جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: فرس . [ ف َرَ ] (ع اِ) اسب تازی . (بحر الجواهر). اسب نر و ماده . ج ، اَفراس ، فُروس . (منتهی الارب ). حیوانی اهلی است که بیشتر در سواری به کار رود. مذکر آن را حصان و مؤنث آن را حِجر گویند. (اقرب الموارد) : قدم نه اول اندر شرع آنگاهی طریقت جو چو علم هر دو دریابی فرس سوی حقیقت ران . ناصرخسرو. کو سواری که شود کشته ٔ عشق عقل داغ فرسش نشناسد؟ خاقانی . تیر میفکن که هدف رای تست مقرعه کم زن که فرس پای تست . نظامی . فکنده عشقشان آتش به دل در فرس در زیرشان چون خر به گل در. نظامی . شاه در آن باره چنان گرم گشت کز نفسش نعل فرس نرم گشت . نظامی . رنگ و بو غماز آمد چون جرس از فرس آگه کند بانگ فرس . مولوی . در شریعت هم عطا هم زجر هست شاه را صدر و فرس را درگه است . مولوی . فرس کشته از بس که شب رانده اند سحرگه خروشان و وامانده اند. سعدی . - فرس راندن ؛ اسب تاختن و پیش رفتن : همی راندم فرس را من به تقریب چو انگشتان مرد ارغنون زن . منوچهری . برون جسته از کنده ٔ چاربند فرس رانده بر هفت چرخ بلند. نظامی . - فرس فکندن ؛ شکست دادن و اسب دشمن را از پای درآوردن . || مهره ٔ اسب در شطرنج که حرکت آن بر دو خط عمود بر یکدیگر است به طوری که طول یک ضلع زاویه ٔ قائمه ٔ آن دو خانه و طول ضلع دیگر سه خانه ٔ شطرنج باشد : همه خونخوار و آزور چو مگس همچو فرزین به کژروی و فرس . سنائی . - فرس کشتن ؛ کمال جهد نمودن . (آنندراج از فرهنگ بوستان ). شکست دادن رقیب در بازی شطرنج با ربودن مهره ٔ اسب او. || قطعه ای است در اسطرلاب به صورت اسب که عنکبوت را با آن بر صفایح استوار کنند. (یادداشت به خطمؤلف ). رجوع به فرس اصطرلاب شود. || (اِخ ) ستاره ٔ معروفی است که به خاطر شباهت شکل آن با اسب بدین نام خوانده شده است . (از اقرب الموارد). ستاره نیست بلکه از صور شمالی فلک است . رجوع به فرس اعظم شود. || (ع اِ) خرک . و آن چوبی باشد یا استخوانی که بر طنبور نصب کنند و به هندی کهرج گویند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). این قطعه چوب یا استخوان یا عاج معمولاً در زیر سیمهای هر ساز سیم دار برای استوار کردن سیمهای آن نصب میگردد. رجوع به فرس طنبور شود. ادهم، اسب، باره، توسن، سمند farce فارس saçmalık farce farce farsa palcoscenico
کلمه "فرس" در زبان فارسی به معنی اسب است و همچنین به عنوان یک اصطلاح خاص در برخی زمینهها به کار میرود. در ادامه، برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه را بررسی میکنیم:
نگارش صحیح: کلمه "فرس" به همین شکل و بدون هیچگونه تغییر یا افزودنی نوشته میشود.
نقش در جمله: "فرس" میتواند به عنوان اسم در جملات مختلف استفاده شود. به عنوان مثال:
"فرس در میدان مسابقه میدود."
"او یک فرس زیبا خریده است."
جمعسازی: جمع "فرس" به صورت "فرسها" یا "فرسها" نوشته میشود. به عنوان مثال:
"در اینجا فرسها را میشناسیم."
نقش صفت: در برخی موارد، "فرس" میتواند به عنوان صفت به کار رود. به عنوان مثال:
"اسبهای فرس، اسبهای قوی و جنگی هستند."
نقطهگذاری: مانند سایر کلمات، هنگام استفاده از "فرس" در جملات، باید از علائم نگارشی مناسب (مانند ویرگول و نقطه) استفاده کرد تا متن خوانا باشد.
توجه به مفهوم: در استفاده از این کلمه، به بافت و مفهوم جمله توجه کنید تا از ابهام جلوگیری شود.
با رعایت این نکات و قواعد، میتوانید بهخوبی از کلمه "فرس" در نوشتههای خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته، در اینجا چند مثال برای کلمه "فرس" در جملات آورده شده است:
فرس سفید او هر روز در مرتع میچرخید و به چرا مشغول بود.
اکثر مردم در روستا به فرس سواری علاقه دارند و این فعالیت را بخشی از زندگی خود میدانند.
در مسابقه اسبدوانی، فرس او بهترین زمان را ثبت کرد و برنده شد.
هنگامی که به نمایشگاه اسبها رفتیم، متوجه شدیم که زیبایی هر فرس برای خود داستانی دارد.
فرس جوان او هنوز با سرعت به تمرینات ادامه میدهد و همیشه آماده مسابقات است.