جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

'āmuxtan
learn  |

آموختن

معنی: آموختن . [ ت َ ] (مص )تعلّم . فراگرفتن . یاد گرفتن . بیاموختن :
بیاموز تا بد نیایدْت روز
چو پروانه مر خویشتن را مسوز.
ابوشکور.
بیاموز هرچند بتوانیا
مگر خویشتن شاد گردانیا.
ابوشکور.
ز هر دانشی گر سخن بشنوی
ز آموختن یک زمان نغنوی .
فردوسی .
... بجان خواستند [ دیوان ] آن زمان زینهار...
که ما را مکش تا یکی نو هنر
بیاموزی از ما کِت آید ببر.
فردوسی .
چو شد بافته [ پارچه ها ] شستن و دوختن
گرفتند از او یکسر آموختن .
فردوسی .
هنوز این نیاموخت آیین جنگ
همی خوار گیرد نبرد پلنگ .
فردوسی .
بزرگان ز تو دانش آموختند
بتو تیره گیتی برافروختند.
فردوسی .
به آموختن گر ببندی میان
ز دانش رَوی بر سپهر روان .
فردوسی .
هنر آنگه آموزی از هر کسی
بکوشی ّ و پیچی ز رنجش بسی .
فردوسی .
بیاموخت [داراب ] فرهنگ و شد پُرمنش
برآمد ز بیغاره و سرزنش .
فردوسی .
یکی باره از موبدان رای و راه
بیاموز ازرفت و آیین شاه .
فردوسی .
چو گوئی همان گو که آموختی
به آموختن در، جگر سوختی .
فردوسی .
ولیکن از آموختن چاره نیست
که گوید که دانا و نادان یکی است ؟
فردوسی .
مگرآنکه تا دین بیاموختم
همی در جهان آذر افروختم .
فردوسی .
از او زند و استا بیاموختند
نشستند و آتش برافروختند.
فردوسی .
با علی خیزد هر کز تو بیاموزد علم
با عمر خیزد هر کز تو بیاموزد داد.
فرخی .
چنین چیزها از وی آموختندی که مهذب تر و مهترتر روزگار بود. (تاریخ بیهقی ). چنان واجب کندی که ایشان نبشتندی و من بیاموزیدمی . (تاریخ بیهقی ).
گرد گرداب مگرد ارْت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری .
اسدی (از فرهنگ ، خطی ).
آموختن توان ز یکی خویش صد ادب
افروختن توان ز یکی شمع صد چراغ .
قطران .
که بر کس نیست از آموختن عار.
ناصرخسرو.
چو باطل را نیاموزی ز دانش
ندانی قیمت حق ای برادر.
ناصرخسرو.
اگر تو ز آموختن سر نتابی
بجوید سر تو همی سروری را.
ناصرخسرو.
بیاموز تا همچو سلمان بباشی
که سلمان از آموختن گشت سلمان .
ناصرخسرو.
بیاموز اگر چند دشوارت آید
که دشوار از آموختن گشت آسان .
ناصرخسرو.
ز جهل خویش چون عارت نیاید
چرا داری همی زآموختن عار؟
ناصرخسرو.
عار همی داری از آموختن
شرم همی نایدت از عار خویش ؟
ناصرخسرو.
بیاموز تا دین بیابی ازیرا
ز بی علمی آید همی بی فساری .
ناصرخسرو.
اگر قیمتی دُرّْ خواهی که باشی
به آموختن گوهر جان بپرور.
ناصرخسرو.
گفت چه پیشه می آموزی گفت قرآن حفظ می کنم . (نوروزنامه ). غایت نادانی است ... آموختن علم به آسایش . (کلیله و دمنه ). و هرکه بی وقوف در کاری شروع نماید همچنان باشدکه گویند مردی می خواست تازی آموزد... (کلیله و دمنه ). دزدان بشنودن آن ماجری ̍ و به آموختن افسون شاد شدند. (کلیله و دمنه ). گفت [ دزدی ] می خواهم ... آداب طریقت آموزم . (کلیله و دمنه ).
علم کز بهر حشمت آموزی
حاصلش رنج دان و بدروزی .
سنائی .
کسی ننگ دارد ز آموختن
که از ننگ نادانی آگاه نیست .
امام الدین الرافعی (از تاریخ گزیده ).
هرکه زآموختن ندارد ننگ
دُر بر آرد ز آب و لعل از سنگ .
نظامی .
لقمان را گفتند ادب از که آموختی ؟ گفت از بی ادبان . (گلستان ). دو کس رنج بیهوده بردند... یکی آنکه اندوخت و نخورد و دیگر آنکه آموخت و نکرد. (گلستان ).
از بدان نیکوئی نیاموزی .
سعدی .
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد.
سعدی .
من آدمی بچنین شکل و خوی و قد و روش
ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت .
سعدی .
تو به آموختن بلند شوی
تا بدانی ّ و ارجمند شوی .
اوحدی .
کمال این گفته گر مرغی برد بر پر بهندستان
بیاید طوطی و از تو سخن آموختن گیرد.
کمال خجندی .
|| تعلیم . یاد دادن . آموزانیدن . آموزاندن :
برآمد [ آزاد سرو ] همی گِرد مرو و بجست
یکی موبدی دید با زند و اُست
همی کودکان را بیاموخت زند
به تندی ّ و خشم و ببانگ بلند.
فردوسی .
نبشتن مراورا [ تهمورث را ] بیاموختند
دلش را بدانش برافروختند.
فردوسی .
جوان گفت برگوی چندین مپای
بیاموز ما را تو ای نیک رای .
فردوسی .
بیاموختش رزم و بزم و خرد
همی خواست کز روز رامش برد.
فردوسی .
بیاورد و آموختنْشان گرفت
جهانی بدو مانده اندر شگفت .
فردوسی .
سواری ّ و می خوردن و بارگاه
بیاموخت رستم بدان کینه خواه .
فردوسی .
هنرها بیاموختش سربسر
بسی رنج برداشت کآمد ببر.
فردوسی .
بیاموز او را ره و ساز رزم
همان شادکامی ّ و آئین بزم .
فردوسی .
همان کن که با مهتری درخورد
ترا خود نیاموخت باید خرد.
فردوسی .
بیاموزم این کودکان را همی
برون زین نیارم زدن خود دمی .
فردوسی .
بسی رنج بردی ّ و دل سوختی
هنرهای شاهانم آموختی .
فردوسی .
چو مرا بویه ٔ درگاه تو خیزد چه کنم
رهی آموز رهی را واز این غم برهان .
فرخی .
امیرمسعود گفت عبدالغفار را از ادب چیزی بیاموزد، وی قصیده ای دو سه از متنبی مرا بیاموخت .(تاریخ بیهقی ).
اصل دین آموخت پیغمبر اگر منکر شوی
کافران راکشتن از بهر شهادت چیست پس ؟
ناصرخسرو.
بیاموزید فرزندان را تیراندازی وشناو. (نوروزنامه ).
هرکه رااسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند.
مولوی .
معلمت همه شوخی ّ و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت .
سعدی .
مصدر دیگر این فعل آموزش است .
آموختم . بیاموز.
... ادامه
1161 | 0
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (مصدر متعدی) [پهلوی: āmōxtan] ‹آمختن، آموزیدن›
مختصات: (تَ) [ په . ] (مص ل .)
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 1097
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
learn | indoctrinate , wit , study , teach , learning
ترکی
öğrenmek
فرانسوی
apprendre
آلمانی
lernen
اسپانیایی
aprender
ایتالیایی
per imparare
عربی
تعلم | فهم , اكتشف , درس , عمل بحمية , حفظ عن ظهر قلب , يتعلم
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "آموختن" یکی از فعل‌های زبان فارسی است که به معنی "یاد گرفتن" یا "آموختن" به کار می‌رود. در اینجا به برخی قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه خواهیم پرداخت:

  1. صرف فعل:

    • "آموختن" در زمان‌های مختلف صرف می‌شود. به عنوان مثال:
      • زمان حال: می‌آموزم، می‌آموزی، می‌آموزد
      • زمان گذشته: آموختم، آموختی، آموخت
      • زمان آینده: خواهم آموخت، خواهی آموخت، خواهد آموخت
  2. افعال وابسته:

    • می‌توان این کلمه را با سایر کلمات ترکیب کرد تا معانی جدیدی بسازد، مثلاً: "آموختن علم"، "آموختن هنر".
  3. نکات نگارشی:

    • هنگام استفاده از "آموختن" در جملات، باید به اتصال صحیح آن با جمله و ساختار آن توجه کرد. به‌عنوان مثال:
      • "من به او آموختم که..."
      • "او همیشه می‌آموزد که..."
  4. نحو:

    • "آموختن" معمولاً به‌عنوان یک فعل ترانزیتیو به کار می‌رود، یعنی نیاز به مفعول دارد. به عنوان مثال: "او درسی را آموخت."
  5. فضای معنی:
    • "آموختن" می‌تواند مفاهیم مختلفی داشته باشد، از جمله یادگیری مهارت، دانش، یا حتی تجارب زندگی.

با رعایت این نکات، می‌توان به طور صحیح و مؤثر از کلمه "آموختن" در نوشتار و گفتار فارسی استفاده کرد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. او از تجربه‌های زندگی‌اش آموختن‌های زیادی کسب کرده است.
  2. آموختن زبان‌های جدید همیشه برای من جالب و چالش‌برانگیز بوده است.
  3. معلم به دانش‌آموزان یاد داد که آموختن فرایندی بی‌پایان است و هیچ‌گاه نباید متوقف شوند.

واژگان مرتبط: یاد گرفتن، دانستن، خواندن، فرا گرفتن، اموختن، اگاهی یافتن، تلقین کردن، اغشتن، اشباع کردن، تعالیم مذهبی یا حزبی را اموختن به، درس خواندن، مطالعه کردن، بررسی کردن، تحصیل کردن، درس دادن، تعلیم دادن، معلمی یا تدریس کردن

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری