جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: شکوه . [ ش ُ ] (اِ) شأن . شوکت . حشمت . بزرگی . بزرگواری . جاه و جلال . (از برهان ) (ناظم الاطباء). حشمت . بزرگی . (لغت فرس اسدی ). جلال . بزرگی . (آنندراج ) (انجمن آرا). حشمت . بزرگی . شوکت . شأن .(غیاث ). طنطنه . طمطراق . دبدبه . شکه . ابهت . فر. سطوت . احتشام . جلالت . ظاهراً از ماده ٔ شکوهیدن و شکهیدن باشد و آن وقت به معنی منعه است نه بزرگی و امثال آن . (یادداشت مؤلف ). جلوه کردن به بزرگی و جلال و خوبی ، و بر این قیاس شکوهد، شکوهید، شکوهیده ، شکه ، شکهیدن و شکهد نیز آمده . (آنندراج ) (انجمن آرا) : خردمند گوید من از هر گروه خردمند را بیش دیدم شکوه . ابوشکور. همی کاست زو فره ٔ ایزدی برآورده بر وی شکوه بدی . فردوسی . چنین بود هر دو سپه همگروه نه زآن سو ستوه و نه زین سو شکوه . فردوسی . ای یمین دولت و هم ملک و دولت را شکوه ای امین ملت و هم دین و ملت را نگار. فرخی . بنای ملک به تیغ و قلم کنندقوی بدین دو چیز بود ملک را شکوه و خطر. فرخی . پیر چون این بشنید، جواب داد بی شکوهی و حشمتی ، گفت : یا امیرالمؤمنین . (تاریخ بیهقی ). نیمه ٔ راه به هرات آمد سخت باشکوه و آلت و حشمت تمام . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366). نشان داد هر کس که ما راشکوه از این یک سوار است کآید چو کوه . اسدی . وزآن ژنده پیلان و چندین گروه یکی لشکر از بهر نام و شکوه . اسدی . نه پیداست مانا کسی زین گروه ببردست چونشان نبد بس شکوه . شمسی (یوسف و زلیخا). ابتداء آشفتگی دولت بنی العباس اندر سال سیصدوهشت بود، پس از هر نواحی اضطراب خاست و شکوه ایشان کم شد. (مجمل التواریخ و القصص ).گفت ندیدم او را نخوت و شکوهی که بدان بر قوت او دلیل گرفتمی . (کلیله و دمنه ). و آنکه در سایه ٔ رایت علم آرام گیرد... به مجرد معرفت آن چندان شکوه در ضمیراو پدید آید که اوهام نهایت آنرا درنتواند یافت . (کلیله و دمنه ). بی خاندان برهان در دین شکوه نیست زو با شکوه تر نی در دین و خاندان . سوزنی . پی شکوهش پیراسته بود ملکت پی جلالش آراسته بود محفل . سوزنی . امیر طاهر چون پدر [ امیر خلف ] را پیاده دید و شکوه پدری در دل او بود، از اسب فروجست و زمین بوسه داد. (راحةالصدور راوندی ). جوابش داد مریم کای جهانگیر شکوهت چون کواکب آسمان گیر. نظامی . کس این رسم و ترتیب و آیین ندید فریدون ابا آن شکوه این ندید. (بوستان ). شکوه تاج سلطانی که بیم جان در آن درج است کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی ارزد. حافظ. - باشکوه ؛ محتشم . محتشمه . با عظمت و جاه و جلال : تشریفات باشکوه . (یادداشت مؤلف ). ز یک میل ره تا به البرز کوه یکی جایگه دید بس با شکوه . فردوسی . روزی سخت باشکوه بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). دیگر روز باری داد سخت باشکوه . (تاریخ بیهقی ).از ترکان خلخ جمعی به انبوه و لشکری باشکوه فراهم آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 364). - بشکوه ؛ باشکوه . دارای فر و جاه و جلال : من که بوالفضلم این بوالمظفر را به نشابور دیدم ... پیری سخت بشکوه درازبالای . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364).بار داد باردادنی سخت بشکوه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 35). حشمتی داشتی ترا بشکوه همتی داشتی تو بس بسیار. مسعودسعد. - فر و شکوه ؛ جاه و جلال . عظمت وبزرگی . حشمت و شوکت : گرانمایه کاری به فرّ و شکوه برفت و شدند آن به آیین گروه . عنصری . در آثار نظامی گنجوی و دیگر شاعران ترکیبات زیر بکار برده شده است : انجم شکوه ، دریاشکوه ، سلطان شکوه ، گردون شکوه ، ثریاشکوه ، سکندرشکوه ، صاحب شکوه ، داراشکوه . ورجوع به هر کلمه در جای خود شود. || مهابت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (غیاث ) (یادداشت مؤلف ). هیبت . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ). ترس . مهابت نمودن . (انجمن آرا) (از آنندراج ) : سلیح ایچ در دست شهری گروه نشاید که شه را نباشد شکوه . اسدی . لنگر شکوه باد کند دفع پس چرا در چارلنگر است روان باد صرصرش . خاقانی . فلک بند کمر شمشیر بادت تن پیل و شکوه شیر بادت . نظامی . شکوهش کوه را بنیاد می کَنْد بروت خاک را چون باد می کَنْد. نظامی . شکوهش چتر بر گردون رساند سمندش کوه از جیحون جهاند. نظامی . سپهر معدلت آن کس که از حمایت او گوزن می نکند از شکوه شیر حذر. ابن یمین . || هیکل با قوت و مهابت . (ناظم الاطباء). هیکل . (منتهی الارب ). || قوت . توانایی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || خدمت . بندگی . (ناظم الاطباء). || وقار.(ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). - بشکوه داشتن ؛ شکوهمند گردانیدن . توقیر. (یادداشت مؤلف ). || احترام .توقیر. (ناظم الاطباء). حرمت . (دهار). || کلاته و ده کوچک . (ناظم الاطباء) (از برهان ). اهميت، بزرگي، تجمل، جاه، جبروت، جلال، جلوه، حشمت، سرفرازي، شان، شوكت، عظمت، فر، فره، كبريا، مهابت، هيبت glory, grandeur, pomp, complaint, effulgence, magnitude, resplendence, pomposity, plaint, refulgence, resplendency مجد، بهاء، تألق، شموخ، اعتزاز، كبرياء، فخار فخرة، هالة، عظم، فاخر، ابتهج، تهلل görkem gloire ruhm gloria gloria افتخار، عزت، فخر، ابهت، بزرگی، فرهی، طمطراق، شکایت، دادخواهی، درخشندگی، تابش، قدر، اندازه، مقدار، اهمیت، تلالو، اب و تاب، دبدبه، جلوه وشکوه، زاری، تظلم، ضجه، نور افشانی، تشعشع
کلمه "شکوه" در زبان فارسی به معنای عظمت، بزرگی، و جلال است و در جملات و متون مختلف کاربردهای گستردهای دارد. در ادامه به برخی از نکات گرامری و نگارشی پیرامون این کلمه اشاره میکنم:
نحوه استفاده:
"شکوه" به عنوان اسم به کار میرود. به عنوان مثال: "شکوه این بنای تاریخی خیرهکننده است."
جمعسازی:
جمع کلمه "شکوه" به صورت "شکوهها" است. به عنوان مثال: "شکوههای درختان بلوط در این جنگل حیرتانگیز است."
صفت:
میتوان از "شکوه" به عنوان صفت نیز استفاده کرد. به عنوان مثال: "او در میان جمع با شکوه و عظمت ایستاده بود."
قید:
"شکوه" ممکن است به عنوان یک ویژگی در جملات توصیفی به کار رود. به عنوان مثال: "این رویداد با شکوه برگزار شد."
ترکیب:
واژه "شکوه" میتواند در ترکیبهای مختلف نیز به کار رود، مانند "شکوه طبیعت" یا "شکوه پیروزی."
نگارش:
در نگارش، به اصل کلمه "شکوه" و نوشتن درست آن (با توجه به علامتهای نگارشی) توجه شود. همچنین، در جملات به بکارگیری درست جامعه واژگان و قواعد دستوری توجه کنید.
توجه به سیاق:
بسته به سیاق جملات، ممکن است تطابق مفهومی داشته باشد. به عنوان مثال، به جای "شکوه" در برخی موارد میتوان از کلمات مشابهی مانند "عظمت" یا "جلال" نیز استفاده کرد.
با رعایت این نکات، میتوانید به درستی و زیبایی از کلمه "شکوه" در متون و نگارشهای خود بهره بگیرید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "شکوه" در جملات مختلف آورده شده است:
شکوه طبیعت در فصل بهار، دل هر بینندهای را میرباید.
معماران با طراحیهای خلاقانه، شکوه ساختمانهای تاریخی را حفظ کردهاند.
تاریخ غنی ایران مملو از شکوههای بزرگ فرهنگی و هنری است.
شکوه مراسم عروسی آنها همه را تحت تأثیر قرار داد.
در این جشنواره، شکوه و عظمت هنرهای سنتی به نمایش گذاشته شد.
امیدوارم این جملات کمککننده باشند!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: افتخار، عزت، فخر، ابهت، بزرگی، فرهی، طمطراق، شکایت، دادخواهی، درخشندگی، تابش، قدر، اندازه، مقدار، اهمیت، تلالو، اب و تاب، دبدبه، جلوه وشکوه، زاری، تظلم، ضجه، نور افشانی، تشعشع