جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: طرف . [ طَ ] (ع مص ) برگردانیدن چیزی را از چیزی . یقال : شخص ببصره فماطرف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رد نمودن . || بر یکدیگر نهادن پلکها را. || جنبانیدن هر دو پلک را. (منتهی الارب )(آنندراج ). چشم بر هم زدن . || بر چشم کسی زدن چیزی را که آب روان شود از چشم و رسیدن چیزی به چشم که اشک از آن روان شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رسیده شدن چشم و اشک ریختن . (منتهی الارب ). || نگریستن بسوی کسی . || طپانچه زدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : کان محمدبن عبدالرحمن اصلع، فطرف له طرفةً؛ ای ضرب علی رأسه و اصل الطرف الضرب علی طرف العین ثم نقل الی غیرها. (منتهی الارب ). زدن به دست . (شرح قاموس ). اللطم بالید علی طرف العین ثم نقل الی الضرب علی الرأس . (تاج العروس ). طرفه طرفاً؛ لطمه بیده . (اقرب الموارد). || و مابقیت منهم عین تَطْرِف ُ؛ یعنی همه مردند و کشته شدند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || در استعمال فارسی بمعنی کلیچه ٔ کمر که برای آرایش بندند. (غیاث اللغات ) (برهان ) (آنندراج ). گل کمر. || بند نقره . (برهان ). بند زر و نقره که بر کمر بندند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : مانا که رخم زرین کردی ز فراقت کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر. مسعودسعد. که اگر میخواهی این لعل را طرف کمر ایمان کنی ، صواب آن باشد. (کتاب النقض عبدالجلیل قزوینی ). صبح نهدطرف زر بر کمر آسمان آب کند دانه هضم در شکم آسیاب . خاقانی . تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر شیردلان را ز جزْع داغ نهی بر سُرین . خاقانی . لعل تو طرف زر است بر کمر آفتاب وصل تو مهره ٔ تب است در دهن اژدها. خاقانی . هر شب برای طرف کمرهای خادمانش دریای چرخ لؤلؤ لالا برافکند. خاقانی . || کمربند. (برهان ). || گوشه و کنار. (برهان ) (آنندراج ). - طرف ابرو بلند کردن ؛ در محل تعظیم می باشد : مریض عشق چو آید اجل به بالینش کند بلند به تعظیم طرف ابرویی . طالب آملی (از آنندراج ). - طرف بام ؛ گوشه ٔ بام . کناره ٔبام . - طرف برقع ؛ گوشه ٔ برقع. - طرف چمن ؛ گوشه ٔ چمن . - طرف دامن ؛ گوشه ٔ دامن . (آنندراج ) : ز بس دامن از این گلشن به رنگ غنچه برچیدم رسانیدم به معراج گریبان طرف دامن را. خان خالص (از آنندراج ). - طرف دستار ؛گوشه ٔ دستار : اگر بلبل هزاران نغمه های دلگشا دارد نخواهد گل شکفتن تا نبیند طرف دستارش . ابوطالب کلیم (از آنندراج ). - طرف کلاه (کُلَه ) ؛ گوشه ٔ کلاه . کلاه گوشه . کُلَه گوشه : نه هرکه طرف کُلَه کج نهاد و تند نشست کلاه داری و آیین سروری داند. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 120). یک روز دور طرف کلاهی ندیده ام عیدی نکرده ابروی ماهی ندیده ام . سالک یزدی (از آنندراج ). || ساخت اسب . (آنندراج ). ساز و برگ اسب . زین و برگ اسب . || آهن جامه ٔ صندوق را هم گفته اند. (برهان ) (آنندراج ). 1- كرانه، كناره
2- جانب، سو، سمت، طرف
3- اقليم، ناحيه، منطقه side, hand, party, direction, opponent, angle, half, flank, opposite party, abutment, area, belt, route, suburb, region, towards, to, the side جانب، جهة، طرف، ضلع، خاصرة، واجهة، جانبي، ثانوي، أيد، ناصر، وضعه جانبا پهلو، ضلع، دست، عقربه، دسته، دست خط، پنجه، حزب، مهمانی، فرقه، سور، بزم، جهت، مسیر، هدایت، دستور، حریف، مخالف، طرف مقابل، معارض، منازع، زاویه، گوشه، کنج، قلاب ماهی گیری، تیزی یا گوشه هر چیزی، نیمه، نیمی، نیم، نصف، نصفه، جناح، تهیگاه، مجاورت، زمین همسایه، مرز، کنار، زمین سر حدی، ناحیه، مساحت، سطح، حوزه، کمربند، تسمه، باریکه، فتق بند، بند چرمی، راه، جاده، خط سیر، حومه شهر، برون شهر، ناحیه یا منطقهء خارج شهری، بخش، سرزمین، قلمرو، به، برای، در، در برابر، نزد
... ادامه
743|0
مترادف:1- كرانه، كناره
2- جانب، سو، سمت، طرف
3- اقليم، ناحيه، منطقه
side|hand , party , direction , opponent , angle , half , flank , opposite party , abutment , area , belt , route , suburb , region , towards , to , the side
عربی
جانب|جهة , طرف , ضلع , خاصرة , واجهة , جانبي , ثانوي , أيد , ناصر , وضعه جانبا
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "طرف" در زبان فارسی معانی و کاربردهای متنوعی دارد و بسته به سیاق جمله میتواند به شکلهای مختلفی مورد استفاده قرار گیرد. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به کلمه "طرف" اشاره میشود:
معناشناسی: "طرف" میتواند به معنای سمت، جانب، یا بخش مورد نظر باشد. همچنین در بعضی ازContextها به معنای طرفین یک موضوع یا توافق استفاده میشود.
استفاده در جملات:
میتوان "طرف" را به عنوان اسم به کار برد: "او از طرف راست آمد."
همچنین میتواند به عنوان قید نیز استفاده شود: "برو طرف آنجا."
مضاف و مضافالیه: در ترکیبات "طرف ..."، میتوان از آن به عنوان مضاف استفاده کرد. مثلاً: "طرف چپ"، "طرف مخالف".
تطابق با فعل: هنگام استفاده از "طرف" در جملات، باید به تطابق آن با فعل دقت شود. مثلاً: "طرز فکر او در طرف مقابل قرار دارد."
نکات نگارشی:
"طرف" معمولاً به صورت جدا نوشته میشود و نباید با کلمات دیگر ترکیب شود مگر در صورت داشتن ساختار خاص.
از به کاربردن "طرف" در قالبهای غیررسمی خودداری کنید، مگر آنکه در گفتار روزمره باشد.
قاعده عربی: در برخی موارد ممکن است "طرف" به عنوان یک کلمه عربی در جملات فارسی استفاده شود و در این حالت باید به تلفظ و نگارش آن مطابق قواعد عربی توجه کرد.
با توجه به این نکات، "طرف" یک کلمه پرکاربرد در زبان فارسی است و میتوان آن را به شیوههای مختلفی در جملات به کار برد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
در طرف دیگر کوه، یک دریاچهی زیبا قرار دارد.
او به طرف فروشگاه رفت تا مقداری خرید کند.
در این بحث، هر طرف باید نظرات خود را بهطور واضح بیان کند.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: پهلو، ضلع، دست، عقربه، دسته، دست خط، پنجه، حزب، مهمانی، فرقه، سور، بزم، جهت، مسیر، هدایت، دستور، حریف، مخالف، طرف مقابل، معارض، منازع، زاویه، گوشه، کنج، قلاب ماهی گیری، تیزی یا گوشه هر چیزی، نیمه، نیمی، نیم، نصف، نصفه، جناح، تهیگاه، مجاورت، زمین همسایه، مرز، کنار، زمین سر حدی، ناحیه، مساحت، سطح، حوزه، کمربند، تسمه، باریکه، فتق بند، بند چرمی، راه، جاده، خط سیر، حومه شهر، برون شهر، ناحیه یا منطقهء خارج شهری، بخش، سرزمین، قلمرو، به، برای، در، در برابر، نزد
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر