جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: شده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شدن : کاری است شده . (یادداشت مؤلف ). گشته . گردیده . بوده . وقوع یافته . واقع شده : مهر مفکن بر این سرای سپنج کاین جهان پاک بازی و نیرنج نیک او را فسانه دار شده بد او را کمرت تنگ به تنج . رودکی . || رفته . سپری شده . گذشته : اگر بازناید شده روزگار به گیتی درون تخم کینه مکار. فردوسی . بدوگفت گازر که اینت سخن دریغ آن شده دردهای کهن . فردوسی . بیامد خروشان به آتشکده غمی شد از آن روزهای شده . فردوسی . || ازدست رفته . سپری شده : گفت بد کردی که این دولتی است شده . (تاریخ سیستان ). اردشیر بابکان ... دولت شده ٔ عجم را بازآورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91). || گم گشته . تلف شده . از دست رفته : عمر بر آن فرش ازل بافته آنچه شده باز بدل یافته . نظامی . || رهائی یافته . گریخته . || مرده . تلف گشته . گذشته . و رجوع به شدن شود. - دلشده ؛ مشوش . مضطرب . پریشان . نگران . بهت زده . ترسان : پر اندیشه شد سوی آتشکده چنان چون بود مردم دلشده . فردوسی . خوارزمشاه چون لشکر سلطانی بدید اول بشکوهید... و کشتی در میان جیحون بازگردانیده بود تا کدخدایش احمدعبدالصمد وی را قوت دل داد و هر چند چنین است خوارزمشاه چون دلشده ای میباشد. (تاریخ بیهقی ). ای مطرب از آن حریف پیغامی ده وین دلشده را به عشوه آرامی ده . سعدی . دلشده ٔ پای بند گردن جان در کمند زهره ٔ گفتار نه این چه سبب و آن چراست . سعدی . همه دانند که سودازده ٔ دلشده را چاره صبر است ولیکن چه کند قادر نیست . سعدی . become, go, grow, be, happen, leave, been أصبح، محمل، لاق ب، يصبح tamamlandı fait erledigt hecho fatto شدن، درخور بودن، برازیدن، امدن به، مناسب بودن، زیبنده بودن، رفتن، راه رفتن، گشتن، رهسپار شدن، روانه ساختن، بزرگ شدن، رشد کردن، روییدن، کاشتن، بالیدن، بودن، ماندن، زیستن، وجود داشتن، امر فعل بودن، رخ دادن، اتفاق افتادن، روی دادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، گذاشتن، ترک کردن، رها کردن، عزیمت کردن