جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

'ayyār
cutie  |

عیار

معنی: عیار. [ ع َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار آمدوشدکننده و گریزنده و مرد تیزخاطر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد بسیار آمدوشدکننده و ذکی . (از اقرب الموارد). || بسیارگشت و بهر سو رونده در چراگاه . (منتهی الارب ). بسیار گشت کننده . (ناظم الاطباء). آنکه بهر سو دود از نشاط. (دهار). مرد بسیارطواف ، و گویند کسی که بدون عملی آمدوشد کند، و آن از «فرس عائر و عیار» گرفته شده است . (از اقرب الموارد). || مردی که نفس و خواهش خود را رها کند و به آن بیم ندهد و بهوای نفس عمل میکند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فرس عیار؛ اسب دورشونده و رونده در زمین . (از اقرب الموارد). || فرس عیار بأوصال ؛ اسبی که بهر سو میدود و جولان میکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسد، بدان جهت که در طلب شکار خود آمدوشد میکند. (از اقرب الموارد). || (از ع ، ص ) تیزرو و تیزدو. (ناظم الاطباء). تندرو و سریعالسیر. (فرهنگ فارسی معین ). || تردست و زیرک . (ناظم الاطباء). تردست و زیرک و چالاک . (فرهنگ فارسی معین ). ذوفنون و استادکار. (آنندراج ) :
ای غالیه زلفین ماه پیکر
عیار و سیه چشم و نغز دلبر.
خسروی .
با رخت ای دلبر عیار یار
نیست مرا نیز به گل کار کار.
منوچهری .
پنداری تبخاله ٔ خردک بدمیده ست
بر گرد عقیق دو لب دلبر عیار.
منوچهری .
گر همی این به عقل خویش کنند
هوشیارند و جلد و عیارند.
ناصرخسرو.
نیست هنگام آنکه گویم من
به خطرها دلیر و عیارم .
مسعودسعد.
ز دست دلبر گلرخ دلارایی پریچهره
عیاری یاسمین عارض نگاری مشتری سیما.
مسعودسعد.
مگر که آن یخ و آن میوه سگزیان خوردند
که همچو ایشان من شیرمرد و عیارم .
سوزنی .
یک سر و ده شاخ چون گوزن برآرد
هرچه در این شهر شهره باشد وعیار.
سوزنی .
کردم دل خویش ای بت عیار ز عشقت
چون رودکی اندر غم عیار شکسته .
سوزنی .
هرگه که بر من آن بت عیار بگذرد
صد کاروان ز عالم اسرار بگذرد.
سعدی .
مرا در سپاهان یکی یار بود
که جنگ آورو شوخ و عیار بود.
سعدی .
اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام
مباش غره که بازیت میدهد عیار.
سعدی .
خامی و ساده دلی شیوه ٔ جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیاربیار.
حافظ.
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست .
حافظ.
دل ز مردم بردن و خود را به خواب انداختن
شیوه ٔ مژگان عیار و شعار چشم توست .
صائب (از آنندراج ).
سوی زلفش رفتم و دیدم که در بند دل است
جز من شبرو که داند مکر آن عیار را.
کمال خجندی (از آنندراج ).
|| طرار. (فرهنگ فارسی معین ). دزد و سارق :
جهان آسوده گشت از دزد وطرار
ز کردو لور و از ره گیر و عیار.
(ویس و رامین ).
گرچه طراری و عیار جهان از تو
عالم الغیب کجا خواهد طراری .
ناصرخسرو.
محبوس چرا شدم نمیدانم
دانم که نه دزدم و نه عیارم .
مسعودسعد.
خون ریزی و نندیشی عیار چنین خوشتر
دل دزدی و نگریزی ، طرار چنین خوشتر.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 618).
فکانت له أفعال منکرة، منها أنه استدعی العیارین و ضمنهم ما یسرقونه من أموال الناس . (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 402).
عیار که بفشرد گلو را
خود را کشدآنگهی عدو را.
نظامی .
عشق را عقل نمیخواست که بیند لیکن
هیچ عیار نباشد که به زندان نرود.
سعدی .
گر آن عیار شهرآشوب وقتی حال ما پرسد
بگو خوابش نمیگیرد بشب از دست عیاران .
سعدی .
تکیه بر اختر شب گرد مکن کاین عیار
تاج کاووس ربود وکمر کیخسرو.
حافظ.
پیش از ما عیاران آمده اند و آنچه درین خانه بوده است برده اند. (انیس الطالبین ، نسخه ٔ کتابخانه ٔ مرحوم دهخدا ص 78).
چند خسبی و خواب خواهی کرد
چشم زن از هجوم عیاران .
؟
|| حیله باز و فریبنده و داغول . (ناظم الاطباء). محیل . (از فرهنگ فارسی معین ) :
می سزد در شهر اگر مستی کند
هرکه او خود بددل و عیار شد.
عطار.
|| شخصی که جامه و سلاح مخصوص در جنگ همراه داشته باشد و مخفی کارهابکند، مثل عمرو عیار. (آنندراج ). عیاران یا جوانمردان یا فتیان ، طبقه ای از طبقات اجتماعی ایران را تشکیل میدادند، متشکل از مردم جلد و هوشیار از طبقه ٔ عوام الناس که رسوم و آداب و تشکیلاتی خاص داشته اند و در هنگامه ها و جنگها خودنمائی میکرده اند. این گروه بیشتر دسته هایی تشکیل میداده اند و گاهی به یاری امرا یا دسته های مخالف آنان برمیخاسته اند و در زمره ٔ لشکریان ایشان می جنگیده اند. در عهد بنی عباس شماره ٔ عیاران در بغداد و سیستان و خراسان بسیار گردید. معمولاً دسته های عیاران پیشوایان و رئیسانی داشتند که به قول مؤلف تاریخ سیستان آنان را «سرهنگ » مینامیدند. عیاران مردمی جنگجو و شجاع و جوانمرد و ضعیف نواز بودند. عیاران سیستان در اغلب موارد با مخالفان حکومت عباسی همدست میشدند و در جزو سپاهیان آنان درمی آمدند. مثلاً در قیام حمزه ٔ خارجی ، یکی از سرهنگان عیاران بنام ابوالعریان با او همراه بود، دیگر حرب بن عبیده بود که عامل خلیفه ، اشعث بن محمدبن اشعث را شکست داد. یعقوب بن لیث صفار از همین گروه بود و به یاری عیاران سلسله ٔصفاری را تأسیس کرد. عیاران جوانمردی پیشه داشتند و به صفات عالی رازنگهداری و دستگیری بیچارگان و یاری درماندگان و امانت داری و وفای به عهد آراسته و در چالاکی و حیله ن
امبردار بودند. (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به فتوت شود : و کان فیها قوماً عیارین [ کذا ] فجاؤوا الیه ... و اشتروها منه بملوء صاع اًن اشتهی ذهباً أو لؤلؤاً أو معدن [ کذا ]أو أی شی ٔ اختار. (سندبادنامه ٔ عربی ص 387). به میان قریش مردی بود نام وی عمیربن وهب ... مردی دلیر ومردانه بود ولیکن درویش بود و عیار بود و کارهای مردانگی بسیار کردی . (بلعمی ).
همان نیز شاهوی عیار اوی
که مهتر پسر بود و سالار اوی .
فردوسی .
دست در هم زده چون یاران در یاران
پیچ درپیچ چنان زلفک عیاران .
منوچهری .
این بوالعریان مردی عیار بود از سیستان و از سرهنگ شماران بود. (تاریخ سیستان ). باز عیسی بن احمد را به حرب آن عیار فرستاد به بُست . (تاریخ سیستان ). امیر طاهر سپاه سرهنگان و عیاران و غوغاء شهر جمع کرد و به پای حصار طاق شد. (تاریخ سیستان ).
بیچاره شود به دست مستان در
هشیار اگرچه هست عیاری .
ناصرخسرو.
عیار دلی دارم بر تیغ نهاده سر
کز هیچ سر تیغی عیار نیندیشد.
خاقانی .
تراهم کفر و هم ایمان حجابست ار تو عیاری
نخست از کفر بیرون آی و پس در خون ایمان شو.
خاقانی .
بر فلک شو ز تیغ صبح مترس
که نترسد ز تیغ و سر عیار.
خاقانی .
دودری شد چو کوی طراران
چاربندی چو بند عیاران .
نظامی .
چو عیاران سرمست از سر مهر
بپای شه درافتاد آن پریچهر.
نظامی .
ای یار شگرف در همه کار
عیاره و عاشق تو عیار.
نظامی .
کسب جز نامی مدان ای نامدار
جهد جز وهمی مپندار ای عیار .
مولوی .
سعدی سر سودای تو دارد نه سر جان
هر جامه که عیار بپوشد کفن است آن .
سعدی .
گرتیغ میزنی سپر اینک وجود من
عیار مدعی کند از دشمن احتراز.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 526).
سعدی چو پای بند شدی بار غم بکش
عیار دست بسته نباشد مگر حمول .
سعدی .
- عیاردل ؛ که دلی چون عیاران دارد :
عیار دلی دارم بر تیغ نهاده سر
کز هیچ سر تیغی عیار نیندیشد.
خاقانی .
- عیاروار ؛ همچو عیاران . بمانند عیاران : چون شب درآمد، جامه ای عیاروار پوشید و در شهر رفت . (اسکندرنامه ، نسخه ٔ سعید نفیسی ).
قیمت عیار را هم فام کرد از دیگری
بلعمی عیاروار از رودکی بفکند فام .
سوزنی .
- عیاروش ؛ عیارمانند. عیارسان :
تنی چند بگزید عیاروش
کماندار وسختی کش و سخت کش .
نظامی .
... ادامه
836 | 0
مترادف: 1- تردست، تندرو، جلد، چابك، چالاك 2- جوانمرد، شواليه، فتا، فتي 3- حرامي، دزد، راهزن، رهزن، سارق، شبرو، طرار، غارتگر، گردنه بند 4- تبهكار، مفسد 5- محيل، مكار
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم، صفت) [عربی]
مختصات: (عَ یّ) [ ع . ] (ص .)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: 'ayAr
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 281
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
cutie | carat , shifter , assay , karat , alloy , rover , dodger , proof , trickster , cunning , artful , crafty , downy , shifty , deal
ترکی
tatlı
فرانسوی
la mignonne
آلمانی
süße
اسپانیایی
chica
ایتالیایی
carino
عربی
كتي
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "عیار" در زبان فارسی دارای معانی متعددی است و بسته به سیاق و زمینه‌ استفاده ممکن است به شکل‌های مختلفی به کار رود. در اینجا به قواعد نگارشی و نحوه استفاده از این کلمه پرداخته می‌شود:

1. تعریف:

عیار به معنای مشخصه، معیار یا سنجش کیفیت چیزی است. در برخی متون، به ویژه در زمینه‌های اقتصادی و شغلی، به کار می‌رود. همچنین در تاریخ طلا و نقره، به درصد خلوص فلزات نیز اشاره دارد.

2. نحوه نوشتن:

  • کلمه "عیار" باید به صورت صحیح و کامل نوشته شود. از بکار بردن اشکال غیررسمی یا اشتباه خودداری کنید.
  • در جملات فارسی، آن را معمولاً به صورت مفعول یا صفت به کار می‌برید.

3. جملات نمونه:

  • عیار طلا معمولاً با عدد مشخص می‌شود، مانند ۱۸ عیار که نشان‌دهنده ۷۵ درصد خلوص طلا است.
  • برای سنجش عیار کارایی این سیستم، به داده‌های سال گذشته مراجعه خواهیم کرد.

4. قواعد نگارشی:

  • در نوشتن متون رسمی و علمی از کلمه "عیار" به صورت درست و به‌جا استفاده کنید.
  • در ادامه، توصیه می‌شود که از کلماتی مانند "معیار" و "شاخص" در زمینه‌ای که مربوط است نیز استفاده شود تا تنوع لغوی و دقت معانی افزایش یابد.

5. نکات:

  • در نوشتن متن، به تکرار بی‌مورد این کلمه خودداری کنید تا جملات شما از نظر نگارشی قوی و روان باشند.
  • توجه به سیاق کلام و زمینه معناشناسی بسیار مهم است.

6. موارد مشابه:

  • معیار، استاندارد، و شاخص کلمات مشابهی هستند که در برخی موارد می‌توانند به جای "عیار" مورد استفاده قرار گیرند.

به طور کلی، استفاده صحیح و به‌جا از کلمه "عیار" و رعایت قواعد نگارشی کمک می‌کند تا متن شما از انسجام و دقت بیشتری برخوردار باشد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. عیار طلا در بازارهای جهانی بر اساس عیار ۲۴ تعیین می‌شود.
  2. برای سنجش کیفیت این فلز، باید عیار آن را به دقت اندازه‌گیری کرد.
  3. او با تلاش و پشتکار بالا، عیار خود را در زمینه‌های مختلف علمی افزایش داد.

واژگان مرتبط: قیراط، واحد وزن جواهرات، تعویض کننده، ازمایش، کوشش، امتحان، عیارگری، بار، درجه، ماخذ، الیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز بافلز گرانبها، ولگرد خانه بدوش، دزد دریایی، طفره زن، طفره رو، دور سرگردان، جاخالی کن، اثبات، مدرک، دلیل، گواه، برهان، شیاد، حقه باز، نیرنگ باز، گول زن، بامبول زن، حیله گر، مکار، زیرک، ماهر، موذی، استادانه، صنعتی، مصنوعی، فریبنده، بامهارت، پرزدار، کرک دار، ملایم، نرم، مانند پر ریز، بی ثبات، دست و پادار، زرنگ، با ابتکار

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری