جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

šeyx
sheikh  |

شیخ

معنی: شیخ . [ ش َ / ش ِ] (از ع ، اِ) آنکه سالمندی و پیری بر او ظاهر گردد و یا عبارتست از سن چهل یا پنجاه یا پنجاه ویک تا پایان عمر، یا تا سن هشتاد، و یا آنکه دوران شباب او بپایان رسیده باشد. ج ، شیوخ [ ش ُ / شیو ]، اَشْیاخ ، شَیْخة، شیَخة، شیخان ، مَشْیَخة، مَشْیِخة، مَشْیوخاء،مَشایِخ (الا آنکه مشایخ در عربی صحیح جمع مَشْیَخة است و آن جمع شیخ باشد و یا آنکه اسم جمع است ). (از اقرب الموارد). مرد مُسن که سن ّ در او هویدا و آشکارگردیده باشد یا از پنجاه یا از پنجاه ویک تا آخر عمریا تا هشتادسالگی . شیخون مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). پیر. عبارتست از سن پنجاه یا پنجاه ویک یا شصت ویک سالگی تا آخر عمر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). پیر. (مهذب الاسماء) (غیاث ). پیرمرد. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). مردی وشکرده . (مهذب الاسماء). زر. مقابل شاب .(یادداشت مؤلف ). بزرگتر از کهل و کوچکتر از هرم است ، و آن از چهل سالگی تا چهل وهفت سالگیست . (مسعودی ).
- شیخ و شاب ؛ پیر و جوان :
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز.
حافظ.
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده .
حافظ.
- شیخ الانبیاء؛ پیر انبیاء. لقب نوح نبی است :
خانه ای ساخته بود که پا در آنجا توان کردن . گفتند ای شیخ الانبیاء چگونه است که در این مدت عمر هرگز مقام نساختی ؟ (قصص الانبیاء ص 87).
- شیخ المرسلین ؛ نوح پیغمبر. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). شیخ الانبیاء.
- شیخ فانی ؛ کسی که سن او از پنجاه تجاوز کرده باشد، و سبب تسمیه ٔ او به فانی بواسطه ٔ فنای نیروهای ظاهری طبیعی او یا بواسطه ٔ آنکه نیروهای او نزدیک به فناست می باشد. و در بیرجندی از نهایه نقل کرده گوید شیخ فانی از آن هنگام که نیروهای بدن آدمی روی به سستی مینهد و امید آن نیست که دیگر بکیفیت اولی بازگشت کند آدمی را بدین صفت موصوف سازند، و اگر جز این باشد استعمال شیخ فانی درباره ٔ آدمی صادق نیاید. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- شیخ نجدی ؛ لقب شیطان است زیرا که چون قریش در دارالنّدوه برای قتل رسالت پناه (ص ) جمع شدند و تأکید کردند که بیگانه درنیاید ناگاه شیطان بصورت پیری درآمد. چون پرسیدند که کیستی گفت که من شیخم که ازملک نجد آیم و در این مشورت با شما شریکم . (از غیاث ) (برهان ) (رشیدی ). شیطان بود. (از فرهنگ خطی ). شیطان . ابلیس . عزازیل . ابومرة. بلاز. ابولبینی . ابوالعیزار. دیو. (یادداشت مؤلف ) :
بر نجد شدی ز تیزوجدی
شیخانه ولی نه شیخ نجدی .
نظامی .
- رستاق الشیخ ؛ از شهر اصفهان ، و وجه تسمیه چنین است که چون شهر براز که سپهدار لشکر ایران و خود پیرمردی بود به جنگ بالشکریان اسلام درآمد عبداﷲبن ورقاء او را بکشت و مردم اصفهان منهزم گردیدند و از این جهت مسلمانان آنجا را رستاق الشیخ خواندند. (از معجم البلدان ).
|| خواجه . (کشاف اصطلاحات الفنون ) (دهار) (مهذب الاسماء) (نصاب ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) : امیر ابونصر صنیعه ٔ سلطان و رقیب دولت و شیخ مملکت بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 240). || رهبر دسته ای از عشایر عرب را در جاهلیت بدین لقب میخواندند و بنابه گفته ٔ ابن بطوطه (سفرنامه ج 2 ص 288 و 289) حاکم شهری را شیخ میگفتند. (از دائرةالمعارف اسلامی ). کبیر قوم . (اقرب الموارد). شیخ قبیله . بزرگ قبیله .
- شیخ الائمه ؛ بزرگ پیشوایان (از القابی است که در سابق مرسوم بود) :
شیخ الائمه عمده ٔ دین قدوه ٔ هدی
صدرالشریعه حجت حق مفتی انام .
خاقانی .
- شیخ الشیوخ ؛ رئیس علما و حکما. (ناظم الاطباء).
- شیخ المراءة؛ شوی زن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- شیخ النار؛ کنایه از شیطان . (ازاقرب الموارد).
|| صاحب رأی صائب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مردم کثیرالعلم را گویند بواسطه ٔ تجربه و آزمایش بسیاری که در طول عمر اندوخته وبواسطه ٔ دانستنیهای فراوانی که در آن مدت فراگرفته .(کشاف اصطلاحات الفنون ). عالم فقیه . نحوی و غیره : شیخ حسن . شیخ علی . شیخ محمد. (یادداشت مؤلف ). دانشمند. (منتهی الارب ). عالم . (اقرب الموارد). || شیخ و امام و محدث ، کسی را گویند که جامع شرایط استادی باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). معلم . استاد. آموزگار. (از اقرب الموارد) : و کان شیخه فی العربیة خلیل بن احمد. (عیون الانباء، از یادداشت مؤلف ).شیخ و مشایخ معروف است و اینان در زمان سابق مثل ایام حالیه در نزد مردم بعضی بواسطه ٔ تقدم سن و برخی بواسطه ٔ تقدم رتبه و علم اعتبار تمام میدانستند و همواره اهل مجلس و اهل مشورت و مصلحت بودند و علاوه بر مشایخی که در هر شهر و قصبه و دهی می بود حضرت موسی برحسب امر الهی مجلس مخصوصی مرکب از هفتاد شیخ تشکیل داد. (قاموس کتاب مقدس ). || در اصطلاح محدثان بر کسی اطلاق گردد که راوی حدیث باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه از او روایت کنی از حدیث یا علوم دیگر. (یادداشت مؤلف ). آنکه از وی حدیث فراگرفته اند. معلم کسی در حدیث . استاد روایت . شیخ روایت . راویی ازروات : ابوبکر برقانی از شیوخ روایت خطیب بغداد است .(یادداشت مؤلف ).
- شیخ الاجازه ؛ آنکه اجازه ٔ روایت به کسی دهد و شیوخ اجازه ٔ او به یکی از صحابه رسد.
|| (اصطلاح صوفیه ) برای شیخ تعریفهای متعددی شده که عبارتست از: انسان کاملی که در علوم شریعت و طریقت و حقیقت تمام و بحد تکمیل رسیده باشد و به آفات نفوس و بیماریها و داروها و چاره ٔ دردهای آن آگاه و
بینا بود و به شفای آنها آشنا باشد ودر حقیقت شیخ در اصطلاح صوفیه کسی باشد که بپایه ٔ ولایت رسیده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). مرشد. پیر طریقت . دستگیر. و گویند کسی است که قدسی الذات و فانی الصفات باشد. شیخ قطب بختیار اوشی گوید: شیخ آنست که بقوت نظر باطن زنگار دنیا و جز آن از دل مرید بزداید تا هیچ کدورتی از غل و غش و فحش و آلایش دنیا در سینه ٔ او نماند. سیدمحمدحسین گیسودراز گوید: آنکه بر آب یا هوا رود و آنچه گوید همان شود، نه طعام خورد و نه شراب . شیخ آن باشد که بر او کشف ارواح و قبور شود وملاقات ارواح انبیاء شود و تجلی افعال و صفات و ظهورذات بود از عقبات گذشته . صاحب مجمع السلوک گوید: شیخ نزد ما همان باشد که مستقیم بر شرع باشد آنچه قطب الدین و سیدمحمد میگویند باشد یا نباشد. و نیز گویند شیخ کسی است که رسوم کیش و آیین شریعت در دلهای مریدان استوار تواند داشت . و نیز گفته اند شیخ کسی است که دوستی آفریننده را در دلهای بندگان و دوستی بندگان را نسبت به آفریننده ٔ مطلق سبب شود. و نیز در اصطلاح سالکان کسی را گویند که راه حق پیماید و مخاوف و مهالک این راه بشناسد و توانایی ارشاد مرید داشته باشد و سود و زیان مریدان را بدیشان بنماید. (کشاف اصطلاحات الفنون ) :
شیخ مهندس لقب پیر دروگر علی
کآزر و اقلیدسند عاجز برهان او.
خاقانی .
شیخ کامل بود و طالب مشتهی
مرد چابک بود و مرکب درگهی .
مولوی .
ساقی چو یار مهرخ و از اهل راز بود
حافظ بخور تو باده و شیخ و فقیه هم .
حافظ.
هر صباحی که از منزل بیرون می آیم میگویم شاید که طالبی سر بر آستان نهاده باشد همه عالم شیخ است مرید نیست .(انیس الطالبین ص 31).
- امثال :
از کرامات شیخ ما اینست
شیره را خورد و گفت شیرین است
از کرامات شیخ ما چه عجب
پنجه را باز کرد و گفت وجب
از کرامات شیخ ما چه عجب
برف را دید گفت می بارد.
شیخ را ببین و بازار را بچاپ .
شیخ زنگوله بپا . رجوع به زنگوله شود.
در اصطلاح صوفیه شیخ را مراتب و درجات مختلف بوده است که در هنگام اطلاق درجه ٔ مورد نظر را بر کلمه ٔ شیخ اضافه مینمودند از قبیل :
- شیخ الارادة؛ یکی از بزرگترین مراتب شیخوخت و مناصب ارشاد بوده است که آن عبارتست از امتزاج حکم خدا با اراده ٔ شیخ که شیخ از روی تأثیر آن ، مرید را ارشاد میکند. (از دائرةالمعارف اسلامی ).
- شیخ الاقتداء؛ شیخ مراد سالک است و بایستی مریددر قول و فعل از او دستور بگیرد. (از دائرةالمعارف اسلامی ).
- شیخ الانتساب ؛ آنکه مرید بدو انتساب یابد و بمنزله ٔ فرزند و خادم او شود و دستور دنیوی را از وی گیرد. (از دائرةالمعارف اسلامی ).
- شیخ التبرک ؛ آن شیخ که مریدان برای کسب تبرک نزد وی آیند. (از دائرةالمعارف اسلامی ).
- شیخ التربیة؛ آن شیخ که رهبری و هدایت سالکان مبتدی بدو تفویض گردد. (از دائرةالمعارف اسلامی ).
- شیخ التلقین ؛ شیخ و معلم روحانی که برای هر یک از مریدان اوراد و اذکار مخصوص بدو را معین سازد. (از دائرةالمعارف اسلامی ).
- شیخ حقانی ؛ در اصطلاح صوفیه آنکه صلاحیت مشیخت و ارشاد را داشته باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- شیخ طریقت ؛ پیر طریقت و مرشد کامل . (ناظم الاطباء). رجوع به طریقت شود.
|| لقبی روباه را: شیخ روباه ؛ شاید برای پوست پشمینه و زرق و حیله بازی او. (یادداشت مؤلف ).
- شیخ کردن کسی را؛ در تداول عوام ، با اکرام و تجلیل دروغین او را فریفتن و سودی ناروا از او بردن . (یادداشت مؤلف ).
|| در عبارت زیر بمعنی عابد مقلد است : عابدی در سبیل تقلید منکر حال درویشان بود و بی خبر از درد ایشان ... گفتم ای شیخ سماع در حیوانی اثر کرد و ترا هم چنان تفاوتی نمیکند. (گلستان ). || نام درختی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِخ ) آنگاه که نام از فقهای متقدم برند مراد شیخ ابوجعفر طوسی است . شیخ مرتضی انصاری در کتاب متأخر خود همیشه کلمه ٔ «شیخ » را بر شیخ طوسی اطلاق نماید. || در اصطلاح متأخرین از فقها اگر این کلمه را به طور مطلق آرند مراد شیخ مرتضی انصاری مؤلف مکاسب در فقه و الفرائد در اصول فقه است . (از روضات الجنات ص 665). || در اصطلاح شعرا و اهل ادب چون شیخ مطلق گویند مراد مصلح الدین سعدی است . (یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح اطبا و حکما این کلمه را چون مطلق آرند مراد بوعلی سیناست . (یادداشت مؤلف ). || وقتی که صاحب تاج العروس شیخ المصنف یا شیخنا گوید مراد محمدبن عثمان بن قایماز است . رجوع به تاج العروس در ماده ٔ ذهب (ذهبیون ) شود. || مخاطبه ای است که به خواجه عبدالصمد دادند وزیر سلطان مسعود و سلطان مودود غزنوی . «شیخی و معتمدی » مخاطبه ٔ عبدالصمد است : بخواجه عبدالصمد مخاطبه ٔ شیخی و معتمدی کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360). بخط خویش چیزی بنویس و خطاب شیخی و معتمدی که دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).
... ادامه
1138 | 0
مترادف: 1- مراد، مرشد 2- آخوند، معمم، ملا 3- پير، سالخورده، كهنسال، مسن 4- امير، پيشوا، قايد
متضاد: شاب
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم، صفت) [عربی: شَیخ، جمع‌الجمع: مشایخ]
مختصات: (شَ یا ش ) [ ع . ] (ص .)
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: Seyx
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 910
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
sheikh | sheik , hierarch , patriarch
ترکی
Şeyh
فرانسوی
cheik
آلمانی
scheich
اسپانیایی
jeque
ایتالیایی
sceicco
عربی
شيخ القبيلة | الشيخ
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه «شیخ» در زبان فارسی معانی و کاربردهای متعددی دارد. در ادامه به برخی از قواعد و نکات نگارشی و دستوری این کلمه اشاره می‌شود:

  1. نقطه‌گذاری:

    • کلمه «شیخ» به عنوان اسم خاص یا عام نیاز به هیچگونه نقطه‌گذاری خاصی ندارد و به صورت یکپارچه نوشته می‌شود.
  2. استفاده از حروف بزرگ:

    • اگر «شیخ» بخشی از نام شخص یا عنوان خاص باشد، معمولاً نیاز است که با حرف بزرگ آغاز شود. برای مثال: «شیخ مرتضی».
  3. ترکیب‌ها:

    • این کلمه می‌تواند در ترکیب با دیگر کلمات به کار رود، مانند «شیخ الاسلام»، «شیخ زاده»، یا «شیخ الفقها» که به معنای درجات یا عناوین خاصی اشاره دارند.
  4. جنبه‌های معنایی:

    • کلمه «شیخ» به معنای فردی مسن یا عالم دینی به کار می‌رود. لذا در متون مذهبی و فرهنگی نیز بسیار پرکاربرد است.
  5. صوت و تلفظ:

    • تلفظ کلمه «شیخ» به صورت «شَیْخ» (با صدای کشیده بر روی «ش» و «خ») است و باید به نکات تلفظ توجه شود تا به درستی بیان شود.
  6. مفرد و جمع:

    • جمع «شیخ» در زبان فارسی «شیوخ» یا «شیخان» است که بسته به متن و محتوا می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد.
  7. نکات نگارشی:
    • در نوشتارهای رسمی و غیررسمی باید به قواعد نگارشی و املایی توجه داشت و به کار بردن «شیخ» در جملات گوناگون باید با رعایت ساختار درست گرامری همراه باشد.

فهم و رعایت این نکات می‌تواند به بهبود مهارت‌های نوشتاری و گفتاری شما در زبان فارسی کمک کند.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. شیخ بزرگ عشایر همیشه در حل مشکلات مردمش نقش موثری داشت.
  2. داستان‌های شیخ عطار الهام‌بخش شاعران و نویسندگان بسیاری در تاریخ ادبیات ایران شده است.
  3. در سفر به دیار شیخ‌نشینان، به زیبایی‌های طبیعی و فرهنگی شگفت‌انگیزی برخوردیم.

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری