین بانو نشاید گفت چون بود که از شادی ز شادروان برون بود. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 111). سوی شادروان دولت تاختند کنده و زنجیر را انداختند. مولوی . || قسمی از خانه های متحرک ترکمانی که بزینتهای گوناگون مزین باشد. (ناظم الاطباء). || بساط بزرگ . (صحاح الفرس ). فرشی بس بزرگ و منقش . (فرهنگ جهانگیری ). فرش منقش و بساط بزرگ گرانمایه . (برهان قاطع). بساط و فرش گرانمایه که در بارگاه ملوک بگسترند. (انجمن آرای ناصری ). زربیه . بساط عریض فاخر. بساط. (مهذب الاسماء). رفرف . (ترجمان القرآن ). نمط. (ناظم الاطباء). رفرفه . (السامی فی الاسامی )(مهذب الاسماء). دُرنوک . (السامی فی الاسامی ) : و ایدون گویند که سلیمان را بساطی بود پانصد فرسنگ درازی آن بود هر وقت که آن شادروان بگستردی ششصد کرسی زرین و سیمین بدان بساط نهادی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). کنون برافکند از پرنیان درخت ردا کنون بگسترد از حله باغ شادروان . فرخی . ستاره را حسد آید همی ز بهر شرف ببارگاه تو از نفشهای شادروان . فرخی . فکند شادروانی بدشت باد صبا که تار و پودش هست از زبر جد و مرجان چو مجلس ملک شرق از نثارملوک بجعفری و بعدنی نهفته شادروان . عنصری . ز آرزوی آنکه بوسد پای تو حوربهشت خواهد کز روی اوتو نقش شادروان کنی . عنصری . سمجی میکند بشب و خاک آن در زیر شادروان که هست پهن میکند تا بجای نیارند و وی سمج را پوشیده دارد بروز. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 546). آن هدیها را به میدان آوردند... سیصد شادروان و دویست خانه قالی و دویست خانه محفوری . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 538). ایمنی در بزرگ همت او گستریده فراخ شادروان . ناصرخسرو. حور خواهد که شود صورت او نقش بساط چون نهی پای در این صدر و در این شادروان . امیرمعزی . و در وی [ کارگاه ] بساط و شادروانها بافتندی . (تاریخ بخارا چ مدرس رضوی ص 24). بادام ساقی مست خواب از جرعه شادروان خراب از دستها جام شراب افتاده صهبا ریخته . خاقانی (از فرهنگ جهانگیری ). اگر کسی گوید باد چگونه آورد گویم چنانکه یک ماهه راه به یک روز شادروان سلیمان علیه السلام می آورد و عرش بلقیس در هوا می آورد. (تذکرة الاولیاء). حریفان مست ومدهوشند و شادروان خراب از می من ازبادام ساقی مست ومستان مست خواب ازمی . خواجوی کرمانی . با لفظ کشیدن و گستردن مستعمل است . (آنندراج ) : بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت بدین دولت خلیفه باز گسترده است شادروان . فرخی . گسترده شد به دولت او ده جای اندر سرای دولت ، شادروان . فرخی . برو ببین که چه زیبا کشیده است بهار ز گونه گونه دراطراف باغ شادروان . کمال الدین اسماعیل (از آنندراج ). - شادروان خاک ؛ زمین . (ناظم الاطباء). || سپهر طارم . (فرهنگ اوبهی ). || جامخانه . (دهار). || زیر کنگره ٔ عمارت بندگه عالی را گویند. (صحاح الفرس ). زیر کنگره ٔ عمارات عالی را نامند مانند کنگره ٔ قلعه و قصر ملوک . (فرهنگ جهانگیری ). زیر کنگره های عمارتهاو سر در خانه ها. را نیز گفته اند. (برهان قاطع) : چو خسرو دید کایام آن عمل کرد کمند افزود و شادروان بدل کرد. نظامی . || نام نوایی است از مصنفات باربد مطرب که آن را شادروان مروارید نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). نام لحنی باشد از سی لحن باربد که به شادروان مروارید مشهور است . (برهان قاطع) : هنوز زود است از باغ رفتن اندر کاخ به باده خواران عیدی است رشحه ٔ باران بزیر نارونی آب نارون نوشیم نهیم شادروان دل بلحن شادروان . مؤلف انجمن آرای ناصری . || پایه و بنیاد و اساسی که کعبه را از سه طرف احاطه میکند: از جنوب غربی و جنوب شرقی و شمال شرقی . ارتفاع آن شانزده انگشت و پهنای آن یک ارش است . (دزی ج 1 ص 715). بنیاد و اصل و اساس . (ناظم الاطباء). جَذر؛ شادِروان کعبه . (منتهی الارب ) : شاپور... این ملک گرفته بود بفرمود تا بروم کس فرستد تا رومیان بیایند که ایشان دانند بنا کردن و شادروان این شهر بنا کنند... شاپور ایشان را بفرمود که گرداگرد این شهر شادروان خواهم که بیفکنید که زمین شهر بر آن بود روی زمین بسنگ و گچ و آجر راست کنیدپهنای شادروان هزار ارش و درازی آن همچنان ، ایشان همچنان که بفرمود بکردند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). || سد. بند. ورغ : پس شادروانی عظیم کرد از سنگ و صهروج در پیش و پس بند و آنگه این بند برآورد از معجون صهروج و ریگ ریزه . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 151). این شهرها و... او [ شاپور ] بنا کرده است ، در خوزستان شوش ، شادروان شوشتر. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 72). و مؤلف مرآت البلدان در شرح تستر کلمه ٔ شادروان را جدول و راهرو آب معنی کرده . (ج 1 ص 437).دُزی نیز استعمال کلمه ٔ شادروان را بمعنی راه و لوله ٔ آب به ابن جبیر نسبت داده و مینویسد که وی از ریختن آب به منبعی و سپس جریان یافتن آن از شادروانی که در دیوارجای دارد و به حوضی از مرمر متصل است سخن میگوید. (دزی ج 1 ص 715). پل رومی . رجوع به فهرست نخبة الدهر دمشقی چ لایپزیک ذیل شادوران تستر شود : بساط لهو بینداز و برگ عیش بنه به زیر سایه ٔ رز بر کنار شادروان . سعدی . و رجوع به شاذروان شوشتر و شاذروان شود. || اساسی مستحکم کرده در حوالی پلها و امثال آن . (مفاتیح ). || دزی استعمال این کلمه را بمعنی «چشمه ای دارای حوض و فواره ، منبع کوچک آب ، دستگاهی از آهن سفید با چندین فواره ٔ آب که بر اثر اصطکاک ، قطعاتی از بلور را به چرخش درمی آورند و صدایی از چرخش آنها تولید میشود.» و«چشمه ای با صورتهایی از جانوران ، شیران ، زرافه ها و پرندگان که آب از دهانشان بیرون میجهد. » به عده ای از مؤلفان قدیم نسبت میدهد. (دزی ج 1 ص 715). || حجر الشاذنج . حجر الدم . (دزی ص 715). حجر الطور. حجر هندی . رجوع به شادنج و شادنه و شاذنه و شاذروان و شاذنج شود. || افریز . (دزی ج 1 ص 715). سایبان سر در خانه . || هاله . خرمن . داره . (السامی فی الاسامی ). هاله ٔ ماه . (ناظم الاطباء). 1- پرده، چادر، خيمه
2- بند، سد
3- اساس، اصل، بنيان، پايه
4- سايبان، مظله
5- بساط، فرش happy سعيد mutlu heureux glücklich feliz contento
کلمه "شادروان" به معنای "درگذشته" یا "مرحوم" است و در متون ادبی و رسمی بهکار میرود. برای استفاده صحیح از این کلمه و رعایت قواعد فارسی و نگارشی، نکات زیر را مد نظر داشته باشید:
استفاده از "شادروان": این کلمه معمولاً قبل از نام فرد به کار میرود، مثلاً: "شادروان احمدی" یا "شادروان آقای محمدی".
فاصله و ترکیب: "شادروان" همیشه به صورت مستقل و به عنوان یک صفت مورد استفاده قرار میگیرد و نیازی به ترکیب با کلمه دیگر ندارد.
فرم نوشتاری: این کلمه به صورت "شادروان" نوشته میشود و در نوشتار رسمی از آوردن هرگونه تغییر یا اختصار در آن باید خودداری کرد.
استفاده در احساسات: در متون ادبی، بیان احساسات و احترام نسبت به فرد مرحوم با استفاده از این کلمه، مناسب و رایج است.
قید زمان: توجه کنید که اگر بخواهید به زمان درگذشت اشاره کنید، این نکته را نیز به صورت جداگانه ذکر کنید، چون "شادروان" خود به تنهایی به درگذشتگی اشاره دارد.
با رعایت این نکات، میتوانید بهدرستی از کلمه "شادروان" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "شادروان" در جملات آورده شده است:
شادروان پدرم همیشه به ما عشق و محبت بیپایانی میورزید.
در مراسم بزرگداشت شادروان معلممان، همهی دانشآموزان خاطرات خوشی که با او داشتند را به اشتراک گذاشتند.
یاد شادروان مادرم همیشه در قلبم زنده خواهد ماند.
بدون شک، شادروان استاد در زمینهٔ ادبیات تاثیر زیادی بر نسلهای جوان گذاشت.
در این روز خاص، ما به یاد شادروان دوستمان گرد هم آمدهایم تا یاد او را گرامی بداریم.
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر