جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: آمیختن . [ ت َ ] (مص ) درهم کردن . مزج . خلط. خُلط. (دهار). مخلوط کردن . تخلیط. سوط. مذق . تألیف . ممزوج کردن . تقشیب . شوب . آمودن . ترکیب . مرکب کردن . (زوزنی ). تهویش . تشریج . بَکْل . (تاج المصادر بیهقی ). مشج . اِشراب . حیس . مخلوط شدن . درهم شدن . ممزوج گشتن . مرکب شدن . شیاب . خَشب . اختلاط. امتزاج . تأشب : چنین گفته بد کید هندی که بخت نگردد ترا شاد و خرم نه تخت ... مگر تخمه ٔ مهرک نوش زاد بیامیزد آن دوده با این نژاد. فردوسی . بدو گفت داروچرا ریختی چو با رنج آن را بیامیختی ؟ فردوسی . از او پاک تریاکها برگزید بیامیخت دارو چنان چون سزید چو شب تیره شد از نوشته بجست بیامیخت داروی کاهش ، درست . فردوسی . بفرمود [ مَنیژه ] تا داروی هوش بر پرستنده آمیخت با نوش بر. فردوسی . دو جنگی بدانسان برآویختند که گفتی بهمْشان برآمیختند. فردوسی . دو لشکر بجنگ اندر آویختند همه یک بدیگر درآمیختند. فردوسی . کشیدند شمشیر و گرز آن سران برآمیخت با هم سپاه گران . فردوسی . بدوگفت این چیست کانگیختی که با شهد حنظل بیامیختی ؟ فردوسی . ددیگر که پرسیدی از چهر من بیامیخت با جان تو مهر من . فردوسی . آب و آتش بهم نیامیزد بالوایه ز خاک بگریزد. عنصری . سر و مغزش آمیخت با خون و خاک شد آن جانور کوه جنگی ، هلاک . اسدی . دفع مضرت شراب ممزوج را، با آب بیامیزند و کشکاب خورند. (نوروزنامه ). قدحی بر فاب در دست وشکر در آن ریخته و بعرق برآمیخته . (گلستان ). تلخکامی می برد از ما بدور آن دو لب (کذا) ساقیان در باده ها گویا شکر آمیختند. کمال خجند. || معاشرت . خلطه . رفت وآمد. آمدشد. صحبت : فوری نام قومی است هم از خرخیز اندر مشرق از خرخیز... و با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بی رحم . (حدودالعالم ). چنان بد که او شب نخفتی بسی بیامیختی شاد با هر کسی بکار زنان تیز بودی سرش همی نرم جائی بجستی برش . فردوسی . تو باخوبرویان بیامیختی ببازی ّ و از جنگ بگریختی . فردوسی . بسلام کس نرفتی و کس را نزدیک خود نگذاشتی و با کسی نیامیختی . (تاریخ بیهقی ). با مردم لک تا بتوانی تو میامیز زیرا که جز از عار نیاید ز لک و لاک . عیوقی (از تحفه ٔ اوبهی ). با مردم پاک اصل و دانا آمیز وز نااهلان هزار فرسنگ گریز. خیام . [ فرمان کرد ] پس ایشان را زن ندهد و نخواهد و نیامیزدو بدین کار در پادشاهی بانگ کردند. (مجمل التواریخ ). با من از روی طبیعت گر نیامزد رواست ازبرای آنکه من در آب و او درروغن است . سنائی . || خفت و خیز با زنان : تبه گردد از جفت شیر ژیان بزودی شود نرم چون پرنیان ... بیک ماه و یک بار از آمیختن گر افزون بود خون بود ریختن همین مایه از بهر فرزند را بباید جوان خردمند را. فردوسی . || الفت . انس گرفتن . خو کردن . جفت گرفتن : تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید تا نیامیزد با باز خشین کبک دری . فرخی . || پیوستن : آنجا که فرات در دجله آمیزد شهری بزرگوار بنا کند. (مجمل التواریخ ). || رزیدن . کردن . زدن ، چنانکه رنگ را : چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته ماغ سیه بر دو بال غالیه آمیخته . منوچهری . - رنگ آمیختن ، رنگ و بوی آمیختن ؛ مکر، حیله ، تزویر بکار بردن . تدبیر : بهانه نباید بخون ریختن چه باید کنون رنگت آمیختن ؟ فردوسی . نبیند [ خاک اندلس ] نه لشکر فرستم به جنگ نه آمیزم از هر دری نیز رنگ . فردوسی . چنین گفت کاین مرد بهرامشاه بدین زور و این شاخ و این دستگاه نبایدهمی رنجش از هیچ روی ز هر گونه آمیختم رنگ و بوی . فردوسی . || آمیختن از هم ؛ متفرق ، پراکنده ، پریشان شدن . از هم جدا گشتن : ز تاب و رنج همچون زُمْرُدین تاج ز هم آمیخته گسترده برعاج . (ویس و رامین ). || ملتبس کردن . تسویط. تخلیط. || لیزیدن . درهم کردن . کالیدن . شیبانیدن . آشوردن . اسم مصدر و مصدر دومش آمیز یا آمیزش است . آمیختم . آمیز. 1- آغشتن، امتزاج، مخلوطكردن، مزج
2- اختلاط، موانست، معاشرت
3- آرمش، خفتوخيز mingle, mix, brew, incorporate, admix, amalgamate, compound, fuse, fuze, inosculate, interlard, knead, meddle, synthesize مزج، خلط، امتزج karışım mélanger mischen mezcla mescolare ممزوج شدن، امیختن، ذکر کردن، مخلوط کردن، درهم کردن، اشوردن، سرشتن، قاتی کردن، دم کردن، ترکیب کردن، یکی کردن، جا دادن، متحد کردن، داخل کردن، دارای شخصیت حقوقی کردن، بهم پیوستن، مخلوط شدن، امیزش کردن، دخالت کردن، توام کردن، ترکیب کردن یا شدن، گداختن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، درهم باز شدن، سردرهم اوردن، بهم اتصال دادن، بمیان اوردن، خمیر کردن، مالیدن، خمیر درست کردن، ورزیدن، فضولی کردن، در وسط قرار دادن، دخالت بیجا کردن، مداخله کردن، ور رفتن، ترکیب شدن، هم گذاری کردن
کلمه «آمیختن» در زبان فارسی به معنای ترکیب یا مخلوط کردن دو یا چند چیز با یکدیگر استفاده میشود. در استفاده از این کلمه و همچنین نگارش جملات مرتبط با آن، نکات زیر مهم هستند:
صرف فعل: «آمیختن» یک فعل اساسی است که میتواند به صورتهای مختلف صرف شود. به عنوان مثال:
من میآمیزم
تو میآمیزی
او میآمیزد
ما میآمیزیم
شما میآمیزید
آنها میآمیزند
مفعول: این فعل میتواند مفعول داشته باشد. به عنوان مثال:
«او رنگها را با هم آمیخت.»
قیدها: میتوان از قیدهای مختلف برای توصیف چگونگی آمیختن استفاده کرد، مانند:
«با دقت»
«به آرامی»
«به طور کامل»
استفاده در جاهای مختلف: «آمیختن» میتواند در زمینههای مختلف علمی، هنری و اجتماعی به کار برود، مثلاً در آشپزی، هنر، ادبیات و غیره.
نگارش صحیح: به هنگام نگارش جملات مراقب باشید که کلمه «آمیختن» در موقعیت درست و به شکل صحیح مورد استفاده قرار گیرد و از اشتباهات نگارشی مانند جابهجایی حروف یا استفاده نادرست از پیشوندها پرهیز کنید.
مثال جملات:
«او در هنر نقاشی رنگها را به خوبی آمیخت.»
«برای تهیه این غذا، باید تمام مواد را با هم آمیخت.»
رعایت این نکات کمک میکند که استفاده از «آمیختن» صحیح و بهینه باشد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
هنرمند با آمیختن رنگهای متفاوت، یک تابلو بینظیر خلق کرد.
آمیختن موسیقی سنتی و مدرن میتواند تجربهای تازه و جذاب برای شنوندگان باشد.
در این دستور غذایی، آمیختن مواد اولیه تازه راز طعم دلپذیر آن است.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: ممزوج شدن، امیختن، ذکر کردن، مخلوط کردن، درهم کردن، اشوردن، سرشتن، قاتی کردن، دم کردن، ترکیب کردن، یکی کردن، جا دادن، متحد کردن، داخل کردن، دارای شخصیت حقوقی کردن، بهم پیوستن، مخلوط شدن، امیزش کردن، دخالت کردن، توام کردن، ترکیب کردن یا شدن، گداختن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، درهم باز شدن، سردرهم اوردن، بهم اتصال دادن، بمیان اوردن، خمیر کردن، مالیدن، خمیر درست کردن، ورزیدن، فضولی کردن، در وسط قرار دادن، دخالت بیجا کردن، مداخله کردن، ور رفتن، ترکیب شدن، هم گذاری کردن
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر