جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: عوض . [ ع ِ وَ ] (ع اِ) آنچه بجای دیگری آید و بدل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خلف و بدل . (اقرب الموارد). بدل چیزی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آنچه بجای چیزی دهند. بدل . جانشین . (فرهنگ فارسی معین ). و گویند «عوض » سخت تر از چیزی است که بجای آن گرفته میشود. (از اقرب الموارد). ج ، أعواض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : ساخته ام با بلای عشق تو چونانک کز عوضش عافیت دهی نپذیرم . خاقانی . شدم خراب ز بیم خراج ازین غافل که گنج می طلبد از من خراب عوض بهشت نقد شود رزق خوش معامله ای که می فروشد و گیرد ز من کباب عوض مگر به عشق دل خویش خوش کنم صائب وگرنه عمر ندارد به هیچ باب عوض . صائب (از آنندراج ). - امثال : عوض نیکی بدی است . (از آنندراج ). - بعوض ؛ بجای . بدل : گر سگ گزدت در آن چه گوئی سگ را بعوض توان گزیدن . ؟ (از جامعالحکایات ). - بلاعوض ؛ مفت و رایگان و بدون مزد و پاداش و بدون بها و قیمت . (ناظم الاطباء). - در عوض ؛ بعوض . بجای . بدل . - عوض بخشیدن ؛ عوض دادن . بدل دادن . چیزی را بجای چیزی دادن . پاداش دادن : گفت صبری کن بر این رنج و حرض صابران را لطف حق بخشد عوض . مولوی . - عوض بدل کردن ؛ با هم تبدیل کردن . - عوض چیزی بودن ؛ بدل بودن آن بجای چیزی دیگر. جانشین بودن بجای چیز دیگری : یک چیز مانده است که اگر آن کرده آید بعاجل الحال این کاررا لختی تسکین توان داد و این چیز را عوض است ، هرچند بر دل خداوند رنج گونه باشد. اما آلتونتاش و آن ثغربزرگ را عوض نیست . (تاریخ بیهقی ص 329). مال را عوض بود، جان را نبود. (از قابوسنامه ). - عوض خواستن ؛ بدل خواستن . چیزی را بجای چیزی دیگر طلب کردن . استعاضة : عوض خواهم آن را که ویران شده ست کنام پلنگان و شیران شده ست . فردوسی . - عوض دادن ؛ بجای چیزی دادن . پاداش دادن . بدل دادن . اعاضة : خدا عوض میدهد به او همصحبتی پیغمبران نیکوکار را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). هر یکی را عوض دهد هفتاد گر دری بست بر تو ده بگشاد. سنایی . محبتی تو ز دل داد پیچ و تاب عوض گرفت خاک سیه داد مشک ناب عوض . صائب (از آنندراج ). - عوض داشتن ؛ بدل داشتن . دارای بدل بودن . وجود داشتن چیزی که بجای چیز دیگر توان گذاشت : هرچه بینی در جهان دارد عوض از عوض گردد تو را حاصل غرض . ؟ - امثال : هرچه عوض دارد گله ندارد ؛ هرچه تدارک پذیر باشد و به مافات آن توان پرداخت شکوه از آن بیجاست . (از آنندراج ). - عوض رسیدن ؛ چیزی بدل چیز دیگر رسیدن . بجای چیز دیگر رسیدن : دل و عمرم خراب گشت و ز تو عوض یک خراب می نرسد. خاقانی . - عوض شدن ؛ تبدیل شدن . عوض گردیدن . چیزی بجای چیز دیگرواقع گشتن . - || برگشتن ، مثلاً رنگ پاره ای حیوانات در فصول مختلف عوض میشود، یعنی رنگشان برمیگردد. (از یادداشت مرحوم دهخدا). - عوض گردانیدن ؛ عوض کردن . تبدیل نمودن . تعویض . رجوع به عوض کردن شود. - عوض گردیدن ؛ تبدیل گشتن . عوض گشتن . چیزی بجای چیزی دیگر قرار گرفتن . عوض شدن . - عوض گرفتن ؛ بدل ستاندن . چیزی را بجای چیز دیگری ستاندن . اعتیاض : تا دیده ام رخ تو کم ِ جان گرفته ام اما هزار جان عوض آن گرفته ام . عطار. - عوض یافتن ؛ بدل یافتن . به دست آوردن چیزی بجای چیز دیگر : دلم از میانه گم شد عوضش چه یافتم که نه حاصلم همین بس که تو دلبر منی . خاقانی . سخن اینست ناگزیر جهان عوض ناگزیر نتوان یافت . خاقانی . || جزا و پاداش و مکافات و تلافی . (ناظم الاطباء) : شه مرا زر داد، گوهر دادمش زر را عوض آن کرامت را مکافا برنتابد بیش از این . خاقانی . || قیمت و بها. || مزد. (ناظم الاطباء). 1- بدل، بديل
2- الش، تبديل، تعويض، جايگزين، جانشين، دگش، مبدل
3- جبران، جاي
4- پاداش، جزا، مزد change, exchange, substitute, compensation, shift, quid pro quo, recompense, reward, reparation, succedaneum, surrogate, stand-in, instead تغيير، تغير، تبديل، تقلب، صرافة، تنويع، سوق ألاوراق المالية، فائض القيمة المستحقة، قطع النقد الصغيرة، غيار من الملابس، تبدل، غير، تبادل، بدل، استبدل، قلب، نوع، إنتقل من، وجه، قرع الأجراس، غير موقفه، صرف ورقة نقدية، يتغير değiştirmek changement ändern cambiar modifica تغییر، تحول، دگرگونی، مبادله، پول خرد، تبادل، بورس، تعویض، معاوضه، جانشین، غرامت، تلافی، تاوان، انتقال، تغییر مکان، تغییر جهت، نوبت، در عوض، خسارت، رفع خسارت، غرامت پرداختن، جایزه، اجر، انعام، تعمیر، جبران غرامت، غرامت جنگی، دوا، دوایی که بجای دوای دیگر تجویز شود، قائم مقام، قرب و منزلت
change|exchange , substitute , compensation , shift , quid pro quo , recompense , reward , reparation , succedaneum , surrogate , stand-in , instead
ترکی
değiştirmek
فرانسوی
changement
آلمانی
ändern
اسپانیایی
cambiar
ایتالیایی
modifica
عربی
تغيير|تغير , تبديل , تقلب , صرافة , تنويع , سوق ألاوراق المالية , فائض القيمة المستحقة , قطع النقد الصغيرة , غيار من الملابس , تبدل , غير , تبادل , بدل , استبدل , قلب , نوع , إنتقل من , وجه , قرع الأجراس , غير موقفه , صرف ورقة نقدية , يتغير
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "عوض" در زبان فارسی به معنای "تعویض" یا "جایگزینی" است و میتوان آن را به صورتهای مختلفی مورد استفاده قرار داد. در زیر به برخی از نکات و قواعد نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میشود:
مفاهیم و معانی:
"عوض" به معنای جایگزین یا جبرانگر است. به عنوان مثال: "عوض او را به این کار مجبور کرد."
در بعضی موارد میتواند به معنای "تعویض" نیز باشد. مانند: "عوض کردن پول."
استفاده در جملات:
این کلمه معمولاً به عنوان اسم در جملات استفاده میشود: "او یک عوض مناسب برای این کار پیدا کرد."
همچنین میتواند به عنوان فعل در قالب "عوض کردن" به کار رود: "وقتی کارش تمام شد، عوض کرد."
نحوه نوشتن:
"عوض" همیشه به صورت "عوض" نوشته میشود و از نوشتن آن به شکلهای غیررسمی یا کوتاهشده پرهیز کنید.
حروف و علائم نگارشی به ویژه در جملات رسمی باید به درستی رعایت شوند.
صرف و نحو:
این کلمه در جملات مختلف میتواند به صورتهای مختلف صرف شود و بار معنایی متفاوتی ایجاد کند.
مثال: "این عوض بسیار خوب است." (به معنای چیز ارزشمند) یا "شما باید عوض کنید." (به معنای تعویض)
قوانین دستوری:
"عوض" به عنوان اسم مفرد و غیرقابل شمارش به کار میرود.
هنگام استفاده در جملات، باید توجه کنید که با فعل و جمله همخوانی داشته باشد.
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "عوض" به شکلی صحیح و مؤثر در نوشتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
من تصمیم گرفتم عوض کردن شیوه زندگیام را آغاز کنم تا سالمتر باشم.
اگر نظر تو عوض شده باشد، لطفاً آن را با ما در میان بگذار.
او به من گفت که عوض کردن عادتهای بد نیاز به زمان و تلاش دارد.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: تغییر، تحول، دگرگونی، مبادله، پول خرد، تبادل، بورس، تعویض، معاوضه، جانشین، غرامت، تلافی، تاوان، انتقال، تغییر مکان، تغییر جهت، نوبت، در عوض، خسارت، رفع خسارت، غرامت پرداختن، جایزه، اجر، انعام، تعمیر، جبران غرامت، غرامت جنگی، دوا، دوایی که بجای دوای دیگر تجویز شود، قائم مقام، قرب و منزلت