جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

'āmuz[e]gār
teacher  |

آموزگار

معنی: آموزگار. [ زْ / زِ ] (ص مرکب ) آنکه آموزد. آنکه یاد دهد. معلم . آموزنده . استاد. مربی . || توسعاً، ناصح . اندرزگوی . هادی . راهنما. مجرب :
هرکه نامُخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
رودکی .
هم او آفریننده ٔ روزگار
بنیکی هم او باشد آموزگار.
فردوسی .
کسی کش خرد باشد آموزگار
نگه داردش گردش روزگار.
فردوسی .
که نوشه بدی تا بود روزگار
همیشه خرد بادت آموزگار.
فردوسی .
چنین است خود گردش روزگار
نگیرد همی پند آموزگار.
فردوسی .
کنون گر شدی آگه از روزگار
روان و خرد بودت آموزگار.
فردوسی .
چو اندازه گیری ز دارا و فور
خود آموزگارت نباید ز دور.
فردوسی .
بزودی بفرهنگ جائی رسید
کزآموزگاران سر اندرکشید.
فردوسی .
هر آنکس که گوید که دانا شدم
بهر دانشی بر توانا شدم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندش پیش آموزگار.
فردوسی .
چنان [ چون منوچهر ] نامور بی هنر چون بود
که آموزگارش فریدون بود؟
فردوسی .
کسی کو بود سوده ٔ روزگار
نباید بهر کارش آموزگار.
فردوسی .
بدو گفت فرزانه کای شهریار
نباید ترا پند آموزگار.
فردوسی .
خداوند گردنده بهرام و هور
خداوند پیل و خداوند مور
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
که آموزگارش نباید به نیز.
فردوسی .
روا باشد ار پند من بشنوی
که آموزگار بزرگان توئی .
فردوسی .
هنر باید و گوهر نامدار
خرد یار و فرهنگش آموزگار.
فردوسی .
جهاندار آموزگار تو باد
خرد روشن و بخت یار تو باد.
فردوسی .
همیشه بزی شاد و به روزگار
همیشه خرد بادت آموزگار.
فردوسی .
وزآن پس هم آموزگارش تو باش
دلارام و دستور و یارش تو باش .
فردوسی .
سخنها نه از یادگار تو بود
که گفتار آموزگار تو بود.
فردوسی .
اگر نَبْوَدی پند آموزگار
برآوردمی من ز جانت دمار.
فردوسی .
پروردگاردینی آموزگار فضلی
هم پیشه ٔ وفائی هم شیره ٔ سخائی .
فرخی .
خسرو عادل که هست آموزگارش جبرئیل
کرده رب العالمینش اختیار و بختیار
این نکردش اختیار الا بعدل و راستی
وآن نبودش جز بخیر و جز بعدل آموزگار.
منوچهری .
مرا این روزگار آموزگاریست
کز این به نیستْمان آموزگاری .
ناصرخسرو.
ای مبتدی تو تجربه آموزگار گیر
زیرا که به ز تجربه آموزگار نیست .
مسعودسعد.
دولت جان پرور است صحبت آموزگار
خلوت بی مدعی سفره ٔ بی انتظار.
سعدی .
نگه دار [ فرزند را ] از آموزگار بدش
که بدبخت گمره کند چون خودش .
سعدی .
هر آن طفل کو جور آموزگار
نبیند، جفا بیند از روزگار.
سعدی .
چه خوش گفت با کودک آموزگار
که کاری نکردیم و شد روزگار.
سعدی .
|| بدآموز.مُوَسوِس :
بگردان ز جانم بد روزگار
همان چاره ٔ دیو آموزگار...
بگردان ز من دیو را دستگاه
بدان تا ندارد روانم تباه .
فردوسی .
|| متعلم . شاگرد. .پذیرنده . پندپذیر. (برهان ).
|| در شواهد زیرین مانند لقبی است سلاطین بزرگ را و شاید آن دسته از شاهان را که سنت و شریعتی نیک نهاده یا بکار بردن چیزی سودمند را بمردم آموخته اند چنانکه آتش افروختن و بکار داشتن گاوآهن و مانند آن :
یکی نیک مرد اندر آن روزگار
ز تخم فریدون آموزگار...
کجا نام آن نامور هوم بود
پرستنده دور از بر و بوم بود.
فردوسی .
بخواب اندر آمد سر روزگار
ز خوبی ّ و از داد آموزگار.
فردوسی .
و در بیت زیرین چنین می نماید که آموزگاری چون فرّه ٔ ایزدی از غیب میرسیده است پادشاهان و شاید بزرگان دیگر را :
کنون گشت کیخسرو آموزگار
کز او دور بادا بد روزگار.
فردوسی .
... ادامه
658 | 0
مترادف: اتابك، استاد، الله، مدرس، مربي، معلم، هيربد
متضاد: تلميذ، دانشآموز، محصل
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [پهلوی: āmožakār]
مختصات: (زْ یا زِ) [ په . ] (ص .)
الگوی تکیه: WWWS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: 'AmuzegAr
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 275
شمارگان هجا: 4
دیگر زبان ها
انگلیسی
teacher | pedagogue , instructor , pedagog , the teacher
ترکی
öğretmen
فرانسوی
l'enseignant
آلمانی
der lehrer
اسپانیایی
el maestro
ایتالیایی
l'insegnante
عربی
معلم | المدرس , مدرسة , مهذب , مدرس
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "آموزگار" در زبان فارسی به معنی کسی است که وظیفه آموزش را بر عهده دارد و معمولاً به معلم یا استاد اطلاق می‌شود. برای استفاده صحیح از این کلمه و نگارش آن، می‌توان به نکات زیر اشاره کرد:

  1. نوشتار صحیح: کلمه "آموزگار" باید به‌صورت صحیح و بدون اشتباه نگارشی نوشته شود.

  2. استفاده در جملات:

    • مثال: "آموزگار در کلاس درس به دانش‌آموزان آموزش می‌دهد."
    • در جملات، می‌توانید از "آموزگار" به عنوان فاعل، مفعول یا معرفه استفاده کنید.
  3. جمع‌سازی:

    • جمع این کلمه "آموزگاران" یا "آموزگاران و آموزگاران" است که در موارد مختلف به کار می‌رود.
    • مثال: "آموزگاران در جشنواره علمی شرکت کردند."
  4. نکات نشانه‌گذاری:

    • در صورت استفاده از این کلمه در متون رسمی یا ادبی، باید به قواعد نشانه‌گذاری توجه شود، به‌خصوص در پایان جملات و ساختار جمله.
    • مثال: "آموزگار باید به نیازهای دانش‌آموزان توجه کند."
  5. معادل‌ها و مترادف‌ها:

    • کلمه "آموزگار" مترادف‌های دیگری مانند "معلم"، "استاد" و "مدرس" دارد که در متن بر اساس معنا و زمینه مناسب می‌توان از آن‌ها استفاده کرد.
  6. تنوع در استفاده:
    • می‌توان از ترکیب‌های مختلف مانند "آموزگار زبان"، "آموزگار ریاضی" و غیره استفاده کرد تا مشخص شود که آموزگار در چه زمینه‌ای تخصص دارد.

با رعایت این نکات، می‌توانید به‌طور موثر و صحیح از کلمه "آموزگار" در نوشتار و گفتارهای فارسی استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "آموزگار" در جملات آورده شده است:

  1. آموزگار من همیشه به ما انگیزه می‌دهد تا بهترین عملکرد را داشته باشیم.
  2. در روز معلم، دانش‌آموزان به یاد آموزگارهای خود هدیه‌ای کوچکی تهیه کردند.
  3. آموزگارانی که به علم و ادب اهمیت می‌دهند، تأثیر زیادی بر آینده‌ی دانش‌آموزان می‌گذارند.
  4. هر ساله در مدارس مسابقاتی برای انتخاب بهترین آموزگار برگزار می‌شود.
  5. آموزگار در کلاس درس به توضیح مطالب مهم پرداخت و دانش‌آموزان یادداشت‌برداری کردند.

اگر به جملات بیشتری نیاز دارید، بفرمایید!


واژگان مرتبط: مربی، دبیر، اموختار، اموزگار، اموزگار علم فروش، یاد دهنده، اموزشیار

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری