جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

'arin

عرین

معنی: عرین . [ ع َ ] (ع اِ) بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب ). بیشه . (دهار). جایگاه شیر. آرامگاه شیر.خانه ٔ شیر. (زمخشری ). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار. (از اقرب الموارد). بیشه و صحرایی پردرخت ، و شیررا اکثر به آن نسبت کنند چنانکه گویند شیر عرین ، و بعضی که از ناواقفی بجای عین مهمله غین معجمه خوانندخطاست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنام شیر. عرینة. ج ، عُرُن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
پیشت بشمندو بی روان گردند
شیران عرین چو شیر شادرْوان .
منجیک .
شده تند کاووس و چین در جبین
شده راست مانند شیر عرین .
فردوسی .
ایزد او را ز پی آنکه عدو نیست کند
قوت پیل دمان داد و دل شیر عرین .
فرخی .
چنان به رای و بتدبیر بی سلیح و سپاه
هزبر و پیل برون آرد از میان عرین .
فرخی .
آنکه با همت او چرخ برین همچو زمین
آنکه با هیبت او شیر عرین همچو شکال .
فرخی .
بدیع لفظ تو درّ است و افتخار صدف
بزرگ بأس تو شیر است و روزگار عرین .
عنصری .
حاسدم گویدچرا تو خدمت خسرو کنی
روبهان را کرد باید خدمت شیر عرین .
منوچهری .
عرین بود دین محمد ولیکن
علی بود شیر عرین محمد.
ناصرخسرو.
علم کجاباشد جز نزد او
شیر کجا باشد جز در عرین .
ناصرخسرو.
لرز لرزنده غضنفر در عرین
ترس ترسنده عقاب اندر وکن .
ناصرخسرو.
شیری و میدان رزمگاه عرینت
تیغی و خفتان و مغفر است نیامت .
مسعودسعد.
نه چو تو گاه بزم ابر بهار
نه چو تو گاه رزم شیر عرین .
مسعودسعد.
چنگ باز هوا ندارد کبک
دل شیر عرین ندارد رنگ .
مسعودسعد.
مهر تابان را در پایه ٔ جاه تو شرف
شیر گردون را در سایه ٔ امن تو عرین .
مختاری .
چون تو گردند حاسدانت اگر
شیر رایت شود چو شیر عرین .
انوری .
آهوی ماده با سیاست تو
در عرین دایگان شیران است .
رفیع لنبانی .
نیست صیادی و عالم پرصید
صید را شیر عرین بایستی .
خاقانی .
چرخ بهر سان که هست زاده ٔ شمشیر اوست
گربه بهر حال هست عطسه ٔ شیر عرین .
خاقانی .
آن نبینی تاز شر شور مور
می چه بیند بچه ٔ شیر عرین .
خاقانی .
ون برآمد چهار سال بر این
گور عیار گشت شیر عرین .
نظامی .
نبود آدمی بلکه شیر عرین .
نظامی .
باز بفرستادت آن شیر عرین
سوی من از مکر ای بئس القرین .
مولوی .
گفت آخر تو چه میترسی از این
چون نمیترسی تو از شیر عرین .
مولوی .
از نظرْشان کله ٔ شیر عرین
واشکافد تا کند آن شیر انین .
مولوی .
ز گوسفند بدوزد رعایت عدلش
دهان گرگ و بدرّد دهان شیر عرین .
سعدی .
چو شیر رایت او را کند صبا متحرک
مجال حمله نماند ز هول شیر عرین را.
سعدی .
کهن جامه اندر صف آخرین
بغرش درآمد چو شیر عرین .
سعدی .
|| سوراخ سوسمار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خشک و پوسیده ٔ درخت عضاه . (منتهی الارب ). هشیم و پوسیده از عضاه . (از اقرب الموارد). || درختان بسیار. (منتهی الارب ). جماعت و مقدار بسیار از درخت و خار و عضاه . (از اقرب الموارد). || خار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گوشت . (منتهی الارب ). لحم . (اقرب الموارد) (مخزن الادویة). || شکار یا شکار گردن شکسته . (منتهی الارب ). فریسة و طعمه ٔ حیوان درنده . || صوت و آواز. (از اقرب الموارد). || آواز فاخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پیرامون سرای و شهر. (منتهی الارب ). فِناء و اطراف خانه و شهر، چنانکه گویند: دفن بعرین مکة؛ یعنی در پیرامون و اطراف مکه دفن گشت . (از اقرب الموارد). || ارجمندی . (منتهی الارب ). عِزّ. (اقرب الموارد). ارجمندی و عزت ، چنانکه گویند: لایصل أحد الی عرینه ؛ یعنی کسی به عزت و مناعت وی نمیرسد. (از ناظم الاطباء). || (اِخ ) کانی است . (منتهی الارب ). نام معدنی است . (ناظم الاطباء). اسم علم است برای معدنی در تُربة. (از معجم البلدان ).
... ادامه
413 | 0
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [عربی] ‹عرینه› [قدیمی]
مختصات: (عَ) [ ع . ] (اِ.)
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 330
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
عربی
أريان
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه «عرین» در زبان فارسی به معنی «خانه» و «آشیانه» است. از نظر نگارشی و قواعد فارسی، نکات زیر می‌توانند برای استفاده از این کلمه مفید باشند:

  1. نحو و انشای جملات: می‌توانید از «عرین» به‌عنوان اسم استفاده کنید. مثلاً: «این عرین آرامش‌بخش است.»

  2. نقش‌های دستوری: «عرین» می‌تواند فاعل، مفعول یا مضاف‌الیه باشد. مثلاً:

    • فاعل: «عرین مورد نظر آن‌ها بسیار زیباست.»
    • مفعول: «او به عرین خود بازگشت.»
  3. تلفظ و قواعد زبان: در تلفظ این کلمه، باید به دقت به هجاء و آوای آن توجه کنید. «عرین» با /ع/ شروع می‌شود و در برخی لهجه‌ها می‌تواند به‌طور متفاوتی بیان شود.

  4. نگارش: از آنجا که «عرین» یک اسم خاص است، باید توجه داشته باشید که در نوشتار از حروف بزرگ به‌طور معمول استفاده کنید، مگر اینکه در میانه جمله و پس از علامت نقطه بیاید.

  5. معنی: اگر بخواهید به خواننده این کلمه را معرفی کنید، می‌توانید معانی آن و سیاق‌های استفاده‌اش را توضیح دهید، مثلاً: «عرین به معنای منزل یا مکان امن است و در شعر و ادبیات معانی عمیق‌تری دارد.»

امیدوارم که این نکات بتوانند به شما در استفاده صحیح از کلمه «عرین» کمک کنند! اگر سوال خاصی دارید، بفرمایید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. عرین شیر در دل جنگل، مکانی چالش‌برانگیز و خطرناک برای شکارچیان است.
  2. در ادبیات فارسی، عرین می‌تواند نمادی از قدرت و شجاعت باشد.
  3. عرین یکی از مکان‌های محبوب برای عکاسان حیات وحش است که به دنبال ثبت لحظات نادر هستند.

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری