جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: شمال . [ ش َ / ش ِ ] (ع اِ) بادی که از جانب دیار ثمود وزد، او ما استقبلک عن یمینک و انت مستقبل القبلة، یا آنکه مابین مطلع شمس و بنات نعش وزد و این صحیح است یا آنکه از مطلع بنات نعش تا جای سقوط نسر طائر. و شمال هم اسم باشد و هم صفت و به شب کمتر وزد و در آن لغات است . ج ، شمالات و شمائل (علی غیر قیاس ). (منتهی الارب ). بادی که از طرف قطب و بنات النعش وزد. (آنندراج ) (از برهان ) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). بادی است که مهب آن میان مطلع شمس و بنات نعش یا از مطلع بنات نعش تا مسقط نسر طائر است . اذیب . مریسی . (یادداشت مؤلف ) : ندارد خطر لاجرم مشکلات سوی من چو زی کوه باد شمال . ناصرخسرو. || بادی که از طرف شمال میوزد. (ناظم الاطباء) : بر که و بالا چو چه همچون عقاب اندر هوا برتریوه راه چون چه ، همچو بر صحرا شمال . شهید بلخی . ابر سیه را شمال کرده بود بدرقه بدرقه ٔ رایگان بی طمع و مخرقه . منوچهری . شمال اندر او گر بجنبد نداند فراز از نشیبی و از کوه کردر. ناصرخسرو. چو مستوفی شد اکنون زآن بخواهد شمال از هر درخت اکنون شماری . ناصرخسرو. ز بس سرد گفتارهای شمال بریده شد از گل دل جویبار. ناصرخسرو. بر دشت فصاحت مطیر میغم در باغ بلاغت بَزان شمالم . ناصرخسرو. بماند خواهد جاوید کز بلندی جای نه ممکن است که بر وی جهد شمال و صبا. مسعودسعد. رود به حجم وی اندر فلک مدار و مسیر وزد به امر وی اندر هوا جنوب و شمال . مسعودسعد. شمال انگیخته هرسو خروشی زده بر گاوچشمی پیل گوشی . نظامی . جلوه گر از جمله ٔ گلها شمال گلشکر از شاخ گیاهان غزال . نظامی . این شمال و این صبا و این دبور کی بود از لطف و از انعام دور. مولوی . با حمله ٔ شمال چه تاب آورد چراغ با دولت همای چه پهلوزند زغن . سلمان ساوجی . هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر در صحبت شمال و صبا می فرستمت . حافظ. میان جعفرآباد و مصلی عبیرآمیز می آید شمالش . حافظ. شمال از جانب بغداد خیزد گناه مردم شطالعرب چیست ؟ (منسوب به حافظ). - شمال شکل ؛ همانند باد شمال . مانند باد شمال : صباصفت منازل می برید و شمال شکل مراحل قطع میکرد. (سندبادنامه ص 143). || آن جهتی که چون شخص رو به مشرق بایستد در دست چپ وی واقع میشود. (ناظم الاطباء). جانب قطب و بنات النعش را نیز مجازاً شمال گویند، چرا که دراصل لغت شمال بمعنی دست چپ است و این جانبی است که به طرف چپ کعبه منسوب است چه عرب کعبه را شخصی قرار داده اند که روی به مشرق است و پشت او به مغرب و به همین سبب دبور را از دبر بمعنی پشت کعبه مسمی کرده اندو همچنین شام را از مشأمه گرفته اند که دست چپ کعبه باشد. (از آنندراج ) (از غیاث ). طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد. جانب رو به روی کسی که مشرق در جانب راست او قرار گیرد. مقابل جنوب . یکی از جهات اربعه . باختر. اپاختر. (یادداشت مؤلف ). جانب راست کسی را گویند که رو به طرف مغرب کرده . (برهان ) : ز البرز بزرگ در شمال ری هر شب دم دلکش شمال آید امشب ز نسیم سخت خشنودم کز سوی شمال بی ملال آید جنبد به جنوب از شمال آسان و آزاد به بزم اهل حال آید باری نکنم نهان که سوی ما هر فیض که آید از شمال آید. ملک الشعرای بهار. - باد شمال ؛ نسیم شمال . بادی که از جانب شمال می وزد. (ناظم الاطباء). اَور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به باد شود. - بلاد شمال ؛ شهرهایی که در قسمت شمالی کره ٔ زمین یا کشوری واقع شده باشند. (ناظم الاطباء). شهرهایی که در قسمت شمالی کره ٔ زمین یا کشوری واقع شده باشند. (فرهنگ فارسی معین ). - ریح شمال ؛ باد شمال . (ناظم الاطباء). - قطب شمال ؛ آن قطب از کره ٔ زمین که در محاذات ستاره ٔقطبی می باشد. (ناظم الاطباء). - نسیم شمال ؛ نسیمی که از جانب شمال می وزد. باد شمال . (ناظم الاطباء). - || (اِخ ) نام روزنامه ای بود که آن را سیداشرف الدین حسینی قزوینی (گیلانی ) نویسنده و شاعر پس از مشروطیت و همکار و همرزم دهخدا و ملک الشعراء بهار که از مخالفان سرسخت استبداد، محمدعلی شاه و رضاشاه بود منتشر میکرد و اشعار و مضامین ملی و وطنی در آن موج میزد و عامه ٔ مردم به سبب ارزش و اثر و شهرت روزنامه ، مدیر آنرا نیز «نسیم شمال » می نامیدند. || امروزه اصطلاحاً به استان گیلان و مازندران که در شمال ایران و در ساحل دریاچه ٔ خزر قرار دارد اطلاق میشود (مخصوصاً از جانب مردم تهران )، و به کسی که به آن استانها مسافرت کند، گویند: فلانی به شمال رفته است یا ماهی شمالی ، یعنی ماهی که آنرا از دریاچه ٔ خزر گرفته باشند. 1- خو، سرشت، نهاد
2- چهره، شكل، صورت
3- سمت چپ، يسار North, north شمال kuzey nord norden norte nord باد شمال، در شمال
... ادامه
2103|0
مترادف:1- خو، سرشت، نهاد
2- چهره، شكل، صورت
3- سمت چپ، يسار
کلمه "شمال" در زبان فارسی به شکلهای مختلفی مورد استفاده قرار میگیرد و قواعد خاصی برای نگارش و استفاده از آن وجود دارد. در اینجا به برخی از این قواعد اشاره میشود:
املا: کلمه "شمال" به همین شکل نوشته میشود و نیازی به تغییر یا تحریف ندارد.
معنی: "شمال" به معنای سمت شمال جغرافیایی است و به نقاطی اشاره دارد که در نیمکره شمالی زمین قرار دارند.
نوع کلمه: "شمال" اسم و علامت جغرافیایی است.
نحو (ترکیب جملات): معمولاً "شمال" میتواند بهعنوان اسم مجرور (با حرف اضافه "از" یا "به") یا در ترکیب با سایر کلمات و عبارات به کار برود. مثلاً:
"ما به شمال میرویم."
"آب و هوای شمال بسیار مطبوع است."
قید: "شمال" همچنین میتواند بهعنوان قید و در برخی موارد (همچون "شمالی") استفاده شده و به جهت یا ناحیهای اشاره کند. مثلاً:
"این شهر در شمال کشور قرار دارد."
تکیه و تلفظ: در فارسی، تکیه در سیلابهای مختلف کلمه "شمال" در زبان محاورهای ممکن است متفاوت باشد، اما بهطور کلی، تکیه بر روی سیلاب اول است.
صفت: وقتی "شمال" بهعنوان صفت به کار میرود، معمولاً بهصورت ترکیبهای خاص مورد استفاده قرار میگیرد. مثلا "باد شمالی".
با رعایت این قواعد، میتوانید بهدرستی از کلمه "شمال" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "شمال" در جملات آمده است:
هوای شمال کشور در فصل تابستان بسیار دلپذیر است.
ما تصمیم داریم به شمال برویم تا از طبیعت بکر آن لذت ببریم.
او در شمال شهر یک خانه جدید خریده است.
در شمال ایران، جنگلهای سرسبز و زیبایی وجود دارد.
بادهای سرد شمال در زمستان به شدت وزیدن میگیرند.
اگر نیاز به مثالهای بیشتر دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!