جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: عمود. [ ع َ ] (ع اِ) ستون خانه . (منتهی الارب ). آنچه از قبیل خانه بر آن استوار گردد. تیرآهن . (از اقرب الموارد). ج ، آعمِدة، عَمَد، عُمُد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : زده بر سرکوه چار از عمود سرش تا به ابر اندر از چوب عود بدان هر عمود آشیانی بزرگ نشسته بر او سبز مرغی سترگ . فردوسی . زمینش همه صندل و چوب عود ز جزع و ز پیروزه او را عمود. فردوسی . شهرکی ساخت بنیاد آن از سنگ و ارزیز و عمودهای آهن . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 96). || چوب خیمه . (ناظم الاطباء). || مهتر. (منتهی الارب ). سید وسرور. (از اقرب الموارد). پیشوای قوم . || خط پشت شمشیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پیغام کننده ٔ لشکر. (منتهی الارب ). رسیل لشکر. (از اقرب الموارد). || آنکه در جنگ موافقت او کنند. (منتهی الارب ). || رگی است درشکم از استخوان دامن سینه تا قریب ناف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رگی که ممتد میگردد از استخوان قص تا نزدیک ناف . (ناظم الاطباء). || رگی که به جگر آب میرساند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || معظم و قوام گوش . (منتهی الارب ).معظم گوش . (از اقرب الموارد). || مرد سخت غمناک . (منتهی الارب ). شخصی که بشدت غمناک باشد. (ازاقرب الموارد). || هر دو پای شترمرغ . || چوب ایستاده که بر آن چرخ چاه گذارند. || عمودالبطن ؛ پشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): ضربه علی عمود بطنه ؛ بر پشت او زد. (از اقرب الموارد). || عمودالسَّحْر ؛ رگ دل . (منتهی الارب ). رگی است در قلب که هرگاه قطع شود باعث مرگ شخص می گردد. وَتین . (از اقرب الموارد). || استقاموا علی عمود رأیهم ؛ ثابت ماندند بر رأی و طوری که تکیه داشتند بر آن .(از منتهی الارب ). بر رأی خود پابرجا ماندند، چنانکه بر آن اعتماد داشته باشند. (از اقرب الموارد). || عمودالصبح ؛ روشنی صبح : سطع عمودالصبح (منتهی الارب )؛ روشنی صبح طلوع کرد. رجوع به عمود صبح شود. || عموداللسان ؛ میانه ٔ زبان در طول . (ازتاج العروس ). || آلت تناسل . (ناظم الاطباء) : عمود رخش را سازند قبله نهندآنگاه تهمت بر تهمتن . خاقانی . || گرز. (ناظم الاطباء) : به تیغ و عمود و به گرز گران چنان چون بود رسم گنداوران . فردوسی . طبقهای زرین پر از مشک و عود دو نعلین زرین و جفتی عمود. فردوسی . چو گیو اندر آن زخم او بنگرید عمودی گران از میان برکشید. فردوسی . بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش شگفت نیست از او گر شکمش کاواک است . لبیبی . چون زند بر مهره ٔ شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گُردان عمود گاوسار. منوچهری . همه ٔ غلامان سرایی جمله با تیر و کمان و عمودهای زر و سیم پیاده در پیش برفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282). امیر دریازید و عمود بیست منی بر سینه زد. (تاریخ بیهقی ص 112). غلامی سیصد از خاصگان ... ایستادند با جامه های فاخر و کمرهای زر و عمودهای زرین . (تاریخ بیهقی ص 290). عمودی بر سر او زد و بر جای بکشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 46). جایی که عمود و خنجر آمد آنجا چه نفس توان برآورد. خاقانی . ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو عمودها همه افراشتند در کرو فر. نظام قاری (ص 17). || شاهین ترازو. (ناظم الاطباء) : مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست خانه کو در عمود سیمین دارد ترازوی زر. خاقانی . || خط و یا سطحی که چون مستقیماً بر خط و یا سطح دیگری فرودآید، تشکیل دو زاویه ٔ قائمه در طرفین خود بدهد. (از ناظم الاطباء). - عمود شدن بر؛ بطور عمود فرودآمدن . - عمود کردن بر ؛ بطور عمود فرودآوردن . || شعبه ٔ اصلی رود، چون عمود نیل و عمود دجله . (از یادداشت مرحوم دهخدا). رود طبیعی که از او شاخه های بسیار بردارند و او همی رود تا به دریا یا بطیحه ای رسد، عمود رود است ، چون فرات . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 38) : کشیده عمود آن شتابنده رود از آن کوه میناوش آمد فرود. نظامی . 1- چماق، چوبدستي، گرز
2- تيرك، ستون perpendicular, staple, column, pillar, club, mace, vertical line عمودي، متعامد، عمودي الخطوط، خط عمودي، سطح خارجي شديد التحدر dikey verticale vertikale vertical verticale گیره کاغذ، جزء اصلی هر چیزی، مواد خام، رزه، قلاب، پایه، رکن، ارکان، جرز، باشگاه، انجمن، کانون، کوپال، گل جوز، پوست جوز، خط عمودی
perpendicular|staple , column , pillar , club , mace , vertical line
ترکی
dikey
فرانسوی
verticale
آلمانی
vertikale
اسپانیایی
vertical
ایتالیایی
verticale
عربی
عمودي|متعامد , عمودي الخطوط , خط عمودي , سطح خارجي شديد التحدر
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "عمود" در زبان فارسی به معنای "ستون"، "پایه" یا "محور" است و در متون مختلف ممکن است بهگونههای متفاوتی به کار رود. برای استفاده صحیح از این کلمه و رعایت قواعد نگارشی، نکات زیر را در نظر بگیرید:
جنس و نوع کلمه: "عمود" یک اسم مذکر است. بنابراین، هنگام استفاده از آن باید همخوانی با جنسیت اسمهای دیگر را لحاظ کنید.
کاربردهای معنایی: "عمود" میتواند در زمینههای مختلفی مانند مهندسی، معماری، ریاضیات و ادبیات به کار برود. بنابراین، متن باید از نظر معنایی به موضوع مرتبط باشد.
نحو و جملات: باید توجه داشته باشید که اگر "عمود" در جمله به عنوان فاعل یا مفعول استفاده میشود، ساختار جمله صحیح باشد. مثلاً: "عمود ساختمان بر دوش آن تکیه داشت."
جمع و مفرد: جمع "عمود" به صورت "عمودها" و "عمودها" یا "عمودها" است. بنابراین، اگر بخواهید تعداد بیشتری از آن را بیان کنید، باید به جمع آن توجه داشته باشید. مثلاً: "عمودهای جدید در این پروژه استفاده خواهد شد."
نکات نگارشی:
استفاده از ویرگول و نقطهگذاری مناسب در جملاتی که "عمود" به کار میرود، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
در متون رسمی یا علمی، ممکن است لازم باشد معانی و کاربردهای مختلف "عمود" را توضیح دهید.
تلفظ و املا: کلمه "عمود" به صورت "ʿāmood" تلفظ میشود و دقت در املای آن (با حرف ع، م، و د) ضروری است.
با رعایت این نکات، میتوانید کلمه "عمود" را به درستی در جملات و متنهای مختلف به کار ببرید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
در یک مثلث قائمالزاویه، دو ضلع عمود بر هم هستند و زاویه بین آنها 90 درجه است.
معماران برای طراحی ساختمانهای بلند، از ستونهای عمود استفاده میکنند تا استحکام بیشتری به سازه ببخشند.
در هندسه، خط عمود بر پایه یک مثلث، نقطهی اوج را مشخص میکند.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: گیره کاغذ، جزء اصلی هر چیزی، مواد خام، رزه، قلاب، پایه، رکن، ارکان، جرز، باشگاه، انجمن، کانون، کوپال، گل جوز، پوست جوز، خط عمودی